جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ بهمن ۱۰, شنبه

عزیزان ریشه یاب، ریشه یابی کنند!

صبح صلات چشمون افتاد به این خبر:
«روز جمعه در سوئد بین 50 تا 100 مرد سیاه پوش با صورت های پوشیده به کودکان مهاجرین حمله کردند و ضمن شعارهای نژادپرستانه اونها رو مورد ضرب و شتم قرار دادند.»

ببینن مو یک سئوال دروم.
ای عزیزانی که مگن  داعش  اسلام  واقعیه  و ریشه در جایی غیر خود خاورمیانه و مردمانش و اسلام و اینا نداره، اوکی بابا جان، اصلا فرض حرف شما قبول اما شما که توحش داعش رو ریشه یابی کردین، بیایین و یک بار هم که شده توحش اروپایی رو واس ما ریشه یابی کنین.
این خشونت و توحشی که اجازه می ده به بچه هم رحم نشه و به جرم مهاجر بودن تو سوئد کتکش بزنن و تو فرانسه به جرم سیاه بودن  آتیشش بزنن و تو آلمان به جرم خارجی بودن بهش فحش بدن چیه ؟
از کجا می یاد ؟ ... این ریشه در چی داره؟

http://actu.orange.fr/monde/suede-des-dizaines-d-hommes-cagoules-agressent-des-migrants-a-stockholm-afp-s_CNT000000j37I3.html

اروتیک ِ معصومانه

بعضی صداها خیلی اروتیکن به خدا .... چند دقیقه ای درگیر این بودم که جاذبه ی صداش رو برای خودم تشریح کنم ... یک کلمه است:
اروتیک!
صداش اروتیکه .... اما جالب تر بعدش بود.
یهو متوجه شدم اروتیک ِ ناب ِ طبیعی چقدر هم معصومانه است یا شاید هم بشه گفت:
کیفیت ِ معصومیت در بزرگسالی چقدر اروتیکه!

https://www.youtube.com/watch?v=B3aWlt81EwU

خصومت شریعت با عرفان

مریدی نیست،  مرشدی نیست،
قبله ای نیست .... هیچ بتی جز اوهام نیست و هیچ خدایی جز «به خود آ » نیست ... در عرفان خراسانی!
چنین نگاهی به هستی و آدمیزاد البته که هیچ جایی در مذهب ِ شریعتمدار و قدیس ماب و مقلد محور نمی تونه داشته باشه جز تکفیر و حکم به ضلالت.
یادم هست در مشهد  این شیوخ کاکلی ِ مد روز شده  روی منبرهاشون با  چه خصومتی جماعت رو از مولوی و ابوسعید و عطار بر حذر می کردن.
اون موقع متوجه علت ِ این حجم از خصومتشون نمی شدم.
وقتی خبر آمد حاج آقا دفتر جمع آوری کفاره و خمس و زکات داره البته داستان برام قدری روشن شد.
این حکایت می تونه نشان دهنده  ریشه های خصومت ِ شریعت با عرفان باشه.
«بت بوسعید 

وقتی آوازه شیخ ابوسعید به نکویی در اهل ذوق پیچیده بود جوانی که مبالغی زر و سیم و اسباب داشت جهت مریدی و خدمت به خانقه شیخ آمد و هرچه داشت به ابوسعید داد. ایشان کلیه مبالغ را در راه درویشان نفقه داد و هیچ وقت عادت نداشت برای فردا بگذارد. این جوان سال ها ، هر روز به دعا و ذکر و عبادت مشغول بود و شب ها بیدار می ماند تا سحر به نماز شب. سال بعد به خدمت درویشان درآمد و بعد به نگهداشت حمام و سپس سالی مردم شهر برای وی و خرجی روزمره وی بدان زر و طعام می دادن تا معاش کند اما بعد از آن در چشم مردم خوار شد وبه وی کمکی نمی کردند. همچنین شیخ ابوسعید به اصحاب گفته بود که بدو هیچ کمکی نکنند و حتی به نداری وی توجهی نکنند ولی خود شیخ با وی نیک بود . اما بعد از مدتی رفتار شیخ با او تغییر کرد و در روی جمع وی را رنجانید و وی را از خود براند. و طوری شد که سه روز تمام در کنج خانقاه افتاده بود و کسی به وی توجه نمی کرد و وی سه روز تمام نه خواب رفته بود نه چیزی خورده زیرا شیخ گفته بود که به وی طعام ندهند. روز چهارم در خانقه سما بر پا بود و طعام بسیار بود و شیخ به مطبخی (آشپز) گفته بود که به وی چیزی ندهد و به اصحاب گفت که وی را بر سر سفره راه ندهند. پس جوان زنبیل به دست با ضعف و گرسنگی تمام و خجل وار خود را در مطبخ (آشپزخانه) انداخت . راهش ندادند و اهل سفره وی را جای ندادند و حتی به وی توجهی نکردند. ابوسعید نگاهی به جوان کرد و گفت : " ای ملعون مطرود بدبخت چرا از پس کاری نروی ؟  چرا افتاده ای به ما؟ شرم نداری؟ اگر بار دیگر به خانقاه آیی می گویم تا اینقدر با عصا بر سرت زنند تا کشته شوی" و بانگ بر اصحاب زد " این شوم را بیرون کنید".

آن جوان را در غایت ضعف و شکستگی بیرون انداختند و بزدند و درب خانقاه را ببستند. جوان هم که از خلق نامید شده و دنیا از دست رفته و دین بدست ناورده و از شیخ و اصحاب چنان سخن ها شنیده به هزار سستی و عجز و اشک ریزان بر مسجدی خراب شد و روی بر خاک نهاد و گفت : "خداوندا می دانی و می بینی که چگونه رانده شدم ، هیچ کس مرا نمی پذیرد و هیچ کسی را ندارم الّا در تو و هیچ پناهی ندارم الّا به تو" و از همین جنس زاری می کرد تا بر زمین افتاد و کف مسجد جمله به خون چشم وی آغشته شد .

 ناگهان شیخ در خانقاه گفت "شمع برگیرید" و با اصحاب از خانقاه بیرون شدند تا بدان مسجد رسیدند جوان را دید در سجده روی بر پایش نهاده و اشک باریدن گرفته. جوان از پس نگریست و شیخ و اصحاب را دید که شمع آوره. جوان گفت : " ای شیخ ! برای چی پیشم آمدی؟ آخر چطور دلت میداد که با من آن همه جفا کنی؟ "  شیخ گفت : " از جمله ی خلق امید بریده بودی و از اصحاب هم همچنین،  ولی با مراعات من زنده بودی. حجاب میان تو و خدا ، بوسعید بود و جز این یک بُت در راه تو چیزی نبود. فقط ایچنین می توانستم این حجاب را بردارم و آن بت که در راه تو بود را بشکنم. اکنون برخیز که مبارکت باد."

۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

«صاف و پوست کنده»

با واژه فمینسم قرابتی ندارم.
چرا؟
چون خیلی غربیه.
در بستر فرهنگی خودش، اروپا، برام جالبه اما در ایران، نه!
من روش های محلی رو دوست دارم. کنش های میانه رو. در هماهنگی با بستر فرهنگی و اجتماعی خودشون.
فمینیسم خیلی اروپاییه. 
حداقل در آنچه که به ذهن ِ من ِ ایرانی متبادر می کنه.
مفهومش البته برای من قابل احترامه.
یادآوری نیمه پنهان مانده جامعه ... زن!
با این همه نباید فراموش کرد که یک مفهوم  عینیت های متفاوتی داره .
یک آرمان با روش های متفاوتی محقق می شه.
شخصا، هیچ اعتقادی به روش های تند و اکسترمیستی ندارم.
تندروی محرک تندروی ست .... دو سوی یک بام!

یک ضرب المثل آمریکایی هست که می گه:
اونی که برای شما گوشته برای دیگری زهره!
روش های دفاع از حقوق زنان در اکراین قطعا با ایران تفاوت داره ... اصلا و طبیعتا باید تفاوت داشته باشه!
آنچه برای دفاع از حقوق زنان، مثلا در اکراین، گوشته در ایران زهر خواهد بود.

همه این حرف ها برای چی ؟
برای انتقاد از گروه های فمینیستی مثل  فمینن ها.
گروهی که شاید روش هاشون در اکراین و روسیه جواب بده اما در ایران و خاورمیانه هرگز ... و بلکه تاثیری وارونه خواهد داشت.
اونها واقعا با خودشون چی فکر می کنن؟
فکر می کنن دارن به احقاق  حقوق زنان در ایران کمک می کنن؟!
نه، هرگز!
اونها با این روش های ِ ِخاص ِ خودشون دارن  بدترین ضربات رو به تلاش های طبیعی و محلی زنان ایرانی می زنن.
برهنگی در فرهنگ ایرانی همون معنا رو نداره که در اروپا.
این نکته مهمیه.
فراموش کردن این نکته  باعث می شه که کنش های گروه های فمینیستی مثل فمینن ها ، که برخاسته از فرهنگ محلی اروپا ست، عملا بدترین ضربات رو به تلاش های زنان در سایر کشورها بزنه.
مصداقی از دوستی ِ خاله خرسه.
کاش پیش از رنگ آمیزی سینه های برهنه شون با پرچم ایران،
به اسم احقاق حقوق زنان ایرانی،
نگاه، دانش و درکی بیش از بستر فرهنگی- اروپایی خودشون نسبت به ایران و واقعیت هاش کسب می کردن.

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

بعضیا، خیلیا!

می دونین،
اونجوری که من تا امروز زندگی رو دیدم اینجوریه:
یه کمی از مردم  زندگی رو واقعا زندگی می کنن و 
یه زیادی از مردم اون یه کمی رو نگاه می کنن و می خونن وگوش می کنن و با خیال زندگی، روزمرگی می کنن!
همین دیگه.

شارلی عبدو، فکاهی یا رذل و لوده؟

چه نازنین بود برشت که فکر می کرد اونی که داره می خنده هنوز خبر هولناک رو نشنیده.
ای عزیز آرام بخواب که خبر هولناک رو شنیدن و باهش قهقه سردادن.
ببخشید تکرار می کنم اما 
توحش اروپایی به رذالتی جادویی رسیده . 
هنوز هم می گید نه!
پس نگاه کنید ببینید با چه جادویی تونست قبای ِ «من شارلی هستم» رو به اسم آزادی بیان برای چنین رذالت فکری به تنتون بپوشنه.

http://www.radiozamaneh.com/258293?utm_source=feedburner&utm_medium=feed&utm_campaign=Feed%3A+radiozamaaneh%2FMTcd+%28Radio+Zamaneh%29

۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

رذالت ِ جادویی جهان غرب

مرگ، اسلحه، می سازن،
مرگ، اسلحه، می فروشن،
لشکر کشی می کنن،
بمب بارون می کنن،
مملکت ها رو بهم می ریزن،
ملت ها رو آواره می کنن،
از صدها هزار آواره با هزار منت و ژست انسانی و هارت و پورت رسانه ای، چند ده هزارتاشون رو راه می دن،
بعد می رن با همون ژست های تهوع آور انسانی شون مملکت های مردم رو اشغال می کنن،
سربازهای حامی صلحشون در برابر یه لقمه نون بچه ها ی نه ساله رو به هزار کار برای یه لحظه لذت اون لوله های آفتابه ی کثافتشون وا می دارن،
آخرش هم اونها جهان متمدن هستن و اینها جهان عقب افتاده ی وحشی.
همچین هم این کثافت کاریهاشون رو با هزار افسون ِ رسانه ای به خورد من و شما می دن که خودمون هم باورمون شده که:
بابا جون اروپایی  که وحشی بازی در نمیاره، 
وحشی بازی فقط کار آفریقایی و آسیاییه.
اما درسته!
توحش اروپایی مرزهای وحشی گری رو درنوردیده به رذالتی جادویی رسیده .

http://www.theguardian.com/world/2015/dec/17/un-gross-failure-sexual-abuse-french-troops-central-african-republic

۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

فراموشی ها و آن تلنگرهای جادویی!

امروز صاب خونم مهمون انگلیسی داشت.
بین خواب و بیداری صدای زن انگلیسی رو با اون لهجه ی برجسته ی بریتانیایش می شنیدم و کیف می کردم.
خدای من، 
چقدر می شه به کلمات حجم ِ حسی ِ پویا داد.
چقدر می شه کلمات رو با آهنگی نه ریتمیک بلکه اکتیو، حسی و برجسته کرد ... بهش پرسپکتیو داد.
پرسپکتیو حسی.
لهجه بریتانیایی!
زبان پدیده ایست، لهجه پدیده ای دیگر.
تا حالا، تا امروز به جز لهجه بریتانیایی و لهجه تهرانی اصیل، در لهجه ی دیگر چنین مقیاسی از پویایی ِ حسی رو ندیدم ... نشنیدم.
بین خواب و بیداری، در زمینه صدای محو زن انگلیسی، شنیدم که یکی به فارسی بهم گفت:
زندگی در سرزمینی که مردمش شعر نمی خونن، بیشتر به مجازات می مونه تا زندگی.
از خواب بیدار شدم.
چشم به تقویم افتاد.
فردا بیست و پنجم ژانویه است.
یادم اومد که :
باید برم انگلستان!
********************
فردا روز تولد ویرجینیا وولفه.
زنی که نثرش هم به نظم می مونه.
شعر در انگلستان زنده تر از اینجا ست.

زنی که در انتظار مرگ بود اما هرگز نمرد!

فردا ویرجی به دنیا میاد و برای همیشه زنده می مونه!
شاید در اون مشقت ِ تکراری ِ زندگی گاهی با یکی از اون جرقه های مبهم  و مه آلود در جان که با انقباض قلب همراهن،
با یکی از اون  پالس های رمزآلود که می تونن از زمان و مکان گذر کنن، یادش می اومده  که  زنی در زمانی دیگه به زبانی دیگه چه دیوانه وار، شیفته اش شده!
فردا روز خوبیه ...
http://sabasaad7.blogspot.fr/2015/01/blog-post_99.html?spref=fb

۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

مریم، بیست و دو ساله ...

یک هفته است بی وقفه باران بارید.
امروز صبح آفتاب از لای ابرهای خاکستری یه کوکو کرد و رفت.
و من درست در لحظه ای که از دیدن آفتاب خوشحال شده بودم چشم روی فیس به این عکس افتاد.
مریم!
مریم، بیست و دو ساله .... با صورتی چنین جوان ... زیبا .... و نگاهی چنین خالی از شادی ، از غم .... بدون برقی از سودایی ... یا ردی  از انفعالی!
نگاهی که انگار چشم در چشم، به زندگی خیره شده و می گه:
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند ...
چیزی درونم منقلب می شه ... خراشیده می شه ...  ماندگار می شه از نگاه کردن به این نگاه ... حک می شه در پروفایل جانم!
بیست و دو ساله در این دنیا زیاده اما چندتاشون اینطور بدون لبخند، بدون اخم ، بدون شکلک های شوخ طبعانه ی جوانی ، خیره به دوربین  نگاه می کنند؟
********
مریم ابراهیمی.
بیست و دو ساله .
نان آور خانه.
مادر بستری در پاکستان.
پدر کارگر در ایران.
یکی از خبرنگاران کشته شده در حمله طالبان.

کاریکاتورهای آلتی ِ شارلی، حمایت های فله ای فیس بوکی و آزادی بیان!

خبرنگاران به خاک و خون کشیده افغان نه کاریکاتوری در هجو موسی و عیسی کشیده بودند و نه دل جماعتی رو با اشکال و الفاظ رکیک به اسم آزادی بیان آزرده بودند. اونها فقط اخبار روز رو بی هجو و سخره دیگری نوشتند و گفتند و کشته شدند با این همه نه کسی براشون شمعی در تهران و پاریس و نیویورک روشن کرد، 
نه کسی « من افغانستان هستم» شد و نه پروفایلی پرچم افغانستان .
چه بهتر!
عوام زدگی و هارت و پورت های فله ای همون بهتر که به جای مفهوم ِ عزیز ِ آزادی بیان در بند ِ کاریکاتورهای لوده ی آلتی باقی بمونن.
راستی چه سنخیت جالبی!
کاریکاتورهای آلتی ِ شارلی و حمایت های فله ای ِ با پروفایل های فیس بوکی ِ 
«من شارلی هستم.»
بله، شما واقعا شارلی هستید.
کنش های شما به همان بلاهت و لودگی ِ کاریکاتورهای شارلی ست!
بیشتر به تگرگ می مانید تا باران.

می دونین،
عجیبه اما به نظر میاد اونها که بیشتر از همه در صحنه هستن و اماده برای گریبان چاک دادن برای ارزشی، بیشتر از همه به بی ارزش شدن آن ارزش کمک می کنند.

۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

بی بی سی و تسهیلات نشر ِ نفرت پراکنی در آن !

 یه سئوال دیگه :
به نظر شما چرا سایت خبری مثل بی بی سی روی استفاده از لغات رکیک و کامنتهای نفرت پراکن، اعمال نظارت و محدودیت نمی کنه؟
بی بی سی این کار رو قبلا روی بخش نظرات در سایتش انجام می داد.
ولی خوب نظرات، قسمتی هست که نسبت به صفحه فیس بوکی بی بی سی خیلی پر بازدید کننده نیست.
به نظر شما این درسته که در صفحه ای با این حجم بازدید کننده نوشتن، خواندن و نشر جملات آکنده از نفرت قومی، ملی، مذهبی تا این حد ساده و در دسترس باشه؟
جملاتی در قالب کامنت ها که خالی از هر مفهومی هستن و صرفا به قصد نفرت پراکنی نوشته و نشر می شن.
این حجم از نشر ِ نفرت برای رسانه ای در اروپا که در آن نفرت پراکنی جرم است، خود یک جرم آشکار نیست؟
من بعضی از آی دی ها  رو چک کردم.
برخی شون آشکارا تقلبی هستن و مشخصه که هیچ هدفی جز نفرت پراکنی ندارن.
آیا بر اساس قانون اتحادیه اروپا که در آن نفرت پراکنی جرمه، نباید و نمی شه از بی بی سی به خاطر این حجم از نشر ِ نفرت های قومی، ملی و مذهبی  شکایت کرد ؟
به عنوان مثال به این کامنت که در زیر یکی از خبرهای بی بی سی درج شده  توجه کنید:
(پیشاپیش به خاطر این مجموعه ی رکیک از لغات عذرخواهی می کنم. 

Ebrahim Abraham
 Armin Syrus برو کو... بده ضعیفه من انسانیت نشون میدم شمارو آدم حساب میکنم واستون راهکار ارایه میدم از نظر جامعه شناسا اونوقت توعه ضعیفه شهروند درچه ان ام به سرورت این حرفارو میزنی....برو کو... بده :

اگه امام زمان بودین، ظهور هم کرده بودین!

آقا یه سئوال، البته بیشتر باب تفریح و خودشناسی :
شما اگه امام زمان بودین، ظهور هم کرده بودین اولین کاری که  برای بهبود وضع جهان انجام می دادین چی بود؟
فرض بر این که به عنوان امام زمان، اختیار و قدرت تام برای اعمال یک تصمیم جهانی داشتید.
لطفا توجه کنید که اگه کاری در ذهن دارید باید عملی و اجرایی باشه . حرف های کلی مثل بهبود وضع عدالت یا ثروت و خلاصه از این چیزا قابل قبول نیست.
برام جالبه که درست در لحظه ای که به این فرض فکر کردم، یه جواب روشن هم تو ذهنم براش داشتم.
می دونین،
من اگه امام زمان بودم، ظهور هم کرده بودم نه ثروتی رو از کسی می گرفتم تا تقسیمش کنم،
نه با کسی می جنگیدم،
نه کسی رو از روی زمین محو می کردم و خلاصه هیچ کار نمی کردم جز یک کار:
تمام کارخانجات اسلحه سازی، شرکت های فروش اسلحه و خلاصه کل پروسه صنعت اسلحه از طراحی تا ساخت و بازار رو از بین می بردم و ممنوع می کردم.
تمام اسلحه های موجود روی زمین رو هم از بین می بردم.
به امام زمان همی یک کار از همه ی کارها برای بهبود وضعیت عدالت، رفاه و صلح در جهان ضروری تر و موثرتر هست ... مگن نه!
 حالا بذارن ظهور کنوم نشونتا مدوم :)

۱۳۹۴ دی ۲۷, یکشنبه

بی بث به سر نمی شود!

دوای درد ِ بی دردی ِ عصر یک شنبه ی زمستونی،
سرد،
خاکستری،
قبرستونی،
با اون دورنمای دوشنبه ی سگ مصبیش،
چی می تونه باشه جز بث!
آه اگه بث رو نداشتم.
https://www.youtube.com/watch?v=hAwEJgv6nLc

پسرخاله جیسون

در حالیکه اسم جیسون رضایی به برکت وامصیبت های رسانه های فارسی زبان ِ حقوق بگیر از لابی های صهیونیستی برامون از اسم پسرخالمون هم آشناتر شده بود، خدایی چند نفرمون می دونستیم که هفت ایرانی هم به دلایل مشابه در آمریکا دستگیر و بازداشت بوده اند؟
هفت ایرانی از زندان های آمریکا  در مقابل چهار آمریکایی بازداشت شده در ایران آزاد شدند و ما حتی اسم یکی شون هم تو یکی از این رسانه ها ندیده بودیم.
غم انگیزتر اما فقدان این نام ها و اخبار بازداشت شون در رسانه های داخلی!

کی بود می گفت :
افسار ِ امروز ِ رعیت، رسانه است.
راست می گفت به خدا.

۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه

کرول، تعاریف ِ اخلاقی یا اخلاق ِ طبیعی ؟

روزهایی تو زندگی هست که لحظه ها به طور غریب اما مطبوع و شگفت انگیزی عینهو یک رشته زنجیر در پیوند و هماهنگی با هم قرار می گیرند.
تمام صبح در حال شخم زدن درونی ترین و پنهان ترین لایه های درونم بودم.
تلاش برای کشف و بیانشون با عکس.
عصر دوستم دعوتم کرد به یک کلاس آزاد هنری در دانشگاه هنر نانت.
موضوع کلاس حوزه خصوصی در تاریخ هنر بود.
تاریخچه ، تاثیر و سیر بیان جنبه های خصوصی زندگی در هنر.
اینکه چرا هنر به فاش کردن خصوصی ترین وجوه زندگی علاقمنده و این افشاگری چه تاثیری در حوزه عمومی و اجتماعی داشته و داره.
در تمام مدت کلاس این جمله کوتاه اما عمیق تو سرم طنین داشت:
The personal is political
شب با همون دوست به دیدن فیلم کرول رفتیم.
داستان یک رابطه عاطفی ِ ممنوعه در زمانه ای که حتی این رابطه عنوانی هم در دایره لغات نداشته.
میلی که هست و به اعتبار بودنش طبیعیه با این حال با تعاریفی نسبی، ذهنی و محدود به زمان و مکان از اخلاق، بی اخلاقی تعبیر شده ، می شه ... هنوز هم.بی انصافی و سطح بینانه است اگه درخشش فیلم هایی مثل کرول رو صرفا محصول مد زمانه بدونیم .
کرول فیلم خوش ساختی هست با موضوعی واقعی اما بسیار ناگفته مانده و پنهان.
وقتی رابطه دو همجنس می تونه ابعادی عمیق تر از دوستی پیدا کنه و امیالی رو برانگیزه که به اعتبار انگیخته شدنشون، واقعی و طبیعی هستند.
انکار ِ طبیعت به نام اخلاق موضوع قابل بحث دیگریست.
اما انکار ِ اخلاقی ِ این نوع رابطه با برچسب غیرطبیعی بودن، مزخرفی ست سطحی بینانه که به سادگی می تونه دستاویز ِ سفسطه و سیاست قرار بگیره برای فرم دادن و کنترل ِ زندگی خصوصی ِ فرد فرد افراد جامعه.

قابل پیش بینی هست که تماشاچی ِ  مذهب و سنت زده بر بازی خوب هنرپیشه ها، به خصوص بازی عالی ِ رونی مارا، چشم بپوشه،
موسیقی گوش نواز  و تاثیر گذار فیلم رو نشنوه،
کادر بندی های چشمگیر دوربین رو نبینه   و در جهان ِ ذهنی ِ خودش، مجزا و محروم از درک ِ واقعیت ِ پرتنوع ِ انسانی، بلافاصله و به سادگی  حکم بر مد بودن موضوع فیلم بزنه.

با این همه کرول یک فیلم خوش ساخت از موضوعی ِ واقعی هست.
گرچه به قول خواهرم می تونست عمیق تر از این ساخته بشه.
عمق این واقعیت که :
ما در طبقات متفاوت اجتماعی به دنیا میاییم و رشد می کنیم.
طبقه اجتماعی که درش به دنیا می آئیم و باهش تربیت می شیم رو ما انتخاب نمی کنیم اما  این انتخاب رو داریم که شخصیت منحصر به فرد خودمون رو در هر طبقه ای که هستیم بروز بدیم .... اگه شجاع باشیم!
می تونیم این شجاعت رو داشته باشیم که از چارچوب های اجتماعی طبقه خودمون خارج بشیم ... برای رو به رو شدن با خودمون ...شناخت طبیعت خودمون .... درونی ترین، اصیل ترین و اما پنهان مانده ترین وجوه درونیمون.
شجاعتی که شخصیت  کرول و ترز هر دو داشتند گرچه فیلم  به سرعت و قدری سطحی از آن گذشت و پتانسیلی شخصیت پردازانه را  از دست داد!

۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

دکون دستگاه ِ ناپاک ِ تقدس گرایی

ما ره ز قبله سوی خرابات می‌کنیم ...
(عطار)
گور پدر آل سعود و اون بیزینس ناشریفشون.
گوش دل بسپارین به اُس عطار خودمون که از بند ِ خدا و خلق خدا رهاتون می کنه.
«و گفت: بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم نه بلکه دوستان در ازل دوستانند ودشمنان در ازل دشمنان.»
(تذکره الاولیا - عطار)
جان من کجا پیدا می کنید کسی رو که چنین دلیر و بی پروا بزنه کاسه کوزه هر چی دم و دستگاه کاسبی با تقدس هست رو بشکنه.

هیچی مثل عرفان خراسانی حریف این دکون دستگاهِ ناپاک ِ تقدس گرایی نیست.



۱۳۹۴ دی ۱۳, یکشنبه

گوه و گلاب و آفتابه

یه بار رفته بودم تهرون، دو تا مرد باهم دعواشون شده بود.
یکیشون اینور خیابون واستاده بود، یکی دیگه شون اونور خیابون.
در یه فاصله امن از هم دیگه که دستشون بهم نرسه.
بعد همینجور واس هم کری های سنگین می خوندن.
این یکی:
چشتو در میارم.
اون یکی:
اندازه این حرفا نیستی بچه.
اون یکی:
می دم رودهاتو بندازن جلو سگای یاختی آباد.
این یکی:
می دم بادمجون کاریت کنن ، تا یه سال بادمجون ببری واس زن و بچه ات.
خلاصه همینجور یه نیم ساعتی هی همدیگه رو لیچار بارون کردن.
اولش خیلی ترسیده بودم . فکر می کردم اینا الان می پرن به هم و شر به پا می شه.
آخرش اما متوجه شدم این یه سبک امن و امان و رایج بین لات و لوتها  برای تخلیه ی عصبانیته.
اول خوب برا هم کری می خونن بعد هم  سرشون رو می اندازن پایین و می رن  جریمه پارک ممنوع ماشین ها شون رو برمی دارن و می دن به باباهاشون.

حالا این سفارت گیری های نیروهای غیور و خودجوش هم به نظر من ریشه در همین فرهنگ لاتی ِ اصیل ایرانی داره.
هارت و پورت می کنن و جلو همه هی تف سربالا می اندازن به سر ملت و بعد هم می رن پی کارشون یکی دیگه بیاد گوهی که زدن رو آفتابه بگیره.
ما هم که سی ساله به لطف همین نیروهای غیور و خودجوش همه مون در آفتابه دست گرفتن و گوه شویی  متخصص شدیم.
تازه این دفعه کلی هم خندیدیم.
گوهی که اینبار زدن منجر به گوه گیجه خودشون هم شده بود.
یارو رفته پرچم عربستان رو آتیش بزنه یهو چشش افتاده ،  این که اسم الله و محمد روشه.
چه کنه!
عده ای با هم  واستادن و باهش عکس یادگاری گرفتن.
کی بود می گفت :
آدم بیشعور وقتی می خواد احترام بذاره، کارهاش توهین آمیز می شه  و 
وقتی می خواد توهین کنه، کارهاش احترام آمیز می شه.
راست گفت به خدا.

ختم کنم داستان رو به یک  دعای جمعی:
پروردگارا
تو که به ما منت گذاشتی و نعمت آفتابه ی اصیل ایرانی رو ارزانی داشتی، مرحمتی کن و دل و روده غیور مردان خودجوش رو هم یه خورده جمع و جورتر کن.
گوهی که اینبار زدن خیلی سنگین بود.
آل سعود ازش گلاب گرفت و گندآبش موند به هیکل ما.

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

«کشف سال نو میلادی»

توجه کردین این تقویم میلادی چقدر الکی هست!
دیشب در جشن سال نو یکی از دوستان ازم خواست که وقتی ساعت دوازده  ی نیم شب شد اعلام کنم تا همه متوجه شیم رفتیم تو سال نو.
یادم اومد که پارسال و پریسال و هر سال همیشه اینجا همین بوده.
همیشه سال تحویل، ساعت دوازده  ی نیم شبه!
این یعنی گردش کامل زمین به دور خورشید کشک!
یعنی یه قرار داد محض که هیچ اعتبار ِ طبیعی نداره.
کامل شدن گردش زمین به دور خورشید اصلن ملاک نیست.
حالا یادتون بیاد از تقویم خودمون.
تقویمی که هر سال، تحویل سال نو تا دقیقه و ثانیه هم توش محاسبه می شه .
با دقت و وسواسی خیام وار.
ملاک ِ تحویل سال نو در تقویم ما قراردادی است دقیق مبتنی بر طبیعت.
من بهش می گم یک قرار داد بشری اما مبتنی و در تعامل دقیق با طبیعت.
هر سال بنا به یه قرار داد ِ بشری سال میلادی و سال خورشیدی تحویل می شه اما در این تحویل سال، تقویم ایرانی تعاملی دقیق  با طبیعت داره حال آنکه تقویم میلادی خیلی ساده و خام و پیش پا افتاده فقط به همون قرارداد ذهنی خودش  و نیم شب متکی ست.

می شه هر سال، شب سال نو کلی با این تفاوت مقابل دوستان خارجی تون پز بدین و باد به غبغ بندازین با این میراثی که جناب خیام برامون به یادگار گذاشته.
بر نام و مزارش درودی بی پایان :)