جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

تقلا برای بقا!



قطعات پنیر را در دهانم می گذاشت ... با انگشت هایش ... و مزه پنیر محو می شد ... محو ... در مزه سرانگشت هایش ... من نوزاد ی دو روزه می شدم ... در تقلای زنده ماندن .... می مکیدم .... می مکیدم دیوانه وار ... چرا که گریزی از بودن ... از بود ماندن نداشتم ... من بود شده بودم و باید که بود می ماندم .... با مکیدن!
این تعهد من بود
!
تعهدی که از من گرفته شده بود ... ناگفته ... نا نوشته
... درآن لحظه ای که هنوز بود نشده بودم و بود شدنم بهانه ای شده بود برای بود ماندن دو دیگری!
علی نوزادی چند روزه است ... گریه می کند ... در آغوش می گیرمش .. دهانش در جستجوست ... بی تابانه!
بوی شیر را حس کرده است ... می مکد ... با ولع ... تند تند و بی تاب ... احساس می کنم همه ی رگ های تنم در حال انقباض به سمت دهان اوست ... احساس می کنم در حال خالی شدنم ... در حال جان کندن ... درد جان کندن اما در نگاه خیره این نوزاد ده روزه تبدیل به لذتی عظیم شده است
.
از تصور سیر شدنش
... بزرگ شدنش ... قوی شدنش.
سرشارم ... سرشار از لذتی که اما سخت دردناک است
.
"
بخور مامانی ... من می میرم ... می میرم برای تو!"

 
چشم هایش خیره در چشم هایم هست ... بهم زل زده ایم ... چشم از هم بر نمی داریم ... من مادری بیست و نه ساله و او نوازدی ده روزه.
من سرشار از غریزه ی مردنم برای او
... او سرشار از غریزه ی ماندن!

مزه پنیر در مزه سرانگشت هایش محو شده است ... من تشنه ام ... تشنه
.... چون کویری که از فصل بلند خشک سالی گذر کرده است و اکنون در آخرین شمارش نفس هایش ... در آن آخرین تقلای نا امیدانه برای ماندن ناگهان فصل باران های موسومی از راه رسیده است.
 
و یادم می آید که :
بوسیدن همان مکیدن است .
که سکس تقلایی ست برای ماندن
.

 
مادرم در دو سالگی مرا از شیر گرفت.
در چهل و دو سالگی فهمیدم که همه عمر ... همه عمر ... همه عمر در پی همان حالت بوده ام ... بدون لیوان ... بدون نی ... در تاریکی و سکوت
.
فهمیدم که همه عمر دلتنگ اتصال دوباره به آن خاطره ی امن و ساکت و سرشار بوده ام
.

گیجم و با این حال می دانم که فردا باید خانم سالخورده ی همسایه را ببوسم .
باید بچه ها و سالخورده ها را خیلی بوسید ... خیلی لمس کرد
.
میل جنسی نقصان می گیرد میل بقا اما نه
!
بوسیدن همان مکیدن است.

 
لمس کردن همان تغذیه کردن جان.

۳ نظر:

  1. دلتنگی ای که نقصان نمی گیرد

    پاسخحذف
  2. سلام صبا, من قصد ندارم که در موردت قضاوت کنم, ولی اینطور که نوشتید, بویژه در انتها از حالت ابیات خارج شده و به نظریه پردازی شبیه شده. مصدر سوء تفاهم شده!
    البته این سرزمین ما گرفتاری سکسیش خیلی عمیق و تودرتو شده, تاجر و شاعر و رئیس و مرئوس و رمال و بقال.. همه گرفتار این ناکامی های جنسی هستند و تو ادبیات و سیاست و اقتصاد و خونه داری هم نمود داره. همه صحبت ها مون هم مبهم و رمز آلوده. عجب بخت و اقبالی!!!

    پاسخحذف