خیر سرُم دوستام بهم مگن مو یک زن مدرن هستوم.
قول خودما حالایی.
اما به امام هشتم اعتراف مکنوم که خوشبختی یعنی زن های سنتی ... از پیرزنان نیشابور بگیر تا مادران سالخورده برتنی ... آنان که اجاق خانه ها را روشن نگاه می دارند.
آنان که خوشبختی خانه ها یند.
آنان که قرار گرفته اند و در این قرارشان سرچشمه زندگی اند.
شان نزول:
ماری کلود هفتاد ساله است ... مادر دو فرزند و مادر بزرگ سه نوه.
خانه اش کوچک است اما مثل دسته گل همیشه تمیز است.
دیروز با همسرش به تعطیلات رفت . خانه اشان را سخاوتمندانه به من سپرد تا از دریا و منطقه زیبای برتنی لذت ببرم.
قبل از رفتن محجوبانه گفت :
برای سه روزت غذا درست کردم گذاشستم تو فریزر ... صبح بذار بیرون تا عصر که بر می گردی یخش باز می شه ... خسته ای می دونم!
دارم غذاش رو می خورم ... خوشمزه است ... و بیش از خوشمزه.
غذاش روح داره .... روح زن های سنتی ... که همه چیزشان به قاعده است ، منظم .. بی سر و صدا ... مهربان و سخاوتمند ... انگار زن های نسل او همیشه در حال شیر دادن اند.
سینه هایشان هم از شیر خالی شود ، دستهایشلن هرگز از بخشیدن و اطعام باز نمی ایستد.
به دنیل، شوهرش، می گویم:
همچین زن هایی کم پیدا می شه ... خیلی خوش شانسی.
ماری کلود محجوبانه سرخ می شود.
دنیل می خندد و به نشانه تائید می گوید :
وقت گذاشتم ... دنبالش گشتم و پیداش کردم.
و من با حسرت اضافه می کنم:
نسل شما رو به پایان است .... خردمندی ِ نسل شما در حال انقراض است.
شما مثل پدر و مادر من چیزی به فرزندانتان دادید که ما ، نسل من، به فرزندانمان ندادیم.
و در این حس عمیقی از گناهی بی تقصیر است!
ما، در آغوش خوشبختی، بی قرار خوشبختی های ناشناخته و دور دستیم ...
قول خودما حالایی.
اما به امام هشتم اعتراف مکنوم که خوشبختی یعنی زن های سنتی ... از پیرزنان نیشابور بگیر تا مادران سالخورده برتنی ... آنان که اجاق خانه ها را روشن نگاه می دارند.
آنان که خوشبختی خانه ها یند.
آنان که قرار گرفته اند و در این قرارشان سرچشمه زندگی اند.
شان نزول:
ماری کلود هفتاد ساله است ... مادر دو فرزند و مادر بزرگ سه نوه.
خانه اش کوچک است اما مثل دسته گل همیشه تمیز است.
دیروز با همسرش به تعطیلات رفت . خانه اشان را سخاوتمندانه به من سپرد تا از دریا و منطقه زیبای برتنی لذت ببرم.
قبل از رفتن محجوبانه گفت :
برای سه روزت غذا درست کردم گذاشستم تو فریزر ... صبح بذار بیرون تا عصر که بر می گردی یخش باز می شه ... خسته ای می دونم!
دارم غذاش رو می خورم ... خوشمزه است ... و بیش از خوشمزه.
غذاش روح داره .... روح زن های سنتی ... که همه چیزشان به قاعده است ، منظم .. بی سر و صدا ... مهربان و سخاوتمند ... انگار زن های نسل او همیشه در حال شیر دادن اند.
سینه هایشان هم از شیر خالی شود ، دستهایشلن هرگز از بخشیدن و اطعام باز نمی ایستد.
به دنیل، شوهرش، می گویم:
همچین زن هایی کم پیدا می شه ... خیلی خوش شانسی.
ماری کلود محجوبانه سرخ می شود.
دنیل می خندد و به نشانه تائید می گوید :
وقت گذاشتم ... دنبالش گشتم و پیداش کردم.
و من با حسرت اضافه می کنم:
نسل شما رو به پایان است .... خردمندی ِ نسل شما در حال انقراض است.
شما مثل پدر و مادر من چیزی به فرزندانتان دادید که ما ، نسل من، به فرزندانمان ندادیم.
و در این حس عمیقی از گناهی بی تقصیر است!
ما، در آغوش خوشبختی، بی قرار خوشبختی های ناشناخته و دور دستیم ...