جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

چگالی لحظه ها


هیچوقت از من نپرس :
خوش می گذره؟


لحظه ها بر من نمی گذرن .

 لحظه ها شاد و سرمست و دیوانه بر من وارد می شن و
 نطفه هزار هزار درد و دلتنگی می شن.

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

ما خوب بودیم

ما خوب بودیم!

لطفا بیاین با هم مرور کنیم تا همین چند هفته پیش چقدر جوک وکاریکاتور بدبینانه در موردشون درست کرده بودیم. اما اونها در اولین بازی یه امتیاز از نیجریه گرفتن ، در دومین بازی یه نمایش فوق العاده مقابل آرژانتین داشتن و در سومین بازی با نتیجه ای آبرومندانه زمین رو ترک کردن.

بیاین با تیم ملی مون قهر نکنیم و همچنان ازشون حمایت کنیم.
بیاین والیبال رو مقابل فوتبال قرار ندیم.

والیبال ما یه پدیده استثنایی ست.
بیاید واقع بین باشیم و
استثنایی بودن تیم والیبال مون رو معیاری برای دیگر تیم هامون قرار ندیم.


ایران سرزمین بزرگ یست با منابع مادی و انسانی عظیم. که اما دچار ضعیف ترین طبقه فکری و مدیریتی برای منابع خود شده است.
تیم فوتبال ما غنی از منابع فردی بود که اما دچار تدارکاتی ضعیف شده بود.

 با اینحال:
ما خوب بودیم!
بیاید سر هامون رو بالا نگه داریم.
با همون مهربانی و تواضع ایرانی


 

ابتلا

بعضی ها هم پاره پاره پا به هستی می گذارند!

مبتلاییم به شادی و شوریدگی،
به دیدن و دیوانگی
مبتلاییم به در به دری ...

بهای شادی



بهای شادی شوریدگی ست!

۱۳۹۳ تیر ۳, سه‌شنبه

سکس و عریانی درون

اگر از پنهان ترین و خلوت ترین لایه های درون نگوییم پس از چه بگوییم؟؟؟
حرف ها تکراری شده اند!
گفتن از خلوت و درون  جسارت می خواهد  .... جسارت از جنس خلوص است و سادگی.
بگذاید ساده باشیم و جسور و خالص و نه بی شرم و وقیح و زننده تا
سخن ها تازه شوند!


کشف روز:

سکس مثل شرابه، خاصیت مستی و در نتیجه راستی داره!
می دونین،
در سکس درست همونجور که از لحاظ ظاهری شخص عریان می شه ، درون شخص هم ناگزیر عریان می شه .
سکس این خاصیت رو داره که پنهان ترین لایه های شخصیتی آدم ها رو عریان می کنه
مصنوعی بودن، ترسو بودن، احمق بودن و حتی فریبکار بودن به سرعت در رفتارهای سکسی آدم ها عریان می شه چنانکه جسارت، رو راستی و خلوص در هنگام سکس وضوح پیدا می کنه.


دوست دارم تکرار کنم :
سکس درون آدم ها رو عریان می کنه چنانکه پیشاپیش بیرون آدم ها رو عریان کرده!




 

۱۳۹۳ تیر ۲, دوشنبه

گدا علیشاه



رمان نویسی در ایران سابقه طولانی ندارد.  بخش رمان ادبیات فارسی نه چندان کهن است و نه چندان فربه با این حال در لابه لای قفسه های همین کتابخانه جوان و لاغر اندام،  شاهکارهایی هم وزن رمان های بزرگ جهان وجود دارد که اما به دلایل مختلف از جمله مهجور ماندن زبان و فرهنگ جامعه امروز ایران در میان جنجال های سیاسی ، کمتر فرصتی برای جهانی شدن یافته اند.

نبوغ  رمان نویس در شناخت و درک عمیق جامعه خود است و هنر او در انتقال این شناخت به خودآگاه خواننده خود. به سادگی و جذابیت.
 سادگی و جذابیت قصه!
روان و آشنا

آشنایی که آرام و مطبوع به ناخودآگاه خواننده راه پیدا می کند، او را همراه خود می سازد و در انتها خواننده را به سطحی غنی تر از آگاهی نسبت به جامعه انسانی ارتقا می دهد.
کاری که شهرنوش پارسی پور به  روانی، زیبایی و  پیراستگی در رمان های خود انجام می دهد . قصه های او آشنا هستند.
احساس آشنایی با فضاها و شخصیت ها در رمان های او کیفیتی ست که از شناخت عمیق او از جامعه پیرامونش حاصل شده است با توجه بسیار و حتی وسواس گونه به جزئیاتی که او را موجز و پیراسته می کند.  جزئیاتی که کمتر به دام اضافه گویی فرو می افتند. جزئیاتی چون انتخاب نام شخصیت ها. 

پارسی پور نام شخصیت هایش را با صرف توجه ، دقت و گاه خلاقیت بسیاری انتخاب می کند.  این قدرت پارسی پور در همه آثار او به ویژه رمان «طوبی و معنای شب»  از همان عنوان رمان جلوه پیدا می کند.
شخصیت هایی چون طوبی ، مونس ، اسماعیل ، لیلا و ... جملگی نام هایی بس با مسما و متناسب دارند اما اوج هنر پارسی پور و بلکه خلاقیت او در نامگذاری شخصیت «گداعلیشاه» است. شخصیتی که پارسی پور در مقام نویسنده ما را همراه با خود، با احتیاط، به او نزدیک می کند. جلوه هایی از شخصیت پر رمز و راز او  را پا به پا و هم عرض خواننده خود مورد مشاهده و توصیف قرار می دهد و نهایتا  بدون آنکه به دام قضاوتی سطحی و شخصی فروافتاد خود و خواننده را همراه با طوبی از او دور می کند چرا که  گداعلیشاه در جهانی جدا افتاده و غیر قابل پیوند با ملزومات دنیای امروز می زید. 

گداعلیشاه شاید صاحب کراماتی باشد. پارسی پور آن را انکار نمی کند اما این کرامات در انزوای جهانی غیرقابل پیوند با الزامات جهان امروز، ایزوله مانده اند. از این روست که گداعلیشاه نمی تواند پاسخی ماندگار و روزمره برای طوبی و در نتیجه خواننده امروزی او باشد.
گداعلیشاه شخصیتی ست که گرچه در فرع داستان است اما پارسی پور در نامگذاری این شخصیت  خلاقیت و ایجازی قابل تحسین را از خود بروز می دهد.
نامی که چکیده ای ست از مذهب ایرانی.
گداعلیشاه ثمره ایست از عرفان مذهب زده ایرانی و نام او به ایجاز تمام چکیده ایست از آن . چکیده عرفان مذهبی ایرانی در سه کلمه:

گدا،
علی،
شاه!

عرفانی که بر پایه اصل طلب استوار است، گدایی!
و گدایی که  سودای بی نیازی دارد، شاهی!
و در این میانه نام علی البته فصل مشترک عرفان ایرانی ست با شریعت اسلامی که گرچه با زور به این سرزمین وارد شد اما روحیه سازگار، مصلحت اندیش و در عین حال استقلال طلب ایرانی ، آئین مهر و طلب خود را در قالبی جدید و با نام های جدید سازگار کرد و باقی!

گداعلیشاه!





۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

ورسای ، شکارگاه لویی



این تلاش بیهوده ایست برای توصیف فضایی که در آن گیج شده بودم با احساس تندی از گمشدگی در زمان ... تقلای بیهوده ای با عکس و واژه برای توصیف آنچه که بر من گذشت در خلوت وهم انگیز جنگل های ورسای .. شکارگاه لویی.
با این حال ناگزیر از آن هستم .... ناگزیر از تلاش برای توصیف فضایی که یقینا محصول اوهام درونی ذهن من است با واقعیت های بیرونی تاریخ .

درست کنار آن دیوار قدیمی شکسته در شکارگاه لوئی بود که به یاد آوردم من یکبار پیش تر از آنجا عبور کرده بودم ... در خواب !
 
هوا مطبوع بود ... جنگل پر از صدای سکر آور آب و پرنده و ناگهان ما به آن دیوار رسیدیم ... دیواری که 147 نفر را کنار آن تیرباران کرده بودند و در گودال ریخته بودند. 
 
بابا عسل، صاحب خانه فرنگیس، برایمان تعریف کرد که هنوز هم از زیر خاک این منطقه استخوان آدمیزاد بیرون می زند .
تاریخی که کمتر راجع به آن گفته می شود چرا که مایه مباهات نیست و ترجیح داده می شود در سکوت جنگل، آرام و بی سروصدا فقط چند خطی باشد روی سنگ یاد بودی و نه درسی در کتب درسی.

روی زمین نشسته بودیم ... فرنگیس شعر می خواند ... هوا ملایم بود، جنگل آرام و زیر زمین پر از استخوان!
 
می دانید،
پاریس تمام نشدنی ست ... با همه اجزائ و حومه هایش ... این بار ورسای .... شکارگاه لویی.

پاریس،
این لطافت عطر کافه ها و بوی گند ادرار ... پراکنده شده در هوا با زمینی که زیرش پر از استخوان است و خون آدمیزاد.





۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

پاریس

وقتی پاریس آدم رو فرا می خونه ...
و این بهانه ای شد برای چند جمله درباره این شهر جذاب


می دونین،
پاریس یه فضاست .... فضایی که محاله با یک بار سفر توریستی بشه مزه اش رو به تمامی درک کرد .... پاریس رو باید ذره ذره چشید و هضم کرد ، درست مثل شراب ...

پاریس  قبل از اینکه یک  شهر
موزه زیبا پر از بچه های دستفروش و کولی های خیابان گرد باشه ،

پاریس قبل از اینکه مترویی قدیمی و کثیف  با آمیخته ای از رایحه خوش  عطر و قهوه همراه با بوی گند ادرار سگ و آدمیزاد باشه ،


پاریس قبل از اینکه خیابان های زیبا با فروشگاه های لوکسی باشه که درشون زیباترین و شیک پوش ترین دو رگه های عالم از کنار گداها ی ژولیده و کثیفی که گویی از روز تولد آب به تنشون ندیدن باشه ،


پاریس قبل از اینکه لطافت بهاری و پائیزی هوا باشه در ثانیه های کشدار ترافیک  ساعت 6 عصر که اعتصاب کارکنان مترو کشدارترش هم کرده ،


پاریس قبل از همه اینها یک فضاست  .... فضایی عاشقانه  ...... که از عمق روح رمانتیک فرانسوی در خیابان ها ی این شهر پراکنده شده. 


پاریس روح رمانتیک فرانسوی ست پراکنده شده بر روی قسمتی از  زمین با وجود همه ی آن مشقت ها و نخراشیدگی های نهفته در  خاک!


https://www.youtube.com/watch?v=KTms12ZKGaA

بهای زنده بودن

بعضی سفرها مثل لحظه جون کندنه .... هیجان انگیز و دلهره آور
وقتی سفری طولانی رو به سرزمینی ناشناخته در پیش دارید ... وقتی هیچ چیز درباره مقصد و آنچه پیش خواهد آمد نمی دونید و فقط خودتون رو به امواج ثانیه ها می سپارید و پیش می رید تا ببینبد به کجا می رسید. 

ضرورت ناگزیر این نوع سفرها بستن ساک هاست ... جمع کردن وسایلی بیشتر از حد نیاز روزمره و معمول .... و درست در همین لحظات است که گاه با نامه ای ، دست نوشته ای پشت جلد کتابی ، هدیه ای ، عروسکی ، یادگاری روبه رو می شید که تا مغز استخوان آدم رو می لرزونه ... اشیائی که پیوندی با گذشته ای دور دارن .... و شما ناگهان از عمق لحظه حال ، ثانیه های جاری در لحظه پرتاب می شید به اعماق گذشته .... قلب آدم تا آستانه ایستادن فشرده می شه . 

نجواها ... نجواها
دوباره از گذشته هایی دور
چون صدایی دلهره آور از عمق یک گور .... در سکوت و سکون گورستان 


قلبم در آستانه ایستادنه
اشک تسکینی بر این تشنج نیست
و صدایی که مدام تکرار می کنه :
هی !
این بهای زنده بودنه!

۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

یه کم آسمون ریسمون ناگهانی و انفجاری از فوتبال تا اقلیت ها و استعمار دیروز و همزیستی امروز و سره سازی های اشتباه زبانی!





دیشب وقتی همه فرانسه داشت از خوشحالی می ترکید و مجری تلویزیون کریم بنزما رو با عنوان :

این آقای بزرگ 

نام می برد، دوباره یاد اون برنامه کانال
TELE افتادم درباره اسلام و مسلمانان در فرانسه و صورت برافروخته و لحن نگران اون خانمی که اصرار داشت این نکته رو یادآوری کنه که بین شهروندان مسلمان فرانسه و گروه های تندروی اسلامی باید تفاوت قائل شد و همه رو یک کاسه نکرد.
این نکته درستی هست. ببینید که از سه نام بزرگ فوتبال فرانسه، میشل پلاتینی، زین الدین زیدان و کریم بنزما،  که برای این مملکت افتخار و بزرگی آوردن دو تاش اسم عربی اسلامی و الجزایری هستند.

طبیعیه که همیشه چالش هایی بین اقلیت های دینی، قومی ، نژادی، زبانی در جوامع وجود داره اما در کنار این چالش ها واقعیت غیر قابل انکاری رو هم نباید فراموش کرد:

اقلیت ها به یه جامعه قدرت می دن ..... اون رو پویا و زنده نگه می دارن.

راه حل این چالش ها در بینهایت گفتگو برای رسیدن به همگرایی نهفته و نه در حذف و سره سازی جامعه از اقلیت ها.  حذف هرگز یک راه حل نبوده و نخواهد بود. حذف چیزی جز تنگ تر کردن مرز های انسانی نیست. و مرز در ذهن من مفهوم واگرا و در نتیجه خطرناکیه.

نگاه کنید که امروز تیم فوتبال آلمان مثل پرچم المپیک از نظر نژادی پنج رنگه .
این یعنی قدرتی که مهاجرین و اقلیت ها با خودشون برای آلمان به ارمغان آوردند علی رغم همه مسائل مربوط به ادغام شدن مهاجرین در جوامع میزبان.

مثال های دیگه ای از این حضور فرخنده اقلیت ها در جوامع میزبان رو می شه به مهاجرت و حضور پارسیان زرتشتی به هند اشاره کرد یا حضور آرام اما پر برکت ارامنه در ایران، قومی که منشا بسیاری از پیشرفت های ایران بوده و هستند.

اقلیت ها رو باید خوشامد گفت وحضورشون رو مغتنم شمرد چرا که منشا قدرت و پویایی جوامع هستند.  اقلیت ها جوامع رو از خطر رکود و گندیدن در خود محافظت می کنند.
واقعیتی که به خوبی در فوتبال و تیم های ملی جلوه پیدا کرده.

من با هر نوع سره سازی مخالفم .
از سره سازی نژادی و دینی و قومی تا حتی سره سازی زبانی.
دوست دارم این رو  اضافه کنم که حتی سره سازی زبانی بیشتر از آنکه باعث قدرت یک زبان بشه باعث انتزاعی شدن، سخت شدن و در نتیجه شکننده شدن آن زبان می شه.
من با کسانی که اصرار به سره سازی زبان فارسی از واژه های عربی دارن موافق نیستم چرا که وجود واژه های عربی باعث غنا، انعطاف پذیری و قدرت بیان بیشتر در زبان فارسی شده.

به نظرم
حضور اقلیت ها، از اقلیت های انسانی تا زبانی ، آنقدر که باعث تخریب پایه های هویت میزبان نشه فرخنده و با برکته.
و البته که نباید  هویت جامعه میزبان رو هم فراموش کرد. هویتی که آنقدر قدرت و انعطاف داره که می توانه انواع اقلیت ها رو در خود بپذیرد صد البته هویتی غنی ست که اصلا خود شالوده ای شده ست برای حفظ تنوع و همگرایی  انسانی.
تخریب و از دست رفتن این هویت های غنی  که شالوده حفظ تنوع در جوامع بشری شده اند مساوی ست با از دست رفتن اساس مفهوم همگرایی.
باید به حفظ این هویت ها حساس بود و متعهد چرا که آنها شالوده همگرایی در جامعه انسانی هستند

به گمانم که  اشتراک ظریف و حساسی بین این دو مفهوم  وجود داره :
حفظ هویت جامعه میزبان و
ادغام اقلیت ها در جامعه میزبان

ادغام نه هرگز به معنای شبیه شدن  با جامعه میزبان بلکه به معنای همراه  و هم سو شدن با جامعه میزبان. 
معنایی که به زیبایی در تیم ملی فرانسه قابل مشاهده و لمس هست .

 و در شعار انقلاب فرانسه :
آزادی ، برابری ، برادری

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

جاذبه ها و دافعه های ایرانی


دیشب پستی دیدم از یه دوست با مرام فیس بوکی در مورد مرد با کلاس و دوست داشتنی فوتبال ایران آقای حاج رضایی.
دیدم که چقدر درست این آدم رو توصیف کرده. 

آقای حاج رضایی
مرد با سواد، متواضع و جنتلمن تفسیرهای فوتبال تلویزیون ایران که کم حرف می زد اما حسابی و بی جنجال می گفت.
با اون تن صدای متین و مردانه و جذابش

می دونین،
الان یاد اسماعیل میرفخرایی و جلال مقامی هم افتادم .
مجریهای با سواد و جنتلمن و با کلاسی که هر کدومشون به تنهایی از کل برنامه های تولیدی ضرغامی جذاب تر و دوست داشتنی تر بودن. 

تلویزیون ایران چیز عجیبیه .
پارادوکسی از دافعه و جاذبه.
چکیده ای از مملکت ایران .
مملکتی که من برای توصیفش همیشه همین رو می گم:

ایران سرزمین پارادوکس ها!

مردی که به تنهایی یک تیم بود برای یک تیم!

یه خورده گپ و ذکر خاطره  قبل از شروع مسابقه فرانسه - هندوراس:

تو ایران از یه منتقد سینما شنیدم که گفت:
ژرار دپاردیو که عطسه می زنه سینمای فرانسه تب و لرز می کنه!
راست می گفت به خدا.
اشاره به این نکته که سینمای فرانسه چهره های برجسته ای حداقل در قسمت بازیگر نداره. معادل همین رو هم می شه در فوتبالشون دید. تیمی که مربی اش از بازیکناش خیلی معتبرتر و بهتره .


فرانسه یه زمانی فوق العاده بود اون هم به خاطر یه نفر :
زین الدین زیدان
مردی که به تنهایی یه تیم بود !


هیچ وقت یادم نمی ره جمله ای رو که فردوسی پور به درستی در مورد زیدان گفت:
زیدان به تنهایی از همه تیم برزیل برزیلی تره!


می دونین،
دلم برای فرانسه می سوزه که ستاره اش امروز کریم بنزمایی ست که بگیر نگیر داره.
حالا نمی خوام به عنوان یه مهمان در فرانسه نمک نشناسی کنم ولی به قول صاب خونه فرنگیس که خودش یه فرانسویه  :
این تیم شایستگی فرانسه ای که با زیدان قهرمان جهان شد  رو نداره!


الان هم اولاند و اهل بیت الیزه نشستن مسابقه رو تماشا کنن و اولاند داره می گه پشت تیم هست و مسابقه اول خیلی مهم هست و از این حرفا 


فرانسه در ذهن من همیشه فقط با یه اسم گره خورده :
زین الدین زیدان!
خوش تیپ و کار درست
دستش هم درد نکنه با اون سری که به سینه ماتراتزی زد.


صورت، ماه شب چارده ...


در راستای بازیابی حال داغانمان پس از شکست شوالیه ها
محو شده در افق  لطیف و ظریف و زیبای پاتیناژ با صورت چون ماه شب چارده  بانوی دو عالم پاتیناژ و باله حضرت ساشا کوهن که حقا جلوه ایست از جمال حق تعالی ... 


حیف که این برنامه اش خالی از اون پرش های استثنایی اش هست اما شما رو به خدا ببینید ملاحت صورت و ظرافت و انعطاف ِ حرکات رو ...



https://www.youtube.com/watch?v=A6dUpIKnDQw

۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

یه کم حرف حساب درمورد انگلستان به بهانه کری های فوتبالی!



به مناسبت بازی امشب .
نبرد بین شوالیه های نجیب زاده، انگلستان، با آن نامردهای جیردو، یعنی کسی که نامردی می کنه هی، ایتالیا.
که من تا عمر داشته باشم حرکت زشت اون سرور نامردهای دنیا ماترانزی نامرد رو فراموش نمی کنم.
من واقعا یه سئوال بنیادی دارم :

اون جامی که ایتالیا با مارمولک بازی ماتراتزی برنده شد دو زار هم ارزش داشت؟!!!
از نظر من اون حرکت ماتراتزی برای همیشه ایتالیا رو مثل خالکوبی های روی دستش رو سیاه کرد.

حالا در برابرش اون نجیب زاده ی جنتلمن، آقای شوت از پشت هجده قدم ، زننده ی گل های صاف و تر و تمیز و میلی متری به طاق دروازه ها ، خوش تیپ روزگار ،
سیدنا دیود بکهام رو به یاد بیارید که همیشه چقدر جنتلمن و بزرگمنشانه بازی کرده.
وقتی اون سیمونه ی نامرد مثل زن های زائو رو زمین غلت می زد تا داور به بکهام به ناحق کارت قرمز نشون داد اما نجیب زاده به سفارش مادرش هیچ کینه ای از اون سیمونه به دل نگرفت و چند سال بعد در تعویض لباسش باهش پیشقدم شد تا نشون بده پشت اون صورت جذاب و مردانه اش راستی راستی روحیه ای مردانه هم وجود داره.
یا وقتی که در بازی انگلستان و فرانسه ، انگلستان در عرض چهار دقیقه بازی یک هیچ برده رو دو بر یک به فرانسه که نه به زیدان باخت و نجیب زاده شوالیه وار و بزرگمنشانه به سمت زیدان رفت و لباسش رو ازش گرفت و گفت تا عمر داره زیدان رو فراموش نمی کنه. 

می دونین
این فقط یک کوچولو از دلایلی هست که باید انگلستان رو دوست داشت.
سرزمینی متوازن و متضاد که هر گز به آرمانگرایی های خام فرانسوی مثل انقلاب و یا فلسفه بافی های پر طمطراق اما خام و نژاد پرستانه آلمانی فرو نیفتاد.
سرزمینی که تضاد هاش رو با توازن به خوبی حفظ کرد به جای آنکه حذفشون کنه.
سرزمین سنت ها که بیش از هر جای دیگه سنت شکنی های خلاقانه می کنه چرا که :

در تضاد نیروی بالقوه ای برای خلاقیت نهفته . 

سرزمینی با ادبیات منحصر به فرد خودش .
چشمی در زمین و چشمی در آسمان.
مملو از واقعیت های سفت و سخت زمینی اما عمیقا آمیخته با آسمان و عرفان. 

نه!
اغراق نیست اگر ادبیات انگلستان رو عارفانه ترین ادبیات غرب بنامیم.
اغراق آمیز نیست اگر سیده ی دو عالم فمینیست و ادبیات ، خانم ویرجینیا وولف رحمه الله علیها رو عارف ترین نویسنده غربی بنامیم. 

سرزمینی با چشمه ی جوشان موسیقی .
تمام نشدنی و همواره خلاقانه.
سرزمین موسیقی و تئاتر. 

اگر ایران رو سرزمین شعر بدانیم و ایرانیان رو شاعران مادرزادی بدون شک انگلستان سرزمین نمایش و تئاتر ست و انگلیسی ها هنرپیشه ی مادرزاد .

سرزمینی با سرمایه فرهنگی غنی ای که از استرالیا تا کانادا و آمریکا رو داره تغذیه می کنه .... پخته و با تجربه ... مصون از آرمان گرایی های ویرانگری که دامان فرانسه و آلمان و ایتالیا رو گرفت اما این سرزمی آرام و خردمندانه از موج ها عبور کرد .... با کمترین هزینه ها . 

سرزمینی که اروپا بدون او معنا نداره اما در عین حال حساب گرانه از نابسامانی های اتحادیه اروپا خودش رو مصون نگه داشته . 

سرزمینی که اومانیسم غربی رو با لهجه غلیظ بریتانیای به خوبی در برنامه افتتاحیه المپیک لندن به نمایش گذاشت. با سنت شکنی خلاقانه ای به دور از آن فرمول های تکراری و کسالت بار رژه های چند هزار نفری در مراسم افتتاحیه کشورهای شرق دور که آدم ها رو مثل پیچ و مهره های یک ساعت کنار هم قرار می دهند.
لندن در آن افتتاحیه المپیک ، اجرای سرود ملی سرزمینش رو به ضعیف ترین و آسیب پذیرترین قشر جامعه خودش سپرد ... بچه های معلول
تا به طور سمبلیک نشون بده چقدر بهشون توجه داره
لندن در آن مراسم افتتاحیه هیچ اصراری برای گزینش صورت های پرداخت شده نداشت
لندن ، صورت مردمش رو همانطور که هستند نمایش داد بدون خجالت از فیزیک ظاهری ِ بچه های معلولش یا چاقی و نافرم بودن اندام و صورت بعضی از بازیگرهاش
آن ها برای خوشایند ِ چشم مردم دنیا چیزی رو از واقعیت ظاهری خودشون سانسور نکردند
ملکه کسی بود مثل بقیه که می شد به اندازه ی جیمز باند و مستر بین سرگرم کننده و خنده دار باشه و باهش شوخی کرد. 

می دونین،
انگلستان سرزمینی ست قابل تامل .
از ادبیات عارفانه اش تا سیاست حسابگرانه ش
از موسیقی خلاقش تا فوتبال جذاب باشگاهیش
از پینک فلوید عاصیش تا دیوید بکهام تاجرش
از خاندان سلطنتی اش تا حزب کارگرش
از ملکه که صورتی شده است برای نمایش تاریخ و آداب و رسوم این سرزمین تا تاچر که منافع ملی رو سخت و آهنین محافظت کرد.
از فیلسوف کافر کیشی که همواره حافظ ارزش های انسانی بود، راسل تا
توماس مور خدا باور ، مردی برای همه ی فصول که هیچگاه بر سر عقیده اش معامله نکرد !
از چرچیل تا کاترین اشتون!

سرزمینی که راز غناش در تضادهاش و حفظ آنها نهفته است!
و تیم ملی انگلستان برای من چکیده همه ی این تضادها و توازن است!

پرچمی که البته می دونم محبوب خیلی ها نیست اما برای من جالب و قابل توجه است.