جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۶ خرداد ۹, سه‌شنبه

نسل رو به انقراض

خیر سرُم دوستام بهم مگن مو یک زن مدرن هستوم.
قول خودما حالایی.
 اما به امام هشتم اعتراف مکنوم که خوشبختی یعنی زن های سنتی ... از پیرزنان نیشابور بگیر تا مادران سالخورده برتنی ... آنان که اجاق خانه ها را روشن نگاه می دارند.
آنان که خوشبختی خانه ها یند.
آنان که قرار گرفته اند و در این قرارشان سرچشمه زندگی اند.
شان نزول:
ماری کلود هفتاد ساله است ... مادر دو فرزند و مادر بزرگ سه نوه.
خانه اش کوچک است اما مثل دسته گل همیشه تمیز است.
 دیروز با همسرش به تعطیلات رفت . خانه اشان را سخاوتمندانه به من سپرد تا از دریا و منطقه زیبای برتنی لذت ببرم.
قبل از رفتن محجوبانه گفت :
 برای سه روزت غذا درست کردم گذاشستم تو فریزر ... صبح بذار بیرون تا عصر که بر می گردی یخش باز می شه ... خسته ای می دونم!
دارم غذاش رو می خورم ... خوشمزه است ... و بیش از خوشمزه.
 غذاش روح داره .... روح زن های سنتی ... که همه چیزشان به قاعده است ، منظم .. بی سر و صدا ... مهربان و سخاوتمند ... انگار زن های نسل او همیشه در حال شیر دادن اند.
سینه هایشان هم از شیر خالی شود ، دستهایشلن هرگز از بخشیدن و اطعام باز نمی ایستد.
به دنیل، شوهرش، می گویم:
همچین زن هایی کم پیدا می شه ... خیلی خوش شانسی.
ماری کلود محجوبانه سرخ می شود.
دنیل می خندد و به نشانه تائید می گوید :
وقت گذاشتم ... دنبالش گشتم و پیداش کردم.
و من با حسرت اضافه می کنم:
نسل شما رو به پایان است .... خردمندی ِ نسل شما در حال انقراض است.
شما مثل پدر و مادر من چیزی به فرزندانتان دادید که ما ، نسل من، به فرزندانمان ندادیم.
و در این حس عمیقی از گناهی بی تقصیر است!
ما، در آغوش خوشبختی، بی قرار خوشبختی های ناشناخته و دور دستیم ...

۱۳۹۶ خرداد ۶, شنبه

لذت ِ زوزه ی درد

یه وقت هایی هیچی جز درد آدمیزاد رو آروم نمی کنه.
از چی حرف میزنم.
چهار روز تعطیلات برای آدمی که فی ذات بی قراره می تونه خطرناک باشه.
زدم اومدم به یه ساحل صخره ای دنج.
داشتم از صخره ها بالا پایین می پریدم که پام یهو پیچ خورد و افتادم میون صخره ها.
چنان دردی به جونم پیچید که نگو و نپرس.
صدای جابه جا شدن قوزک پام رو شنیدم.
عرق سرد به تنم نشست که حالا میون این صخره ها با این پای شل چه خاکی به سرم کنم.
اما راستش رو بخواین یه چیزی ته وجودم به طور مازوخیست واری داشت لذت می برد.
صدا می گفت:
ها ها ها ... بیا!
تو همین چیزا رو می خوای دیگه ... دلت سرخ پوست بازی می خواد . بیا ... بگیر ... نوش جونت این هم سرخ پوست بازی.
با صدا میون اون صخره ها عالمی داشتم .
بهش گفتم :
آره همینو می خوام ... حالا خفه شو و فقط نگاه کن.
سرتون رو درد نیارم.
 لباسم رو محکم دور پام پیچیدم و در حالیکه از یه حس ناب تنازع بقا داشتم لذتی ناب و نادر می بردم خودم رو سگ کش تا خونه کشیدم.
رسیدم خونه دراز به دراز رو زمین خوابم برد.
بیدار شدم می بینم
 پام اندازه یه طالبی ورم کرده .... درد رو دیگه حس نمی کنم ... جاش چنان رخوت مطبوعی تنم رو گرفته که می دونم این دو روز آخر تعطیلات رو با قلبی شاد، ضمیری مطمئن و تنی آرام در خانه قرار می گیرم و از
معجزه ی سه گانه ی زندگی،
ترس، درد ، لذت ،
 همچنان سپاس گذار خواهم بود

۱۳۹۶ خرداد ۵, جمعه

« خدای کول»

ماجرا برتا تعریف کنوم بامزه و در عین حال غم انگیزه.
اول ایکه جاتا خالی اینجه چهار روز تعطیلاته.
 دیروز به مناسبت عروج حضرت مسیح به آسمان تعطیل رسمی بود امروز رو هم ملت کول و پل ساز فرانسه پل زدن .
نتیجه چهار روز شلنگ تخته.
تازه خبر ندرن یک روز دیگه هم به مناسبت عروج حضرت مریم به آسمون اینجه تعطیله.
خلاصه هوا هم یاری کرده ، گرم و آفتابی، برو ببین پلاژها چی خبره.
مو موندوم و نانت خالی و سوت و کور.
از صبح تا شب دراز به دراز تو خانه پای اینترنت و فیس .
هوا اینجه گرم مره بری مو کابوسه. بس که شرجیه.
نفسوم بالا نمیاد تو خانه رو به قبله مشوم.
 طرف غروب که باد و شمال بلند رفت و گرما شکست گفتوم پاشوم بروم بیرون یک نفسی بکشوم و با دوستوم شام بخوروم.
داشتوم مرفتوم یه وقت دیدوم یک خانم محجبه کنار خیابون دست تکون داد که سوارش کنوم.
سوار رفت و سلام احوال پرسی و تشکر و اینا و خوب آخرش هم پرسید بچه کجاین شما ایقد مهربونن.
گفتوم ایران.
گفت آه اونجه هم مردم رمضان می گیرن .
گفتوم بله .
گفت بارکلا ... شما هم اینجه رمضان می گیرن دیگه .
حالا مو با شلوارک و تاپ و جون لخت موندوم چی بگوم.
گفتوم راستش ر بخن نه.
گفت مگه مسلمون نیستن شما.
 گفتوم چرا ولی خوب حاج خانم جان مگه تو قرآن نمگن رحمان و رحیم ، خدا احتیاجی به اذیت شدن مو ندره. خوشحال تر مشه وقتی مو خوشحال باشوم.
مو روزه بگیروم اذیت مروم ، رحمان و رحیم راضی نیست.
گفت : ای نه دختروم ... حیف شما نیست به عذاب الهی دچار بشی . معصیت دره . روزه بگیرن.
موخواستوم او جمله عطار ر بهش بگوم که :
 « بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم »
دیدوم نمشه ... خوبیت ندره ... چی کاریه ادم مردم ر ناراحت کنه.
ترمز دست هارت و پورتی ِ خراسونیم ر کشیدوم و بر زبان مهر زدوم.
 ای خانوم مهربونه ... آدرس خانه اش ر بهم داده ... دعوتوم کرده به خانه اش ... مگه بیا بالا برت قهوه مراکشی درست کنوم و قلیون برت چاق کنوم.... بذار بینمان همی صفای مهربونی بمانه به جای اختلاف نظر سر خدا.
هیچی نگفتوم ... فقط گفتوم :
شما مهربونین مثل خدا ... مرسی از دعوتتون.
موقع پیاده شدن دوباره با تاکیدی مهربانانه گفت:
دخترم ، عزیزم، خوشگلم
روزه بگیر ... حیف تویه.
ناخودآگاه گفتم : چشم!
می فهممش ... اون واقعا دوست نداره من عذاب بکشم. این ارزشمنده .
ولی خدای من،
 این مهربونی همونقدر که عزیز و ارزشمنده خطرناک هم هست وقتی بخواد خدای سختگیر خودش رو به خدای کول من تحمیل کنه.
نمی دونم ... واقعا نمی دونم چگونه می شه چنین شکاف هایی رو پر کرد.
غم انگیزه وقتی که مهربونی رو ، که باز و پذیرنده و همگراست،  وامی گذاریم و بر اعتقادات که سخت و محدود و واگرا ست تکیه می کنیم.

۱۳۹۶ خرداد ۴, پنجشنبه

خرداد

خرداد برای من یعنی خرمشهر ... یعنی خاتمی ... یعنی خوابی که به بیداری آمد.
 اعتراف می کنم که جنگ رو در ایران درک نکردم گرچه پدرم و برادرهام درش حضور داشتن ... مجروح شدن و عزیزترین دوستانشون رو از دست دادن اما ...
اما من هیچوقت روایت های اونها رو درک نکرده بودم تا وقتی اومدم اینجا.
جنگ من دوم خرداد بود نه سوم خرداد.
جنگ من تو ستادهای خاتمی و کروبی بود نه تو مرزهای غربی.
 خاطرات پدرم از جنگ و دوستش که شهید شد برام کسالت بار و تکراری بود ... مثل اخبار تکراری هشت سال تک و پاتک رادیو و تلویزیون.
اینجا بود که سوم خرداد برام اندازه دوم خرداد درک شد و عزیز ... چه بسا بیش تر از دوم خرداد خودم.
هنوز برام مبهمه چه اتفاقی اینجا برام افتاد ،
چه چیزی تغییر کرد که ناگهان آن گسست ِ ادراکی بین من و پدرم از بین رفت.
شاید به سادگی فقط گذر عمر و اندکی عاقل تر شدن.
 من سوم خرداد او رو حالا عمیقا درک می کنم و گمان می کنم او هم حالا دوم خرداد منو بیش از گذشته درک می کنه.
وقتی خاطراتش رو از دوست شهیدش می گفت برام تکراری و غیرقابل باور بود.
فکر می کردم خواب نما شده.
دوستش شهید شده بود و پیکرش مفقود.
در خواب دیده بود که دوستش بهش نشانی پیکرش رو می ده.
راستش اون موقع حتی تو دلم پوزخند می زدم.
حالا اما پای این فیلم به پهنای صورتم اشک می ریزم .... ناخودآگاه.
فیلمی با همون داستانی که پدرم از دوستش می گفت.
بیست ساله که بودم گسست اعتقادی بین من و پدرم به نظر از سیاهچاله های هوایی هم عمیقتر می اومد.
چشم باز کردم دیدم سیاهچاله محو شده.
 من هستم و پدرم و یک نقطه عمیق مشترک ... ایران.



۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

« یه ماجرای شخص + یه توصیه دوستانه»

ماجرا:
 سه هفته بود که تو محیط کاریک آدم بیمار با شوخی های ابلهانه ، بزدلانه و موذیانه خودش رفته بود رو اعصابم.
بنا به تربیت سنتی ایرانیم شکیبایی و دوری از تنش رو به واکنش های لحظه ای و تند ترجیح داده بودم.
اما این شکیبایی طرف رو دچار سوئ تفاهم کرده بود.

 ادب و خویشتنداری من رو گویا به حساب توسری خور بودنم گذاشته بود و مدام جری تر شد تا جایی که حتی پشت سرم گفته بود القاعده و چند تا کلمه زشت دیگه.
همه اینها روی کیفیت کارم اثر منفی گذاشته بود تا جایی که به یکی از مسئولین بخش گفتم :
تلرانس من در تحمل باز هست اما نامحدود نیست .
ازم پرسید داستان چیه .
کلماتی رو که طرف گفته بود رو بهش گفتم.
مسئول بخش بهم توصیه کرد که حتما به مدیریت گزارش بدم تا اخراجش کنن.
راستش درسته که طرف خیلی داغون و عوضیه ولی به هیچ وجه راضی به اخراجش نبودم.
می دونم شرایط مالی و عاطفی بدی داره.
 بیخیال شدم تا امروز که رئیس بخش صدام زد و خصوصی ازم پرسید چه اتفاقی افتاده که اینقدر روی کیفیت کارم اثر منفی گذشته.
مجبور شدم ماجرا رو بهش بگم.
ده دقیقه بعد من و طرف رو تو دفترش خواست با حضور مدیر مرکز.
طرف تا منو دید هوا دستش اومد . خیره به چشم هام زل زده بود و قیافه حق به جانب گرفته بود.
منهم صندلیم رو کشیدم درست رو به روش و بهش زل زدم وگفتم اونی که باس توضیح بده الان تویی .
سرتون رو درد نیارم کار داشت به اخراج می کشید ولی خدایی هنوز هم دلم نمی خواست در به در بشه.
 نهایتا با تقاضای خودم و وساطت مدیر مرکز قرار شد فراموش کنیم . همکار بمونیم اما دور و بر من تاب نخوره.
موقع ختم جلسه دستش رو به نشانه دوستی دوباره گرفتم و جلوی همه بهش گفتم:
می دونی که تلرانس من بازه اما نامحدود نیست . بهت یک توصیه دوستانه اما جدی می کنم.
هرگز سعی نکن از تلرانس من عبور کنی. هزینه سنگینی خواهد داشت . برای هر دومون.
از ظهر به این طرف کلن فضای کار باهم متفاوت شده .
چند تا از دوستان خانمم برام پیغام تبریک فرستادن.
مردها هم آروم و جنتلمن شدن.
امان از این پچ پچ های فرانسوی که به یه ساعت داستان رو بهم می رسونن. :)
حالا توصیه دوستانه :
دوستانی که از ایران خارج می شید و دوست دارید در خارج از ایران کار، تحصیل یا زندگی کنید،
باید بدونید تفاوت فرهنگی یک واقعیته نه یک حرف.
این تفاوت ها می تونه منشا سوئ تفاهمات بسیاری بشه.
رایج ترینش رو به عنوان یک ایرانی بنا به تجربه شخصی خودم می گم.
 آنچه در ایران ادب، خویشتنداری و مراعات معنا می شه در اینجا ضعیف بودن و تو سری خور بودن برداشت می شه.
 نمی گم خویشتندار و مهربان نباشید اما بدانید که گاهی مواقع علی رغم میلتون مجبورید قدری خشن و حتی تهدید آمیز باشید در غیر اینصورت درسته قورتتون می دن!
به دنیای پر از لبخند اما خشن اروپا خوش آمدید! 

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

ایرباس و شیوخ عرب

یه چیزی براتون تعریف کنم بامزه است.
یه جورایی شبیه اخبار این روزا ست.
امروز برامون یه ویدیو گذاشتن از مراحل ساخت ایرباس A350
جدیدترین نوع ایرباس مسافربری که توش از مواد کمپوزیت استفاده گسترده شده .
ایرباس به این مدل خیلی مفتخر و مغروره و معتقده از مدل 747 رقیبش، بوئینگ بهتره.
کری خونی هاشون برای هم بامزه است اما از همه بامزه تر آغاز و انتهای مشترک داستانه .
فقط پنج هفته طول می کشه تا یک ایرباس A350 در تولوز مونتاژ کامل بشه.
خوب این واقعا تاثیرگذاره.
زمان بندی ، مدیریت و هماهنگی بین کارخونه هایی که در چندین  کشور مثل فرانسه ، آلمان، انگلستان ، اسپانیا واقع شدند.
شاید براتون جالب باشه که بدونید موتورهای ایرباس در انگلستان ساخته می شه.
 این جزئیات به آدم کمک می کنه مشکلات و پیامدهای ناشی از خروج انگلستان از اتحادیه اروپا رو عمیقتردرک کنه.
حالا بگذریم برگردیم سر داستان ویدیو.
 آقا نیم ساعت به ما با کلی شرح و تفسیر نشون دادن که چطور با یک مدیریت عالی و کیفیت کاری منحصر به فرد و سخت کوشی مثال زدنی، آنجا همه در تولوز فرانسه گرد هم آمدن تا یک هواپیمای پیشرفته و تاپ مسافربری ساخته بشه و راس تاریخ به مشتری تحویل داده بشه.
پنج هفته کار شبانه روزی .
بالاخره هواپیما ساخته شد .
 در آخرین مرحله ساخت هم پرچم امارات رو روش کشیدن و با کلی های وهوی فرش قرمز پهن کردن که مشتری بیاد جنسش رو تحویل بگیره.
این تیکه ویدیو یعنی نتونستم جلوی قهقه خنده ام رو بگیرم.
 همه مدیران و مهندسان و تکنسین ها دست به سینه دو طرف فرش قرمز ایستاده بودن که یه وقت دیدیم چندتا شیخ عرب با دمپایی وارد کادر شدن.
جماعت ایرباس با لباس های کار برای اینا دست می زدن و براشون شامپاین باز کردن.
شیخ های عرب شامپاین رو خوردن و با همراهی چند عدد پریچهر ِ بالا بلند بلوند  از پله ها هواپیما رفتن بالا و هواپیما رو تحویل گرفتن و برگشتن خونه شون تا به مسافرین اروپایی با شرکت های هواپیمایی شون بلیط بفروشن.
بعد حالا باز یه عده بیان بگن عرب ها هیچی حالیشون نیست.
عرب ها کلاس ندارن ، اروپایی ها کلاس دارن و از این حرف ها.
عرب ها سوار اروپا هستن بابا جون.
 اروپا ملک خصوصی شون هست که توش کارخونه ها ، کلوپ ها ، باشگاه های فوتبال و پلاژها شون رو دارن و اروپایی ها هم کارگرهایی که خوب و به موقع براشون کار می کنن.
بد هم کار کنن ، آمریکا رو می زنن تو سرشون. :)
 اخیرا امارات قراردادش رو با ایرباس کنسل کرده و بهش تشر زده که هواپیماهای خوبی نمی سازین. بوئینگ هواپیماهاش بهتره .
اینجا هم همه موندن دست به گریبان چه گلی به سرشون بگیرن همچی مشتری رو از دست دادن.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

غرور

ایران، امروز تنها ست ... و هیچ چیز بیش از این تنهایی در این مجمع اوباش غرورانگیز نیست.

آزادی خواهان ِ برج عاج نشین

برای آن هم وطنان سوپر روشنفکر، سوپر هوشیار، سوپر باهوش، سوپر فیلسوف، سوپر انقلابی که در برج های عاج و ایزوله خود در آمریکا و فرانسه نشسته اند و با نهایت تکبر و تحقیر ملیون ها هموطن خود را به خاطر انتخاب شان تحقیر می کنند.
برای آنان که پای کاریکاتورهای جناب تافته جدابافته، نیک آهنگ کوثر،  لایک زدند و با تکبری شرم آور هوش و شعور ملیون ها هموطن خود را به تمسخر گرفتند.
 برای آنها که واقعیت امروز ایران را نه درک می کنند و نه می خواهند ببینند اما همچنان گزاره های سوپر آزادیخواهی و سوپر انقلابی و سوپر دموکراسی صادر می کنند.
کسالت بار و ایزوله شما هستید ، نه مردم ایران.
 شرم بر شما که ملیون ها هموطن خود را کم هوش و شعور خطاب می کنید و بر آنها برچسب جیره خوار می زنید.
 بله ما سی ملیون جیره خوار و مزدور ِ وطن خود هستیم .... شما جیره خوار و مزدور کدام دولت هستید؟

مشهد اِشغالی

از من  بپرسین می گم:
مشهد اشغالی فقط وقتی آزاد می شه که تولیت آستان قدس به عنوان میراث مشترک ملی که از آن همه ایرانیان است از ارگانی مستقل از دولت به دولت واگذار شود.

درست مثل وزارت نفت . مثل وزارت فرهنگ.
منابع عظیم مالی آستان قدس درست مثل نفت باید آزاد و ملی شود.
منابع مالی آن از آن همه ی ایرانیان است.

«درس هایی از مردم ایران »

پس از پیروزی مکرون در برابر لوپن، فرانسه، رسانه های غربی با تیترهای بزرگ  نتیجه انتخابات فرانسه را به عنوان درسی از مردم فرانسه برای شکست پوپولیسم در بوق کردند.
پیش تر درباره انتخابات فرانسه به وسع استعداد استدلالیم مطلب نوشتم.
اینکه آنچه اینجا اتفاق افتاد هرگز به معنای یک پیروزی نبود.
ترسی بود از فاشیسم اروپایی که اجبارا تن به کاپیتالیسم آمریکایی داد.
انتخابی بود میان بدتر و بدترین.
پس از اعلام نتایج اینجا در فرانسه جشنی نبود ، سکوتی بود تلخ و حتی در شهرهایی جنگ.
از بازگویی دوباره استدلال هایم با شواهد آماری صرفنظر می کنم فقط  اجازه می خواهم توجه شما را به نکته ای جلب کنم که امروز لوموند به درستی اشاره ای به آن کرده است.
اینکه:
اگر بنا به تیترها و حرف هایی در مایه درس دادن به دنیا و این چیزها باشد باید گفت :
«این مردم روستاها ، مناطق مرزی و محروم ایران بودند که به دنیا درس شکست پوپولیسم را دادند»
اما چرا؟
رئیسی در حالی کاندیدای ریاست جمهوری شد که از همه ظرفیت ها و منابع عظیم مالی  آستان قدس رضوی برای توزیع پول نقد و هدایای مادی بین مردم روستاها و شهرها ی ایران استفاده کرد.
او به مردم وعده یارانه سه برابر داد .
او همچنین از همه ی پیوندهای مذهبی و اعتقادی مردم به امام هشتم به نفع شخص خود استفاده کرد.
با این همه او حتی در شهرهای مذهبی ، مرزی، اقلیت نشین و روستاهای فقیر هم شکست خورد.
مردم روستاها و مناطق محرومی چون سیستان و بلوچستان  در حالی به رئیسی نه گفتند که به هدایای نقدی و وعده های مالی او سخت نیازمندند.
امروز باید پیش از هرکس دیگر  به روستاها ، مناطق مرزی و مناطق محروم ایران تبریک گفت به خاطر شعور و نه ای که به عوام فریبی گفتند.
 درس شکست دادن پوپولیسم را از ایشان بیاموزید!


http://www.lemonde.fr/proche-orient/article/2017/05/19/election-presidentielle-en-iran-les-pro-rohani-disent-ne-pas-vouloir-retourner-en-arriere_5130744_3218.html

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

زن هایی که « چی چی » دارن!

حالا شما هم مثل خود مو باورتان نمشه اما به امام هشتم اگه دروغ بگوم.
 اینا اون تیکه هایی هست که باس اینجا باشید و از نزدیک ببینید و بشنوید از مملکت جهان اول فرانسه ... تو رادیو تلویزیون و مجله ها این چیزا رو از مملکت پیشرفته فرانسه براتون نمی گن.
موقع بازدید نماینده شرکت ها ، موسیو خواستن ما رو عزت احترام کنن .
مو پیشاپیش معذرت مخوام ، ببخشن اما به امام هشتم عین جمله ی مسیو هست .
تو جمع فرمودند:
بله ، ملاحظه می کنید . ما اینجا خانم هم داریم.
خانم هایی که میان تو این کار چی چی شون از مردا بیشتره .
درها بازه به روی خانم ها اما خوب این کار چی چی می خواد.
البته موسیو به جای «چی چی»  همون چیز دیگه ر گفت که معادل دقیقش ر تو زبون عامیانه فارسی هم داریم.
البته مو به عمروم تو فارسی نشنیده بودوم کسی موقع بازدید ای کلمه ر به زبون بیاره.
 اون هم برای تعریف از یک زن!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

8 می

امروز پس از مدت ها دوباره رفتم قبرستون ... یهویی ... بی برنامه ... میون قبرها قدم می زدم و دوباره خودم رو مقابل ردیف گورهای سربازان کشته شده انگلیسی در نانت دیدم .. سرم گیج می رفت ... با حسی غیرقابل وصف ... کنده شده از زمین و زمان .
روی زمین مقابل گورها دراز کشیدم ... نوشته ها رو می خوندم ... قسم می خورم  درون اون سنگ قبرها چیزی بیشتر از واژه های حک شده بر سنگ وجود داره ... حس ... حس که زنده است و درون اون واژه ها حکاکی شده داشت نفس میکشید ... با من ... در من ... و از میان من!
تاریخ 8 می 1944 بر سنگ ها حک شده بود .... یهو یادم اومد که امروز 8 می هست .
روز پایان جنگ جهانی دوم.
آخرین سال جنگ چه داغی بر سینه ها گذاشته بود.
 جنگ تمام شد ، چیزی اما انگار هرگز تمام نخواهد شد .... اون چیز اونجا تو اون قبرستون زنده است ... من مقابل سنگ قبرها حسش می کنم ... شما فکر می کنید من دیوانه ام اما نیستم!
چیزی زنده اونجا هست ... قسم می خورم ... همون چیزی که همیشه منو دچار سرگیجه می کنه.
No lenght of time can take away my thoughts of you
 from day to day .... Mu
m


« بازنده های پیروز»

یک مقدمه کوتاه:
راست و صداقتش آنچه انگیزه نوشتنم شده است دیدن ِ پست ها ی  دوستان خارج از فرانسه، اغلب ساکن کانادا و آمریکا، درباره انتخابات فرانسه است.
این حجم از ابراز تبریکات، شادی ها و  هیجانات شعاری درباره پیروزی مردی که پیروزیش نه به واسطه محبوبیت خودش و حزبش بلکه به واسطه ترس از حزبی دیگر است ، برایم حیرت انگیز است و بیش از هر چیز نشان دهنده اینکه چقدر تصاویری که مدیا از «ما» برای یکدیگر می سازد می تواند قوی و در عین حال سطحی و دور از واقعیت باشد.
اعداد و آماری در این جشن ِ ساختگی و فله ای رسانه های خارجی نادیده گرفته شده اند.
به شما چند عدد خواهم داد.
اعدادی که به زودی خود را در واقعیت جامعه فرانسوی نشان خواهند داد.
 اما پیش از آن یادآوری می کنم، همراه با درخواست متواضعانه، که این تحلیل را خنثی و فارغ از گرایش های سیاسی شخصی بخوانید.
 آدمی را ببینید که بیرون از تابلو نشسته است و به قدر استعداد استدلالی خودش تلاش می کند تابلو را برای دوستانی غایب توصیف کند .
همین و بس.
1. « اعدادی که به زودی عینی می شوند»
طبق آمار اعلام شده تعداد افرادی که از رای دادن در دور دوم انصراف دادند به بیش از 25 درصد رسیده است.
این تعداد از انصراف دادگان در 48 سال گذشته بی سابقه است.
تعداد رای های سفید و باطله به مرز 9 درصد رسیده است.
به عبارتی مجموعا 34 درصد از جمعیت رای دهندگان در دور دوم انتخابی مطلوب برای رای دادن نداشته اند.
این عدد به تنهایی بزرگتر از آرای مستقیم مکرون ، 24 درصد، در دور اول است.
 درصدی از جمعیت که غایب بودند یا رای سفید دادن شان هرگز به معنای اینکه مطالبه ای یا کنش سیاسی ندارند ، نیست.
با مقایسه همین دو عدد می توانید تصور کنید فرانسه با مکرون، به عنوان رئیس جمهوری فقط با  24 درصد آرای مستقیم ، و جمعیتی بالغ بر 34 درصد مردم، به عنوان جمعیتی از مطالباتی که در برنامه های مکرون غایب هستند، چه دوران پر چالشی را پیش رو دارد.
چالش ِ موجود در این اعداد درست از لحظه اعلام نتایج خود را نشان داده اند.
 دیشب پس از اعلام نتایج در شهرهای پاریس، استراسبورگ و نانت جمعیتی از مردم با شعار های آنتی کاپیتالیسم در خیابان ها تظاهرات کردند.
 ترجمه دقیق آنتی کاپیتالیسم در این شرایط معادل با آنتی مکرون است.
2. « بازنده های پیروز»
اشتباه است اگر تصور کنید در این انتخابات لوپن و حزب جبهه ملی بازنده شده است.
حزب ملی به رهبری لوپن ها نشان داده است که در بیست سال اخیر به طور پیوسته در حال پیشرفت و  جذب محبوبت مردمی بوده است.
 با مقایسه آماری سالهای اخیر متوجه خواهید شد که حزب ملی تنها حزب قدیمی و پرسابقه ای ست که جایگاه مردمیش صرفا مبتنی بر خود، و نه ائتلافات مرسوم میان احزاب ، به طور پیوسته در حال رشد است.
برچسب زدن بر 11 ملیون فرانسوی ِ رای دهنده به حزب ملی  با عبارت های تحقیر آمیزی چون « عامی» ، « نژادپرست»، « ابله» ، « بی سواد»، «دهاتی» و ...
اشتباهی خطرناک است که موجب عمیق تر شدن گسست های جامعه و ترویج نفرت می شود.
 باید مطالبات آنها بدون تحقیر و برچسب دیده و لحاظ شود در غیر این صورت نفرت پراکنی های رایج موجب گسست های غیرقابل جبران خواهد شد.
 اشتباه است اگر فکر کنید این حزب ملی ست که موجب گسست بین اقشار جامعه شده است. داستان وارونه است.
 حزب ملی بر گسست های واقعی و موجود این جامعه بنا شده است و نه عکس آن.
3. « ملانشون»
این انتخابات بازنده ی پیروز دیگری هم دارد.
ملانشون و حزبش.
 اگرچه حزب او تازه تاسیس است اما نباید فراموش کرد که ملانشون هم چون لوپن ها دارای رویکردی پرسابقه و ریشه دار در میان جامعه فرانسوی ست.
 او با جدا شدن از کشتی شکسته سوسیالیست ها به درستی سنگ بنای حزبی جوان و تازه نفس اما مبتنی بر رویکردی پرسابقه و ریشه دار در فرانسه را بنا نهاد.
از او بسیار خواهید شنید.
 او نقشی مهم و پر رنگ را در آینده فرانسه به عنوان وزنه ی تعادل ساز قدرت بازی خواهد کرد.
4. « مقایسه لوپن با ترامپ، مقایسه ای مطلقا اشتباه»
 در پست های دوستان ساکن آنسوی آتلانتیک ابراز احساسات عجیبی دیده می شود از پیروزی مکرون در برار لوپن.
گویی  پیروزی مکرون در برابر لوپن برای ایشان چون مرهمی ست بر زخم هنوز تازه ی ِ پیروزی ترامپ در برابر کلینتون.
مقایسه انتخابات آمریکا با فرانسه از اساس اشتباه و مع الفارق است.
ناسیونالیسم ِ لوپنی در فرانسه به هیچ وجه قابل مقایسه با انحصارطلبی ِ ترامپی در آمریکا نیست.
به جزئیات ساختاری انتخابات در دو کشور وارد نمی شوم. فقط دو مورد را یادآور می شوم.
- حزب جبهه ملی یک شبه به این میزان از محبوبیت و موفقیت نرسیده است.
 این حزب یکی از قدیمی ترین احزاب فرانسه است و در روندی پیوسته و طولانی این جایگاه را در میان مردم به دست آورده است.
 - محبوبیت این حزب در میان استان های شرقی و شمالی فرانسه، بیشتر به دلیل بافت فرهنگی و تاریخی ست و نه چالش های اقتصادی .
شعارهای چپ این حزب مبنی بر مخالفت با جهانی سازی، تمرکز بر بافت بومی، ارزش های سنتی پیش از آنکه مبتنی بر ارزش های اقتصادی باشد مبتنی بر ارزش های فرهنگی و بومی ست. ( با راست و دروغش کاری ندارم)
 ارزش های فرهنگی برخلاف ارزش های اقتصادی ضریب ماندگاری بالاتری دارند گرچه در بازه های زمانی کوتاه مدت ضریب اثرگذاری کمتری .
بازنده امروز انتخابات فرانسه به همین دلیل بازنده قطعی نیست.
 بلکه درست برعکس همراه با حزب ملانشون محبوبیت و قدرت آنها همچنان افزایش خواهد یافت .
حرف آخر:
بدون شک فرانسه در حال گذاری تاریخی به درون دمینوی جهانی سازی ست.
گذاری که با توجه به خوی انقلابی این مردم نه آسان خواهد بود، نه سریع  و نه کم هزینه.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۶, شنبه

« فرانسه، انتخابی بی انتخاب!»

فردا دور دوم انتخابات در فرانسه است.
 مردم فرانسه باید فردا نقشی را ایفا کنند که سیستم دموکراسی ِ فرانسوی بر شانه هایشان گذاشته است بی آنکه برای بیش از 50 درصد آنها انتخابی در این انتخابات وجود داشته باشد.
مکرون شانس شماره یک ریاست جمهوری تنها 24 درصد آرای مستقیم را در بین مردم فرانسه دارد.
لوپن رقیب او 20 درصد آرای مستقیم.
نظر سنجی ها نشان می دهد مکرون با بیش از 60 درصد آرا پیروز میدان در دوم خواهد بود.
این بدان معنا ست که بیش از 30 درصد آرای مکرون در دوم نه به خاطر داشتن مطالبه ای مشترک با برنامه های او بلکه فقط از ترس هیولایی به نام لوپن است.
قسمت تکان دهنده ماجرا اینجا ست که  درصد قابل توجهی از رای دهندگان به مکرون نه تنها هیچ مطالبه مشترکی با او ندارند بلکه از نظر ایدئولوژی و فلسفی در تضاد کامل با او هستند.
 طنز تلخ، داستان چپ هایی هستند که از ترس فاشیسم لوپنی با دست خود به کاپیتالیسم مکرونی رای می دهند.
نکته ای که برای بسیاری از ایرانیانی که فرانسه را از دور می شناسند ناشناخته است.
البته حق هم دارند . روزگار ، روزگار سلطنت و سلطه ی رسانه ها ست.
آنچه به ما نشان می دهند نه واقعیت بلکه برشی انتخاب شده از واقعیت است.
 برشی که در چرخه ی سه وجهی ِ قدرت - سرمایه - رسانه به چرخش این چرخه ی نوین ِ برده سازی کمک می کند.
 در رسانه هایی که اخبار را برایتان تولید می کنند البته کمتر از احساس مردم فرانسه در این انتخابات می شنوید و می خوانید.
سیمای کشور عشق و شراب و آزادی نباید مخدوش شود.
 باید از دور همچنان بهشت موعد ِ آزادی و دموکراسی باقی بماند چه به این سیمای ساختگی در این دمینوی جهانی سازی نیاز است.
بازی به نوبت .
نوبت « ما» کی می رسد؟
وقتی ناخودآگاه « تصور ِ ساخته شده » را به « واقعیت » ترجیح دهیم.
وقتی از تصوری که ماشین ِ تصور سازی ِ رسانه ها برایمان ساخته اند  بیشتر از مشاهده مستقیم ، دیدن و شنیدن ِ واقعیت دفاع کنیم.
 اصلن بخشی از این دمینوی جهانی همین ماشین ِ تصور سازی ست.
کوتاه کنم.
آیا مایلید بخشی  ناشنیده از احساس مردم فرانسه را در این انتخابات نه از رسانه ها بلکه از آدمی که در میان این مردم زندگی می کند بشنوید؟
آیا از اینکه چیزی خلاف مطلوب ِ تصورتان بشنوید عصبانی نخواهید شد؟
 آیا این آمادگی را دارید که بدون ِ مقایسه ی اینجا و آنجا در مورد واقعیت اینجا بشنوید، بدانید و بر حس ِ بی ثمر ِ یاس تان که ناشی از شکسته شدن بهشت موعودتان است فائق شوید؟
اگر بله به خواندن ادامه دهید در غیر این صورت هم اینجا خواندن را متوقف کنید.
چه قصد آزارتان را ندارم فقط بر مردمی که در میانشان زندگی می کنم حسی از تعهد  دارم. تعهد بر واقعیت احساس و نظرشان.
آنچه من اینجا از نزدیک در این انتخابات می بینم احساس ِ درد است.
از دور و نزدیک بسیار این جمله های تکراری را می شنوم که :
« هیچ اعتقادی به مکرون ندارم اما به او رای خواهم داد .»
یا
« این انتخابی دردناک برای من است اما راه دیگری به ذهنم نمی رسد.»
«درد» واژه ای مشترک در میان بسیاری از رای دهندگان به مکرون است.
درد از اجبار برای انتخاب بین هیولا، لوپن، و داروغه ، مکرون.
بیش از 40 درصد مردم فرانسه فردا با درد به مکرون رای خواهند داد.
او با اکثریت آرای رئیس جمهور خواهد شد.
اکثریت آرایی که جایی در اکثریت مردم ندارد.
 بسیاری از چپ ها ، سنتی ها ، مذهبی ها و حتی کارگران علی رغم همه ی تفاوت های بنیادی فکری و اعتقادیشان فردا به مکرون رای خواهند داد فقط به یک دلیل .
ترس از هیولا.
 شخصا نمی دانم چه میزان از این هیولا ساختگی و چه میزانش واقعی ست اما آنچه به وضوح می بینم ترس از او ست.
فردا  کارگرانی به مکرون رای خواهند داد که در سال گذشته بیش از هرکس دیگر از او و طرح قانون کارش عصبانی شدند، اعتراض کردند، اعتصاب کردند ، زخمی شدند و حتی چشم از دست دادند بی آنکه به نتیجه ای برسند.
 فردا قسمت عجیب و تکان دهنده ماجرای این انتخابات، چپ ها و کارگرانی هستند که با دست خودشان به مکرون رای می دهند ... از ترس هیولا.
به قول خواجه ی جان :
.... خدا را با که این بازی توان کرد ؟!
 فردا مردی با اکثریت آرا رئیس جمهور فرانسه خواهد شد که هیچ جایی بین اکثریت مردم فرنسه ندارد!

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

« بین بدتر و بدتر!»

دوستی فرانسوی ازم سئوالی کرد که ذهنم به کلی قفل کرد.
ازم پرسید:
اگه فرانسوی بودی و حق رای داشتی در دور دوم به کی رای می دادی؟
 خوب اعتراف می کنم که این یکی از بغرنج ترین سئوالاتی ست که تا امروز ازم پرسیده شده .... دربرابرش احساس درماندگی می کنم.
ماجرا دیگه انتخاب بین بد و بدتر نیست ... بین بدتر و بدتر هست.
انتخاب بین تخریب و تخریب .
تخریب چهره فرانسه ، ایجاد گسست های هولناک اجتماعی در درون جامعه فرانسه ؛ مارین لوپن
و یا
تخریب سرچشمه های فرهنگی ، فلسفی و اقتصادی و در یک کلام استقلال  این مملکت که به هر روی به گواه تاریخش منشا نوعی از نگاه و تفکر بوده، مکرون.
 البته مکرون به لطف سرمایه و غول های رسانه ای آبرویی به ظاهر از فرانسه نخواهد برد . ولی به گمان من چیزی از استقلال در این مملکت باقی نخواهد گذاشت.
 با این همه در این وضعیت بغرنج نباید فراموش کرد که اتفاق بسیار فرخنده ای هم افتاده . نیرو گرفتن دوباره چپ سنتی به لطف ملانشون.
نتیجه انتخابات ریاست جمهوری به هر روی تاسف باره اما انتخابات مجلس پیش رو ست .
و این درست همان زمانی ست که اهمیت انتخابات خودش رو نشان می ده.
 به دوست فرانسوی گفتم اگه من جای تو بودم دور دوم رو فراموش می کردم و از همین امروز بیش از هر زمان دیگه پشت ملانشون می ایستادم و ازش حمایت می کردم.
برای باز نگه داشتن روزنه های امید ذهنم رو درگیر  بدتر و بدتر ، لوپن و مکرون، نمی کردم بلکه ذهن و انرژیم رو در نقطه ای خارج از این دو و در سایر مراکز قدرت مثل انتخابات مجلس متمرکز می کردم.
در ضمن این گفتگو متوجه نکته ای خارج از موضوع هم شدم که برای خودم بسیار جالب بود.
 ضمن اینکه تلاش می کردم خودم رو جای دوستم بذارم ، یه فرانسوی که باید بین مکرون و لوپن انتخاب کنه، متوجه شدم چقدر این شبیه سازی برام ناگوار و آزار دهنده است.
بیاد آوردم در ایران هرگزدچار چنین وضعیت ناممکنی نشده بودم.
انتخاب های ریاست جمهوری از زمانی که حق رای پیدا کردم برای من همیشه روشن و قطعی بود.
رفسنجانی، خاتمی ، کروبی، روحانی و صد البته باز هم روحانی!
انتخاب هایی که گاهی بین بد و بدتر بود و در بسیاری از موارد هم بین بد و خوب.
مثل انتخاب خاتمی و روحانی که برایم هنوز هم  انتخاب خوب بوده اند و نه انتخاب بین بد و بدتر.