جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ آذر ۸, دوشنبه

حزن و شادی

به یک دلیل ساده فکر می کنم ، حزن از شادی در وجود بشر پایدارتر و بنیادی تر هست.
به چه دلیل؟
به این دلیل که همه ی شادی ها و خاطرات خوش در آینده تبدیل به نوستالژی می شن.
به آن حزن ِ حظناک!

عادت و ادا


اون چیزی که آدم ها رو بزرگ می کنه عادته .
بزرگ به معنی بزرگسال البته و نه به معنی بزرگی .
هیچ چیز ...هیچ چیز چون عادت آدم ها رو از اون کیفیت ِ ناب ِ کودکانه ... معصومانه، خالی نمی کنه ... کیفیت ِ نابی که زندگی رو برای یک کودک شگفت انگیز می کنه و برای یک بزرگسال تکراری و تهی از حس ... حال ... شگفتی.
عادت به سرزنش ... عادت به تشویق ... عادت به لذت ... عادت به درد ... عادت به بازی .
به بازی که عادت کنی می تونی مطمئن بشی که به جای زندگی داری ادای زندگی رو بازی می کنی .
وقتی عادت می کنی ، ادا رو یاد می گیری .... ادای بازی.
همه ی نکته و تفاوت ِ بین زندگی ِ بازیگوشانه با زندگی ِ بزرگسالانه در همینه.
عادت و ادا!

۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

تظاهر به نادانی و تفاخر به آن!

در نادیده گرفتن و تظاهر به نادانی هیچ فخری نیست ... افسوس خود را به بازی گرفتن .
شان نزول:
یه سفرنامه از یه خانم سوئدی به ایران در زمان قاجار خوندم که یه جاش خاطره ملاقاتش با یه زن انگلیسی در تهران رو تعریف می کنه.
« زن انگلیسی ازش می پرسه:
شما از کجا هستین؟ 

زن سوئدی می گه از سوئد.
زن انگلیسی با تفاخری متکبرانه میگه:
سوئد؟! ...منظورتون همون سرزمین های شمالی ِ پوشیده از یخ و برفه؟
در ادامه زن سوئدی در کتابش با حالتی سرزنش آمیز می نویسه:
خوب این یکی از روش های تحقیر انگلیسی ها ست ... وقتی می خوان کسی روتحقیر کنن خودشون رو به نادانی می زنن ... نادیده تون می گیرن ...گویی اونقدر بی اهمیت هستید که حتی لازم نیست اسم کشورتون رو دانست ... با سئوالات ابلهانه که در همشون نوعی تظاهر به نادانی هست ، تلاش می کنن بی اهمیت بودن شما و کشورتون رو ابراز کنن. »
خوب ، من هم تجربه هایی از این رفتارها رو داشتم ... نه تنها درباره کشورم توسط خارجی ها بلکه حتی در مورد شهرم توسط هم وطن ها.
یادمه حدود بیست سال پیش وقتی دانشجو بودم یه همکلاسی داشتم که از شهر دیگه اومده بود ساکن مشهد شده بود.
خوب البته جدا شدن از دوست و فامیل و خانواده خدایی سخته ... درس ها هم سخت تر از اون... شده بود قوز بالا قوز براش ... می شد فهمید که خیلی تحت فشار هست و احتیاج داره خودش رو خالی کنه. .... دیواری هم کوتاه تر از دیوار ما اون دور و برها نبود ... با خودم فکر می کردم چرا که نه ؟ ... بذار حرفش رو بزنه و خالی بشه .
چپ و راست مشهد و مشهدیا رو فحش می داد و دست می نداخت و اینا .
به مشهد می گفت « دله دهات شلوغ پلوغ»
من هم به شهر اون می گفتم لاس وگاس ... ازش می پرسیدم:
از لاس وگاستون چه خبر؟ :)
یادمه یه بار بهش پیشنهاد دادم بریم سینما دوباره همون حس خنج کشیدن پر ادا اطفارش زد بیرون و گفت:
واااااا مگه تو دله دهات شما سینما هم هست؟
من هم اون رگ رک و راست و زمخت مشدیم زد بیرون و گفتم :
الان دوست داری بهت نشان عالی خریت بدم .... خیلی حال می کنی از اینکه شبیه یه خر به نظر برسی .... هی نشون بدی که اندازه یه خر هم چیزی نمی دونی ... شبیه خر بودن حالت رو خوب می کنه ؟ خوب باش .... خر باش اما مواظب باش این فقط من هم که اینقدر باهت کوتاه میام . پیش کس دیگه از این جفتکا بندازی یکی می زنه در کونت ها!
خلاصه می شه همش رو به حساب شوخی و خنده گذاشت اما خوب این روش کهنه و از کار افتاده ای هست ... تظاهر به خریت رو می گم ..... ظرافتی درش نیست .... خلاقیاتی درش نیست .... تکراری و کهنه و زمخته .
خلاقیت چیز خوبیه .... به ویژه در هنر شوخی و خنده. 

۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

آمریکا و کری خونی هاش واس ننه باباش ، فرانسه و انگلستان!

یه برنامه تلویزیونی در مورد کلیشه ها و تبلیغات ضد فرانسوی در آمریکا دیدم که در ضمن خنده دار بودن خیلی هم جالب و پر از اطلاعات بود.
آدم حیرت می کنه چطور تو یه مملکت، آمریکا، به این زشتی و زمختی و گستردگی ، تو رادیو و تلویزیون و نشریاتش به یه مملکت دیگه، فرانسه، توهین و تحقیر می شه.
چندتا از نمونه هاش :
مملکت میمون های پنیرخور و همیشه شکست خورده ... مردهای گی ... زن های شیک، سکسی و اغواگر ( زن های فرانسوی شیک و سکسی هستن؟! ... خدایی این یکی رو که توش موندم. زن های فرانسوی حتی صورت هاشون رو هم اصلاح نمی کنن ! ... با خودم دارم فکر می کنم زن های آمریکایی دیگه چه مصیبتی هستن که زن فرانسوی به چشم شون شیک و سکسی اومده!)....
آدم های تنبل و تن لش و ترسویی که به هیچی جز شراب و تعطیلات فکر نمی کنن ...
همیشه خائن ... همیشه جای جاش زیرپاتون رو خالی می کنن ، همیشه شکست خورده و بزدل و قدرنشناس ... و از این حرفا .
همه داستان هم گویا برمی گرده به زمانی که ژاک شیراک، بوش و آمریکا رو در حمله به عراق همراهی نکرد.
خدایی فقط یکی از سیاست های خارجی فرانسه در صد سال اخیر قابل تحسینه اون هم همین بود که استقلال سیاسی خودش رو حفظ کرد و زیر بار بوش نرفت و در جنایت عراق با آمریکا همراهی نکرد.
اما خوب همین حفظ استقلال سیاسی هیچ به مزاج آمریکایی ها خوش نیومده مخصوصا که همیشه فکر می کنن در جنگ جهانی دوم این اونها بودن که رفتن و این فرانسوی های ترسو و شکست خورده رو از دست آلمانی ها نجات دادن و آزاد کردن.
خوب البته روایت استاد فرانسوی ما از لشکرکشی آمریکا به فرانسه یه جور دیگه است.
یادمه می گفت:
« در زمان جنگ جهانی دوم آمریکا سرمایه های مالی زیادی در بانک های سوئیس داشت . برای نجات این سرمایه ها باید کاری می کرد ... خوب به جون آمریکایی که نمی شه گفت پاشو برو اون سر دنیا تو جنگی که هیچ ربطی به تو نداره بجنگ و پول های ما رو تو سوئیس نجات بده .... باید بهش می گفتن :
هی آمرییکایی آزاده ، مردمانی آنجا در سواحل نورماندی تحت ستم و مصیبت هستن ... پاشو برو به نام انسانیت و آزادی ، آزادشون کن.
جوون هم که خوب همه جای دنیا احساساتی و زودباور ... اینجوری شد که به نام آزادی انسان در فرانسه اما در واقع برای نجات پول های انباشت شده در سوئیس ، آمریکا بهونه لازم برای مداخله در جنگ جهانی دوم رو ساخت و سناریونویسی کرد.
حالا جنگیدن شون چطوری بود؟
هیچی فله ای بمب می ریختن رو شهرها ... دوست و دشمن رو باهم می کشتن ... سرباز آلمانی و شهروند بدبخت فرانسوی ... همه با هم ، درهم ... از یک کنار!
جوون هاشون هم اومدن اینجا دیدن از فیلم و هالیود و قهرمان بازی خبری نیست ... شمبول به دست افتادن به جون زن های بیچاره فرانسوی ... پرونده ای که هرگز صداش رو در نمیارن .... پرونده تجاوز های متعدد سربازان آمریکایی به زنان فرانسوی در خلال جنگ دوم ... کشتن و تجاوز کردن و کشته شدن .... فوج فوج.»
از این روایت ها که بگذریم محتوی برنامه خیلی بامزه و در عین حال جالبه .
رابطه معنوی و سیاسی این سه کشور .
فرانسه، انگلستان ، آمریکا.
اینکه چه جوری این سه تا کشور به لحاظ میراث معنوی مثل یه خونواده سه نفره متشکل از زن و شوهر و بچه شون بهم گره خوردن و در عین حال وقتی از هم دلخور می شن چه جوری لیچار بار هم می کنن .
آمریکایی هایی که مدام جنگ دوم رو می زنن تو سر فرانسوی ها و انگار یادشون رفته چطور استقلال خودشون مدیون لشکرکشی فرانسوی ها و حمایت اونها از شورشی های استقلال طلب در برابر پادشاهی بریتانیاست.
و البته کری ها و کنایه هایی که انگلیسی ها و فرانسوی ها برای هم می خونن.
یه قسمتش هست از خنده منفجر شدم.
دقیقه 47 وقتی جک استراو، وزیر اومور خارجه وقت بریتانیا، در سازمان ملل با اون طنز خونسرد و کنایه آمیز آنگلوساکسونی می گه:
«آقای رئیس من اینجا به نام کشور بسیار پرسابقه و قدیمی حرف می زنم که در سال 1066 توسط فرانسه تاسیس شد.»
یه زمانی اوباما اومده بود اروپا، اولاند هم کنارش واستاده بود.
بعد اوباما گفت از من می پرسن احساست به انگلستان و فرانسه چیه؟
«خوب من دو دختر دارم و هیچ وقت نمی تونم بگم کدومشون رو بیشتر دوست دارم ... فرانسه و انگلیس هم برای من مثل دو دخترم هستن.»
به قول فرانسوی ها:
آه بون!!!
یکی نیست بگه پسرم، اونجا در آمریکا قبل از اینکه شماها انگلیسی رو مثل آدامس تو دهنتون بجوین و ضایعش کنین ، تو انگلستان آقا بزرگ هاتون داشتن به انگلیسی فاخر و ادبی کتاب می نوشتن .... قبل از اینکه شما بدونین اصلن آزادی رو چطور تلفظ می کنن تو فرانسه داشتن در مورد آزادی و فلسفه حقوق بشر کتاب ها می نوشتن ...حالا این دوتا شدن ، بچه های شما؟
ملاحظه می کنین ،
پسربچه جیشش کف کرده و واسه ننه باباش، فرانسه و انگلستان، شاخ و شونه می کشه و کری می خونه.
قسمت های انتهایی برنامه درباره روابط تاریخی انگلستان و فرانسه است .
جالب و همچنان خنده دار.
اینکه سال ها پیش از زبان انگلیسی تو بریتانیا فرانسه حرف می زدن و این زبان یه کلاس فرهنگی اونجا داره .... اینکه تو مجلس انگلستان هنوز تابلوهایی به زبان فرانسه است درباره آزادی ، برابری و برادری ... اینکه هنوز بخشی از سوگند در مجلس بریتانیا به زبان فرانسه گفته می شه.
روابط و تاثیرات این دو کشور منو یاد زن و شوهر ناسازگاری می اندازه که اما عقدشون در آسمون ها بسته شده و هیچ جوری از هم خلاصی ندارن ... باس بزنن تو سر و کله هم و به پای هم پیرشن .... راه دیگه ای نیست.
با دیدن این برنامه خیلی خندیدم و در عین حال چیزهای جالبی توش یادگرفتم.
برای همین لینکش دادم.
و یه خواهش:
لطفا از آنچه نوشتم هرگز این برداشت رو نکنین که تعصبی یا دشمنی با یک از این سه سرزمین دارم.
در واقع چیزهایی در هر سه سرزمین هست که عمیقا دوست دارم و همیشه تحت تاثیرم قرار داده.
من عاشق ادبیات و موسیقی آنگلوساکسون هستم.
عاشق سینما و آشپزی فرانسوی ،
عاشق موتورهای هارلی داویدسون آمریکایی و هنر انیمیشن در این کشور .
توصیفاتم رو به حساب طنز بذارین و نه جانبداری .
تا جایی که به ما مربوطه فقط بشین با تخمه و چایی این برنامه مفرح رو ببین و به هنر لیچارگویی که گاه به زمخت گویی و توهین می رسه بخند.

۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

خدا یا امپریالیسم؟!

راست و دروغش رو نمی دونم اما می گن یه زمانی مترلینگ گفته:
اگه خدایی باشه و روز داوری، پیش از آنکه او منو به محاکمه بکشه ، من او رو به باد محاکمه می گیرم ... از این بابت که منو یه توالت ِ متحرک آفرید و این همه رنج و درد بابت فشار روده و مثانه بهم تحمیل کرد .... چه خدای ِ خشن و بی ظرافتی!
حالا داشتوم فکر مکردوم مو هم اگه همچی شانسی داشته باشوم که بتونوم قبل از پرتاب شدن به اسفل سافلین دوزخ دو کلوم با خدا اختلاط کنوم ، او رو از بابت یک چیز وفقط یک چیز به باد سرزنش و محاکمه میگیرم.
چی؟
آب و هوا ... این بی عدالتی مطلق در توزیع باران و آفتاب .... یعنی به امام هشتوم کپک زدم بس که بارون اومد .... یک چیزی مگوم ، یک چیزی مشنوفن .... مو حیرونوم به خدا ... یعنی وقتی هم آفتابه باز داره بارون میاد ... امروز عصر که زد به سیم آخر .... تو جاده هم بودم .... بارون ریز و یک ریز یهو تبدیل شد به دوش آب سرد ... هیچی رو نمی دیدم ... تو دلم گفتم خدایا غلط کردم همون ریز ِ یک ریز بیاد ولی دیگه اینجوریش نکن تو رو به امام هشتوم.
حالا مامانوم مگه ای شبا مشهد رسیده به منهای ده درجه اما دریغ از یک قطره برف یا بارون ... خشکه سرما فقط.
مو حیرونوم به امام هشتوم ... چرا ایجوری رفته آخه؟!
قدیما یادومه تا ای موقع سال تو مشهد حداقل دو تا برف مدرسه تعطیل کن آمده بود .... خدا بیامرزه آقا بزرگوم ر همیشه هر چیز غیر عادی اتفاق می افتاد می گفت:
کار، کار ِ انگلیسایه بابا جان!
او موقع ما تو دلمان بهش مخندیدم ولی گمونوم همچی بیراه هم نموگفته بنده خدا ... آخه این وضع غیر عادیه ... دیگه ربطی به تغییرات متناوب آب و هوایی نداره ... شش سال خشک سالی می شد بعد تموم ... شش سال بارندگی بود ... مو واقعا به ای قضیه شک دروم.
از ای قرمساق ها بر میاد هوا رو هم دست کاری کرده باشن ... بر نمیاد؟
بیا،
از غرغر با خدا شروع کردوم به غرغر با امپریالیسم جهانی ختم شد ... نمی دونوم به امام هشتوم کار ، کار کیه ؟
خدا یا امپریالیسم!

۱۳۹۵ آبان ۲۹, شنبه

طبیعت ، خدا و دکارت

طبیعت دیوانه است ... مجنون ... نامتوازن ... هیچ ربطی بین طبیعت با برابری ، عدالت و سیستم کارتزین وجود ندارد!
اینجا اونقدر بارون و باد میاد که تا لاستیک های ماشین ها جلبک زده ... آرتروزهای ملت عود کرده ... رماتیسم ها ورم .... هوا تمبزه عوضش اما دیوانه شدیم از باد و بارون و رطوبت ... خدااااااااااایا کمی آفتاب پلللللللللللللیز ..... ای خدای دیوانه ی مجنونی که فرسنگ ها از عدالت ، مساوات و دکارت دوری

۱۳۹۵ آبان ۲۷, پنجشنبه

اروپا، مرکز زمین!

یکی از آشناترین ، عمیق ترین و آزار دهنده ترین نقصان های دیدگاه های اروپایی، چه روشنفکر و چه عام مردم، رو از زبان آقای اگون کرنتس ،آخرین نخست وزیر جمهوری دموکراتیک آلمان،  خوندم .
اونقدر این نقد به نظرم درست ، مهم و عمیقه که موضوع مقاله ، چین ، رو برام تحت الشعاع قرار داد.
مصاحبه رودر انتهای این متن لینک دادم.

و اما جمله:

« مسئله ، این جهان بینی اروپا محور است: همه چیز با ملاک آلمانی سنجیده می شود.»

بلافاصله می تونین به جای عبارت «ملاک آلمانی» بذارین «ملاک فرانسوی .
اروپا نه فقط در مورد چین چنین نگاه معیوبی رو داره بلکه در مورد هر جایی خارج از خودش این اشتباه رو با نوعی خودبرتر بینی تکرار می کنه.
اشتباه ِ سنجش همه چیز و همه جا با ارزش های خودش ... گویی در ناخودآگاه این جامعه، حتی متفکرینش، این وهم وجود داره که او ، اروپا، کاشف و صاحب ِ ارزش های فکری ، انسانی و اخلاقی ست.
 او، اروپا، انگار قادر نیست بفهمه ممکنه ارزش هایی دیگر از جنسی دیگر، جاهای دیگر هم وجود داشته باشه ... ارزش هایی که لزوما در تیراژ انبوه تدوین نمی شن بلکه سینه به سینه منتقل می شن
.
او ، اروپا، در ناخودآگاهش باورش شده که مرکز بشریته .
از جغرافیاش تا تاریخ و فلسفه اش .
چند مثال دم دست :
خاور دور، خاور نزدیک ، خاور میانه ... این ها همه عبارت های ساخته شده ی اروپایی ست .
خاور دور نسبت به کجا؟
به اروپا.
خاور نزدیک نسبت به کجا؟
به اروپا.
آنجا همیشه آنجا بوده ... نه در خاور ِ خود بلکه در خاور ِ اروپا اما حتی آن آتجایی ها هم حالا درباره خودشان با خط کش اروپایی حرف می زنند ..... «من از خاورمیانه می آیم»
مثال :
ایران یا پارس؟
دوستی می پرسد ایران از کی اسمش ایران شد؟
می گویم ایران همیشه  اسمش ایران بوده ، حداقل برای مردم بومی خودش ... نامی ست باقی مانده از ادوار کهن ... نگاشته شده در کهن ترین کتیبه های باقی مانده در تخت جمشید ... در شاهنامه ... در همه ی دوران اسم آنجا برای مردم محلی ایران بوده است این را باید از شما پرسید که چرا اسم کشورها را در متونتان تغییر می دهید ؟
مثال :
خلاصه کردن خرد در تفکر و تفکر در فلسفه ارسطویی .

در کج فهمی اروپا که امروز به نفهمی های آغشته به تفرعن رسیده است یکی از بزرگترین عوامل صنعت تیراژ انبوه است.
قداستی ناگفته و نانوشته که به تدوین و در نتیجه به صنعت چاپ و تکثیر داده شده است.
این همون قسمت قابل انتقاد « سرانه مطالعه» است ... مطالعه محور شدن یک جامعه ... کتاب محور شدن یک جامعه قدرت مشاهده و کشف مستقیم رو درش ضعیف می کنه
پاسخ ها در تیراژ انبوه تدوین و تکثیر شده .... برای یافتن پاسخ پرسش هاتون به کتاب رجوع می کنید .
خوشحالید که در حال تحقیق و کشف جهان هستید.
پاسخ ها ی تدوین شده ذهنیتی براتون می سازه .... ذهنیتی که حتی وقتی با موضوع رو به رو می شید و فاصله اش رو از واقعیت می بینید نمی شکنه ...  شما برای مدتی شگفت زده می شید و تمام ... دوباره این ذهنیت هاتون هست که بر فکر و پردازش های فکری شما غالبه.

بله البته که اروپا امروز به لطف سرانه ی مطالعه ، جامعه ای مطلع است اما مطلع از چه چیز ؟

مطلع از فکرهای خودش ، خط کش های خودش ... اندازه گیری های خودش .... در یک کلام مطلع از خودش و دیگرانی که نسبت به خودش سنجش می کنه..... و نه آگاه از افکار دیگر ، زاویه های دید دیگر ... ارزش های دیگر!

https://aayande.wordpress.com/2016/11/16/%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85/

۱۳۹۵ آبان ۲۲, شنبه

دختر بچه پنج ساله و خواهرش!

این خبر تولد رامش منو انداخت به دوران کودکیم ... چه دورانی با یه بابای شاعر و یه خواهر خواننده که همیشه یه چیز جدید و هیجان انگیز تو آستین داشتن.... من هم یه بچه پنج ساله میون این دو دنیای پر از هیجان و صدا و موسیقی و شعر .
خواهرم صدای خوبی داشت ... عاشق این آهنگ آژدا پکان شده بود.
صداش رو تو حموم می ذاشت به سرش . ریتم این آهنگ رو می گرفت و الکی یه عالمه کلمه از خودش با «ژ» و «ق» می ساخت و یه چیزایی سر هم می کرد و می خوند مثلا داشت فرانسوی می خوند... ولی خدایی خیلی خوب می خوند .
برای اون بچه پنج ساله صدای خواهرش قشنگ تر از صدای آژدا پکان بود .
و حالا آزدا پکان براش شده یه نوستالژی ... نوستالژی زمانی که مبهوت خواهرش بود.
شنبه هم که هست هیچی دیگه تا شب گرفتار دختر بچه پنج ساله شدیم!
https://www.youtube.com/watch?v=4DUuBra3TKw&list=RD4DUuBra3TKw#t=150

۱۳۹۵ آبان ۲۰, پنجشنبه

خان دایی ترامپ، عمه خانم لوپن!


یه ضرب المثل عامیانه هست که می گه :
«این حرفا واس ِ فاطی تنبون نمی شه.»
این ضرب المثل به واقع مصداقی ست از ادا اطفارهای ِ حقوق بشری ِ  دموکرات های آمریکایی و سوسیالیست های فرانسوی .
چرا فکر می کنیم انتخاب ترامپ غیرمنتظره بود؟ ... نه نبود!
ژست ِ انسانی ِ ادا اطفارهای حقوق بشری  رو روی سیاه و کثیف سیاست گرفت و اما هزینه هاش رو  توده مردم پرداختند، با نزول وضعیت معاش، تهدید انسجام و امنیت اقتصادی  .

ترامپ محصول ِ پدیده جدیدی در جهانِ غربه ... محصول ِ خسته شدن از شعارهای گل و گنده ی حقوق بشری ... دوختن قباهای گل و گشاد انسانی به تن نزار توده غربی ..... توده ای که مثل همه جای دیگر اولین دغدغه اش معیشت و امنیت است و نه ژست و ادای انسانی.
ژست انسانی را گرفتند اما ضد انسانی عمل کردند با تداوم سیاست های ریاکارانه ، جنگ افروزانه و مداخله گرانه.
جیب ها را پر پول کردند ، هزینه های جانی و مالی و امنیتیِ  جنگ افروزی هایشان را اما به گردن توده آویختند.
دموکراسی جنگی ... موج آوارگان ....  ویرانی خاورمیانه، تهدید اقتصاد ، انسجام  و معیشت ِ توده ی غربی .
 درست مثل آنچه در انگلستان اتفاق افتاد
.
دیگه با شعار و ادا و ماسک نمی شه این چرخ دنده ی گریپاژ کرده رو چرخوند .
چرخ دنده قفل کرده ... همه دارن می بینن ... و هرکس ادعایی مبنی بر چرخش دوباره چرخ اقتصاد و معیشت رو داشته باشه مورد اقبال توده ها قرار می گیره .
حتی اگر اون کس ترامپ باشه یا  لوپن .
با همه ی وقاحت های نژادپرستانه ، جنسیت زده و تبعیض آمیزشون.
«این حرفا دیگه واس فاطی تنبون نمی شه، عزیزم!»
و تا جایی که به انسان خاورمیانه ایی  به عنوان  اولین قربانی جنگ های دموکراسی زده مربوط می شه، این ناسیونالیسم رو به رشد در غرب تهدید کمتری برای خاورمیانه خواهد داشت .
چرا که تمرکز و حساسیت ِ ناسیونالیسم جدید غربی بر مرزهاش هست ...بر خارجی هایی که داخل مرزهاش شدن  پس ناگزیر مخاطراتش هم بیشتر داخلی خواهد بود.
عجیب و بیراه  نیست که قشر روشنفکر غربی،اعم از بومی ها و مهاجرین، به واقع و به درستی ناسیونالیسم جدید غربی رو تهدیدی می دانند که حتی می تواند منجر به جنگ های داخلی شود اما برای انسان خاورمیانه ای ، این اولین قربانی ِ سیاست های دموکراسی جنگی ِ غرب ، هزینه کدام سیاست کمتر خواهد بود؟
هر آنچه که ابرقدرت ها رو بر مسائل داخلی خودشون متمرکزتر کنه می تونه برای دنیای پیرامونشون هم در عمل تهدید کمتری داشته باشه.
 
این تنها نکته مثبت ناسیونالیت های نژاد پرستی چون ترامپ و لوپن برای انسان خاورمیانه ای ِ ساکن در خاورمیانه است.
منتقل شدن تنش ها و جنگ ها از بیرون از مرزها به درون مرزهاشون.
گرچه نگرانی های مهاجرین  ساکن در غرب از رشد این نوع ناسیونالیسم  قابل فهم و درک است.
زندگی هایی که به  امید  و اعتماد به خقوق بشر، این قبای گل و گشاد تر از تن نزار توده غربی، در غرب ساختند اکنون  در معرض تهدید است.
اما از رانده شدن به واسطه دیپلماسی  ناسیونالیستی و نژادپرست محور  تا آوار کردن خانه ها بر سر ساکنین یک سرزمین به واسطه سیاست های دموکراسی جنگی فاصله جانی و رقمی زیادی وجود دارد.
با ترامپ  شانس ِ محدود شدن جنگ در خاورمیانه بیشتر است چنانکه با لوپن دست و پای فرانسه از خاورمیانه جمع می شود.
خلاف آن هراس جنگ افروزی که در مورد ترامپ و لوپن مدام تبلیغ شده و می شود من فکر می کنم آدم هایی مثل ترامپ و لوپن،

با آن ایده های نژادپرستانه بیشتر متمرکز روی مسائل داخلی و پیرامون کشورهای خودشان باقی خواهند ماند ... آمریکا بیشتردر آمریکا می ماند و مسائل پیرامونش ... مکزیکی ها ، مهاجرها.
دست کم از این بابت برای سایر کشورها از جمله ایران و خاورمیانه خطر کمتری خواهند داشت.

۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

مسلمانان، خدا را!

شیخ شنگولنا ، سعدی و خواجه ی جان و سرور دیوانگان عالم،  عمو جلال و هزار دیوانه ی دیگر و صدای  سراج ....  و ما به همین بیت و به همان ریتم:
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
حالا اون «تو» کیه خودوم هم نمی دونوم به امام هشتم ...اما هست .... هست.... هستی اش تنیده شده در هستی ام .... به همین پریشان حالی :
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
مثل آتشفشان وزوو در سرم انفجاره ... مسلمانان خدا را ... از این دیوانگان نه سرم خلاصی داره و نه جانم
تنگ است بر او هر هفت فلک
چون می رود او در پیرهنم
از شیره او من شیردلم
در عربده‌اش شیرین سخنم
می گفت که تو در چنگ منی
من ساختمت چونت نزنم
من چنگ توام بر هر رگ من
تو زخمه زنی من تن تننم
حاصل تو ز من دل برنکنی
دل نیست مرا من خود چه کنم

https://www.youtube.com/watch?v=vXakYbOVkkM

۱۳۹۵ آبان ۱۷, دوشنبه

صاعقه های کلامی!

شده در حالیکه توحال خودتون بودین و از دنیای پیرامون هیچ چیزجزهمهمه ای محو نمی شنیدید ناگهان و ناغافل جمله ای مثل یک صاعقه ... یک رعد از اون همهمه ی پیرامون جدا بشه و بر ذهن شما فرود بیاد؟
از جا بپرین .... انگار چیزی رو به یاد آوردید ... همون جمله رو ... انگار اون جمله همیشه با شما بوده اما شما فراموشش کرده بودید .. حقیقتی روشن .... حقیقتی نه الزاما مطلق در عالم عام بلکه مطلق در عالم خاص شما!
از چی حرف میزنم؟
دیروز رادیو روشن بود اما من گوش نمیکردم .... فقط صدای محوی ازش بود ... من متمرکز روی کار خودم بودم ... تعمیر یک دستگاه کارت خوان .... داشتم روی اینترنت یک خازن سفارش می دادم که ناگهان اون جمله مثل رعد از همهمه ی محو رادیو کنده شد و به سرم اصابت کرد.
... c'est ce qui arrive chaque fois que la poésie à de la hauteur et la pansée de la profondeur.
این مضمون که وقتی شعر اوج می گیره ، تفکر هم عمق گرفته .
کمال شعر از عمق فکر جدا نیست و بلکه رابطه ای در هم تنیده با هم دارن .
گمانم برنامه راجع به هایدگر بود ... و نظر او که تفکر عمیق ، شاعرانه متبلور می شه.
و من مبهوت ِ دو صفت ِ «اوج» برای شعر و «عمق» برای فکر که هم زمان واقع می شن.
زیبایی وجهی جدا نشدنی ست از فکرِ عمیق که در شاعرانگی ِ بیان جلوه پیدا می کنه.
از دیروز ... پس از این جمله همهمه ای ست از بیت ها که در اوج شاعرانگی ، عمق ِ دارن .
چرا ؟ ...چرا عمق دارن ؟
چون آشنا هستن .... آشنای ِ عمیق ترین و پنهان ترین لایه های وجود آدمی .... پس ناگزیر ماندگار !
مثل این:
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند!

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

اهدای قطعه - اهدای عضو

کابوس گیربکس ِ پیچ شکسته تموم شد. 
خوشگل خانمم - ماشینم - از کما دراومد.
یه پیچ از یه ماشین مرده تو قبرستون ماشین ها برام پیدا کردن و آوردن .... ای درود و فاتحه و رحمت بر آن مردگانی که اعضاشون رو اهدا میکنند و زندگی دوباره به دیگران می بخشن ... چه آدم ها و چه ماشین ها .
فردا می رم کارت اهدای عضو میگیرم .... همون کاری که یه ماشین مرده برای ماشین من کرد رو من هم با اعضای بدنم برای یه آدم دیگه انجام میدم.
می بینین!

همه چیز الهام بخشه ... حتی قبرستون ماشین ها . 

۱۳۹۵ آبان ۱۳, پنجشنبه

فاصله میان گل کاشتن و گند زدن!

شده در آخرین لحظه ی یک کار ... یه کاری که به نظر خودتون شاهکار کردین فانحه بخونین؟
چه حسی بهتون دست داده ؟ ..... منگی؟ ... بعد از منگی، وقتی کم کم متوجه شدین چه گندی زدین، خنده ؟ ... بعد از خنده هم بی خیالی؟!
چه کاری جز این می شه کرد ؟!
من امروز به معنی واقعی کلمه گند زدم اون هم درست در آخرین لحظه .... اون ثانیه های آخر که کار داره تموم می شه ... کاری که خوب انجام شده و تو هی داری به خودت آفرین می گی ... کیف میکنی .... به خودت و توانایی هات احساس غرور پیدا کردی ولی ناگهان همه چیز به باد می ره ... با یه حرکت زیادی.... کنترل نشده .... حماقت در آخرین لحظه یک کار خوب و حساب شده !
همه چیز در آخرین پیچ اتفاق افتاد .... آچار بوکس صدای دوست داشتنی داشت .... نیروی ِ بازوم رو به حد هیجان آوری روی پیچ به گشتاور تبدیل کرده بود ... وسوسه شدم پیچ رو بیشتر بچرخونم ... محکمتر .... و ناگهان پیچ درون گیربکس برید!
حالا موندم با کابوس یه گیربکس سوراخ!
تا سی ثانیه قبلش با صدای روون و میزون ماشین به ملکوت رفته بودم .... همه چیز عالی پیش رفته بود اما گند تموم شد .... آآآآآآآآآآه!
داستان چیه ؟
هیچی ... ژن مکانیکیم فعال شده .... به یاد بچگی هام وقتی پدرم می بردم گاراژش و من بین ماشین ها و آچارها می لولیدم.... بابام گاهی آچار می داد دستم تا پیچی باز کنم یا ببندم.
بوی روغن، بوی بنزین .... شکل آچار .... صدای موتور ماشین ها، بخشی لاینفک از بهترین دوره زندگیم ...کودکیم با پدرم بین ماشین ها.
تمام روز در حال سرویس ماشینم بودم.
تعویض روغن ، فیلترها ، شمع ها ، تمیز کردن انژکتورها .... هواگیری رادیاتور .... صدای موتور ماشین شده بود عینهو یه سمفونی کلاسیک .... در هارمونی کامل.
وسوسه شدم روغن گیربکس رو هم عوض کنم.
آچار مخصوص پیچ تخلیه رو نداشتم به جاش پیچ اهرم دنده رو باز کردم.... با آچار بوکس لامصب که همیشه افسونم می کنه .... با اون صداش وکارایی هیجان انگیزش.
پیچ در آخرین فشار تو گیربکس شکست ...حالا من موندم و ماشین به گل مونده ای که یهو صداش از سمفونی کلاسیک تبدیل شده به سکوت مرگ!
من می رم بخوابم ... التماس دعا!
هر چقدر هم دلتون خواست بخندین ... خدایی خنده داره ... اصلن هیچی خنده دارتر از گل هایی که به گند می کشیم نیست ... فقط اولش سخته ... بعدش خنده دار می شه عینهو یه جوک.