امروز در فرانسه روز مادره.
برام تکان دهنده و عجیبه که اینجا، در فرانسه، کشوری که درش بیشتر از هر جای دیگه در دوری و غم پسرم اشک ریختم، روز تولدم مصادف با روز مادر هست.
از غم ِ دوری پسرم اشک ریختم،
از حسرت آنچه باید براش انجام می دادم و ندادم، شکنجه شدم،
و از درد جانکاه آنچه در گوشش از من براش خوندن و او رو از مادر خودش بیزار کردن هر شب زجر کش شدم.
درد من
کمتر برای خودم بود، بیشتر برای او.
برای پسری که می دیدم ازش ابزاری ساخته شده برای ضربه زدن به من .... مادرش!
مادری که نه ماه او رو در خود جا داده بود،
دو ماه از افسردگی پس از زایمان اشک ریخته بود،
دو سال، ساعت به ساعت بهش از شیره جان خودش، شیر داده بود.
و حتی فرم های صورتم رو، خصوصیات شخصیتیم رو از طریق ژن ها بهش داده بودم،
یازده سال، روزی ده ها بار گونه ها، گلو، پیشانی و دست هاش رو می بوسیدم،
در آغوشش می گرفتم،
شب ها هر شب ... بی استثنا، در نیمه های شب از خواب بیدار می شد و دوباره به آغوش من می اومد،
پسری که وقتی دو سالش بود با اصرار ساک های سنگین رو از من می گرفت تا خسته نشم،
موقع قایق سواری پاروها رو می گرفت تا مادرش خسته نشه،
برای مادرش گل می خرید .... با سلیقه خودش .... بی مناسبت و با مناسبت،
حالا باید از من، مادر خودش، همون که یازده سال در آغوشش بود بیزار می شد.
چرا؟
چون یکی به تنهایی ... در انزوا و اوهام ذهنش بهم بافت، حکم صادر کرد و اجرا.
حکم ِ تزریق تنفر به ذهن یک کودک از مادر خودش.
وکیلی که در پرونده زندگی خودش، مقابل فرزند خودش، قاضی شد و هیئت منصفه و دادستان .... به تنهایی .... یک تنه!
و حکم به صدور مجازاتی داد خود مجرمانه ... جنایتکارانه.
تزریق تنفر به ذهن یک کودک از مادر خودش.
ذهن و جان کودکی، بازیچه ای شد برای تسویه حساب عاطفی یک آدم بالغ از آدم بالغ دیگری.
اما
بلوغ به معنی عقل نیست.
حتی سواد هم به معنی عقل نیست.
می شه با سواد بود. مثلا وکیل.
می شه خوش لباس بود.
مثلا کت شلوار هاکوپیان با کراوات ماکسیم پوشید.
عطر شنل اصل فرانسه زد.
حرف های به روز زد.
و با این همه گاه تصمیم هایی گرفت، رفتارهایی کرد سخت بدوی، نخراشیده و غیر عقلانی چه
هیچ عقلی حکم به خشونت علیه کودکان نمی ده.
اون هم چنین خشونت مرگباری.
تنفر! ... از مادر خود.
صدای کریستین از ذهنم پاک نمی شه.
گفت:
مادر سنگ بنای وجود آدم هست.
تخریب مادر در ذهن کودک یعنی تخریب خود ِ کودک.
خشونت علیه کودکان فقط فیزیکی نیست، بخش بزرگی از خشونت های شایع امروز علیه کودکان، خشونت های روانی، پنهان و ناگفته است.
وقتی بازیچه می شن در دست پدر یا مادر برای تسویه حساب از یکدیگر.
به عنوان یک مادر از دوری پسرم غمگینم.
به حضورش،
دیدنش،
لمسش و
بوسیدنش نیاز دارم.
با این همه دردی که به مراتب بزرگتر از اندوه مادرانه خودم هست، مشاهده خشونتی موذیانه و مرگبار علیه کودکی ست که اتفاقا پسرم هست.
تزریق نفرت به ذهن و جان پسری که مملو از احساس و عاطفه به مادرش بود.
در برابر نفرت، نفرت نورزیدم،
در برابر دروغ، دروغ نگفتم،
در برابر دسیسه ، دسیسه نکردم
اما
هیچکدوم از این ها به معنی سکوت نبود، نیست و نخواهد بود.
به نام همه ی پسرها ... همه ی دخترها ... همه ی کودکان، که در صورتشون صورت فرزند خودم رو می بینم، سکوت نخواهم کرد.
به نام همه ی کودکان دنیا که بازیچه بزرگترها می شن.
به نام همه ی کودکان دنیا ... در روز مادر .... اینجا در فرانسه!
برام تکان دهنده و عجیبه که اینجا، در فرانسه، کشوری که درش بیشتر از هر جای دیگه در دوری و غم پسرم اشک ریختم، روز تولدم مصادف با روز مادر هست.
از غم ِ دوری پسرم اشک ریختم،
از حسرت آنچه باید براش انجام می دادم و ندادم، شکنجه شدم،
و از درد جانکاه آنچه در گوشش از من براش خوندن و او رو از مادر خودش بیزار کردن هر شب زجر کش شدم.
درد من
کمتر برای خودم بود، بیشتر برای او.
برای پسری که می دیدم ازش ابزاری ساخته شده برای ضربه زدن به من .... مادرش!
مادری که نه ماه او رو در خود جا داده بود،
دو ماه از افسردگی پس از زایمان اشک ریخته بود،
دو سال، ساعت به ساعت بهش از شیره جان خودش، شیر داده بود.
و حتی فرم های صورتم رو، خصوصیات شخصیتیم رو از طریق ژن ها بهش داده بودم،
یازده سال، روزی ده ها بار گونه ها، گلو، پیشانی و دست هاش رو می بوسیدم،
در آغوشش می گرفتم،
شب ها هر شب ... بی استثنا، در نیمه های شب از خواب بیدار می شد و دوباره به آغوش من می اومد،
پسری که وقتی دو سالش بود با اصرار ساک های سنگین رو از من می گرفت تا خسته نشم،
موقع قایق سواری پاروها رو می گرفت تا مادرش خسته نشه،
برای مادرش گل می خرید .... با سلیقه خودش .... بی مناسبت و با مناسبت،
حالا باید از من، مادر خودش، همون که یازده سال در آغوشش بود بیزار می شد.
چرا؟
چون یکی به تنهایی ... در انزوا و اوهام ذهنش بهم بافت، حکم صادر کرد و اجرا.
حکم ِ تزریق تنفر به ذهن یک کودک از مادر خودش.
وکیلی که در پرونده زندگی خودش، مقابل فرزند خودش، قاضی شد و هیئت منصفه و دادستان .... به تنهایی .... یک تنه!
و حکم به صدور مجازاتی داد خود مجرمانه ... جنایتکارانه.
تزریق تنفر به ذهن یک کودک از مادر خودش.
ذهن و جان کودکی، بازیچه ای شد برای تسویه حساب عاطفی یک آدم بالغ از آدم بالغ دیگری.
اما
بلوغ به معنی عقل نیست.
حتی سواد هم به معنی عقل نیست.
می شه با سواد بود. مثلا وکیل.
می شه خوش لباس بود.
مثلا کت شلوار هاکوپیان با کراوات ماکسیم پوشید.
عطر شنل اصل فرانسه زد.
حرف های به روز زد.
و با این همه گاه تصمیم هایی گرفت، رفتارهایی کرد سخت بدوی، نخراشیده و غیر عقلانی چه
هیچ عقلی حکم به خشونت علیه کودکان نمی ده.
اون هم چنین خشونت مرگباری.
تنفر! ... از مادر خود.
صدای کریستین از ذهنم پاک نمی شه.
گفت:
مادر سنگ بنای وجود آدم هست.
تخریب مادر در ذهن کودک یعنی تخریب خود ِ کودک.
خشونت علیه کودکان فقط فیزیکی نیست، بخش بزرگی از خشونت های شایع امروز علیه کودکان، خشونت های روانی، پنهان و ناگفته است.
وقتی بازیچه می شن در دست پدر یا مادر برای تسویه حساب از یکدیگر.
به عنوان یک مادر از دوری پسرم غمگینم.
به حضورش،
دیدنش،
لمسش و
بوسیدنش نیاز دارم.
با این همه دردی که به مراتب بزرگتر از اندوه مادرانه خودم هست، مشاهده خشونتی موذیانه و مرگبار علیه کودکی ست که اتفاقا پسرم هست.
تزریق نفرت به ذهن و جان پسری که مملو از احساس و عاطفه به مادرش بود.
در برابر نفرت، نفرت نورزیدم،
در برابر دروغ، دروغ نگفتم،
در برابر دسیسه ، دسیسه نکردم
اما
هیچکدوم از این ها به معنی سکوت نبود، نیست و نخواهد بود.
به نام همه ی پسرها ... همه ی دخترها ... همه ی کودکان، که در صورتشون صورت فرزند خودم رو می بینم، سکوت نخواهم کرد.
به نام همه ی کودکان دنیا که بازیچه بزرگترها می شن.
به نام همه ی کودکان دنیا ... در روز مادر .... اینجا در فرانسه!