ماجرا برتا تعریف کنوم بامزه و در عین حال غم انگیزه.
اول ایکه جاتا خالی اینجه چهار روز تعطیلاته.
دیروز به مناسبت عروج حضرت مسیح به آسمان تعطیل رسمی بود امروز رو هم ملت کول و پل ساز فرانسه پل زدن .
نتیجه چهار روز شلنگ تخته.
تازه خبر ندرن یک روز دیگه هم به مناسبت عروج حضرت مریم به آسمون اینجه تعطیله.
خلاصه هوا هم یاری کرده ، گرم و آفتابی، برو ببین پلاژها چی خبره.
مو موندوم و نانت خالی و سوت و کور.
از صبح تا شب دراز به دراز تو خانه پای اینترنت و فیس .
هوا اینجه گرم مره بری مو کابوسه. بس که شرجیه.
نفسوم بالا نمیاد تو خانه رو به قبله مشوم.
طرف غروب که باد و شمال بلند رفت و گرما شکست گفتوم پاشوم بروم بیرون یک نفسی بکشوم و با دوستوم شام بخوروم.
داشتوم مرفتوم یه وقت دیدوم یک خانم محجبه کنار خیابون دست تکون داد که سوارش کنوم.
سوار رفت و سلام احوال پرسی و تشکر و اینا و خوب آخرش هم پرسید بچه کجاین شما ایقد مهربونن.
گفتوم ایران.
گفت آه اونجه هم مردم رمضان می گیرن .
گفتوم بله .
گفت بارکلا ... شما هم اینجه رمضان می گیرن دیگه .
حالا مو با شلوارک و تاپ و جون لخت موندوم چی بگوم.
گفتوم راستش ر بخن نه.
گفت مگه مسلمون نیستن شما.
گفتوم چرا ولی خوب حاج خانم جان مگه تو قرآن نمگن رحمان و رحیم ، خدا احتیاجی به اذیت شدن مو ندره. خوشحال تر مشه وقتی مو خوشحال باشوم.
مو روزه بگیروم اذیت مروم ، رحمان و رحیم راضی نیست.
گفت : ای نه دختروم ... حیف شما نیست به عذاب الهی دچار بشی . معصیت دره . روزه بگیرن.
موخواستوم او جمله عطار ر بهش بگوم که :
« بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم »
دیدوم نمشه ... خوبیت ندره ... چی کاریه ادم مردم ر ناراحت کنه.
ترمز دست هارت و پورتی ِ خراسونیم ر کشیدوم و بر زبان مهر زدوم.
ای خانوم مهربونه ... آدرس خانه اش ر بهم داده ... دعوتوم کرده به خانه اش ... مگه بیا بالا برت قهوه مراکشی درست کنوم و قلیون برت چاق کنوم.... بذار بینمان همی صفای مهربونی بمانه به جای اختلاف نظر سر خدا.
هیچی نگفتوم ... فقط گفتوم :
شما مهربونین مثل خدا ... مرسی از دعوتتون.
موقع پیاده شدن دوباره با تاکیدی مهربانانه گفت:
دخترم ، عزیزم، خوشگلم
روزه بگیر ... حیف تویه.
ناخودآگاه گفتم : چشم!
می فهممش ... اون واقعا دوست نداره من عذاب بکشم. این ارزشمنده .
ولی خدای من،
این مهربونی همونقدر که عزیز و ارزشمنده خطرناک هم هست وقتی بخواد خدای سختگیر خودش رو به خدای کول من تحمیل کنه.
نمی دونم ... واقعا نمی دونم چگونه می شه چنین شکاف هایی رو پر کرد.
غم انگیزه وقتی که مهربونی رو ، که باز و پذیرنده و همگراست، وامی گذاریم و بر اعتقادات که سخت و محدود و واگرا ست تکیه می کنیم.
اول ایکه جاتا خالی اینجه چهار روز تعطیلاته.
دیروز به مناسبت عروج حضرت مسیح به آسمان تعطیل رسمی بود امروز رو هم ملت کول و پل ساز فرانسه پل زدن .
نتیجه چهار روز شلنگ تخته.
تازه خبر ندرن یک روز دیگه هم به مناسبت عروج حضرت مریم به آسمون اینجه تعطیله.
خلاصه هوا هم یاری کرده ، گرم و آفتابی، برو ببین پلاژها چی خبره.
مو موندوم و نانت خالی و سوت و کور.
از صبح تا شب دراز به دراز تو خانه پای اینترنت و فیس .
هوا اینجه گرم مره بری مو کابوسه. بس که شرجیه.
نفسوم بالا نمیاد تو خانه رو به قبله مشوم.
طرف غروب که باد و شمال بلند رفت و گرما شکست گفتوم پاشوم بروم بیرون یک نفسی بکشوم و با دوستوم شام بخوروم.
داشتوم مرفتوم یه وقت دیدوم یک خانم محجبه کنار خیابون دست تکون داد که سوارش کنوم.
سوار رفت و سلام احوال پرسی و تشکر و اینا و خوب آخرش هم پرسید بچه کجاین شما ایقد مهربونن.
گفتوم ایران.
گفت آه اونجه هم مردم رمضان می گیرن .
گفتوم بله .
گفت بارکلا ... شما هم اینجه رمضان می گیرن دیگه .
حالا مو با شلوارک و تاپ و جون لخت موندوم چی بگوم.
گفتوم راستش ر بخن نه.
گفت مگه مسلمون نیستن شما.
گفتوم چرا ولی خوب حاج خانم جان مگه تو قرآن نمگن رحمان و رحیم ، خدا احتیاجی به اذیت شدن مو ندره. خوشحال تر مشه وقتی مو خوشحال باشوم.
مو روزه بگیروم اذیت مروم ، رحمان و رحیم راضی نیست.
گفت : ای نه دختروم ... حیف شما نیست به عذاب الهی دچار بشی . معصیت دره . روزه بگیرن.
موخواستوم او جمله عطار ر بهش بگوم که :
« بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد پس او خود در بند من است تا من چکنم »
دیدوم نمشه ... خوبیت ندره ... چی کاریه ادم مردم ر ناراحت کنه.
ترمز دست هارت و پورتی ِ خراسونیم ر کشیدوم و بر زبان مهر زدوم.
ای خانوم مهربونه ... آدرس خانه اش ر بهم داده ... دعوتوم کرده به خانه اش ... مگه بیا بالا برت قهوه مراکشی درست کنوم و قلیون برت چاق کنوم.... بذار بینمان همی صفای مهربونی بمانه به جای اختلاف نظر سر خدا.
هیچی نگفتوم ... فقط گفتوم :
شما مهربونین مثل خدا ... مرسی از دعوتتون.
موقع پیاده شدن دوباره با تاکیدی مهربانانه گفت:
دخترم ، عزیزم، خوشگلم
روزه بگیر ... حیف تویه.
ناخودآگاه گفتم : چشم!
می فهممش ... اون واقعا دوست نداره من عذاب بکشم. این ارزشمنده .
ولی خدای من،
این مهربونی همونقدر که عزیز و ارزشمنده خطرناک هم هست وقتی بخواد خدای سختگیر خودش رو به خدای کول من تحمیل کنه.
نمی دونم ... واقعا نمی دونم چگونه می شه چنین شکاف هایی رو پر کرد.
غم انگیزه وقتی که مهربونی رو ، که باز و پذیرنده و همگراست، وامی گذاریم و بر اعتقادات که سخت و محدود و واگرا ست تکیه می کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر