جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۷ دی ۲, یکشنبه

« پول گوهی»

هشدار :
این متن حاوی واژه های کاملا عامیانه است. اگر دیدن این گونه الفاظ باعث ناراحتی تون می شه لطفا نخونید!

دنبال خونه هستم.
روی سایت های خونه یابی سروکارم افتاده با یه دوجین آدم های محافظ کار ، دندون گرد و بدتر از همه متقلب.
حالا تو این وضعیت داغون اقتصادی و بازار پر رنق دوز و کلک ، آدم های محافظ کار که از ریسمون سیاه و سفید ترسیده شدن و واس اجاره یه آغل سگ هم از آدم فتوکپی ِ کل تاریخچه مالی زندگیش رو می خوان تا حدودی قابل درک هستن و می شه یه جورایی باهشون کنار اومد اما این وسط یه مشت متقلب حرومزاده هم بساط شون رو پهن کردن واس ارتزاق گوهی شون ... عینهو مگس خلا که اساسا نفس ارتزاقش کثافت و گوه هست.
حالا براتون تعریف می کنم .
اما قبلش درست حدس زدین، من یه خورده عصبانی هستم.
برای اینکه مواردی دیدم که قربانی این مگس گوهی ها ، شکننده ترین قشر جامعه هستن.
دانشجوهای خارجی، خارجی ها ، آدم هایی که مستاصل جا و مکان موندن و تو استیصال مجبورن هر شرایطی رو بپذیرن.
امروز یکی از این مگس گوهی ها خورد به تورم.
با ایمیل برام عکس های یه خونه خوب و شیک رو فرستاد با قیمت پایین تر از بازار .
بعد یه اوسنه ننه کلثوم ردیف کرد که :
آره ما خودمون ساکن نیس هستیم و این آپارتمان دخترم هست تو نانت .
من یه زن پیر هستم . افتادم پاهام فلج شده واس همین دخترم از نانت می خواد بیاد نیس پیش من که مواظب من باشه.
می دونین نیس دور هست فعلا شما همه پرونده رو آماده داشته باشین که با یه تیر دو نشون بزنیم هم ویزیت کنین و بعد اگه پسندیدین قرارداد رو امضا کنیم و چک های اجاره و ضمانت رو بدین.
گفتم باشه حالا کی قرار ویزیت بذاریم؟
دوباره ایمیل زد که چون راه دور هست و می خوایم کار انجام بشه شما برای اینکه ثابت بشه پول لازم رو دارین فعلا برین از این دکه های روزنامه، کارت های بانکی ضمانتی که شماره ش رو بهتون می دیم رو شارژ کنین ولی کدش رو به ما ندین بعد از امضا قرار داد کدها رو به ما بدین.
اینو که گفت یاد داستان دوستم افتادم.
یه دختر دانشجو تک و تنها تو اون پاریس بی در و پیکر که قربانی ماجرای مشابه ای شده بود با این کارت های اعتباری .
احتیاج به پول پیدا کرده بود برای همین با عجله و بدون مشورت این شرایط رو پذیرفته بود و خلاصه هزار یورو از دست داده بود.
برای این مگس گوهی متقلب در نقش ِ یه مادر پیر و مفلوج ِ ساکن نیس نوشتم :
باشه مشکلی نیست شما مشخصات کامل خودتون و شماره کارت ها تون رو بدین ، یه شماره تماس و آدرس هم بدین تا من در خدمت تون باشم.
امیدوارم نقشم رو بهتر از اون اجرا کرده باشم و بهم یه مشخصات قابل پیگیری بده.
فردا می رم اداره پلیس .
گرچه به پلیس ِ کوالایی اینجا هم امیدی ندارم ... تنبل سه پنجه مکانیزم سریعتری از اون دفتر دستک پلیس داره.
با این حال این تنها کاری هست که از دست من برمیاد به عنوان یه شهروند که قلبش از دیدن و شنیدن قربانیان این مگس گوهی ها تیر می کشه.
می دونین،
من عمیقا معتقدم که دنیای حیوانات و طبیعت بازتابی ست از درون و طبیعت دنیای انسانی ... آدم ها صفت های درونی دارن مشابه جنس و طبیعت حیوانات .
بعضی ادم ها صفت گل دارن ، زیبا و بی آزار و با این حال شکننده ، به راحتی زیر دست و پا له می شن.
بعضی ها صفت کفتار دارن ، با قوم و قبیله و دار و دسته شون می ریزن سر یه تنها ی در راه مانده تیکه پاره اش می کنن.
بعضی ها صفت نهنگ دارن ، بزرگ و آزاد و متعهد به جفتشون ... خونواده دوست .
نهنگ ها تا آخر عمر با جفت شون باقی می مونن.
بعضی ها عینهو گربه ... از این جفت به اون جفت ... ددری و بی قید و لاابالی ... یه زن تو خونه ، شیش تا تو خیابون.
بعضی ها عنکبوت ... ارتزاقشون با دام و دسیسه .
بعضی ها هم مگس گوهی .... دنبال ارتزاق گوهی ... با یه قرون دوزار ِ گوه این و اون .
همینجور بگیر برو ... بازتاب دنیای حیوانات رو می گم در صفت ارتزاق و جفت و همدم ِ آدم ها!

۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

جلیقه زردها و اختاپوس !

89 هزار نیروی ضد شورش در کل فرانسه بسیج کردن که از این تعداد 8 هزار تا فقط در پاریس مستقر بودن ... تحت تدابیر شدید امنیتی کل شهر پیشاپیش تحت کنترل بود.
بعد میان می گن مردم راضی شدن و جلیقه زردها شون رو در آوردن و دوباره گذاشتن تو صندوق عقب ماشین ها شون.
خوب البته می شه با این کارها دوباره خاکستر ریخت روی آتیش اما تا کی این آتیش زیر خاکستر بمونه خدا می دونه.
تا کی بشه داد مردم کم درآمد رو با لولوی لوپن از یه طرف و لولوی کمونیسم و ملانشون از طرف دیگه هی تحقیر کرد و خفه کرد، قطعا یه راه حل منطقی، کارآمد و بلند مدت نیست.
آتش دوباره زبانه خواهد کشید 
جلیقه زردها هیچ گرایش سیاسی ندارن ... اصلن سیاست مسئله شون نیست .
مردم کم درآمد هستن که کمرشون زیر فشار اقتصادی خم شده ... اونها ایده سیاسی ندارن ... اونها حتی باوری به گروه های سیاسی و احزاب موجود هم ندارن... اونها فقط یک داد پر درد هستن از فشار اقتصادی .
دادی که کفتارها و کرکرس های راستی و چپی منتظرن تا در بیاد و هی مصادره به مطلوب برای خودشون بکنن .... دوباره مسئله ی معاش مردم رو تنزل بدن به مسئله ی رقابت های حزبی و سیاسی.
یک هزارتوی پیچیده ی سیستماتیک ِ فاسد در برابر مطالبه ای ساده .
یک سیستم از اساس و پایه وابسته به مافیا های مالی و رسانه ای که خیلی پیش تر از این استقلال مملکت را به خانواده های صهیونیستی واگذار کرده است.
از روچیلدها، La famille Rothschild،
تا ژاک اتلی ، Jacques Attali, ها .
خروجی چنین سیستمی اساسا نمی تواند چیزی جز تشدید فساد و فاصله طبقاتی باشد.
در اذهان عام مردم دنیا، فرانسه یک کشور صنعتی، پیشرفته ، اروپایی و جهان اولی ست.
بله ، همه اینها درست است . 
صنعت فرانسه پیشرفته است، صاحب تاریخ هنری، ادبی و فرهنگی خاص خود است اما شما را به خدا تمام این کیفیات وقتی فاقد استقلال در تصمیم گیری سیاسی باشد به چه کار مملکت می آید ؟
نگاه کنید به ناتوانی صنایع پیشرفته فرانسه نظیر ایرباس و توتال برای حفظ قراردادهای تجاری خود با ایران.
استقلال تصمیم گیری اینجا نه تنها در فرانسه بلکه در کل اروپا خیلی خیلی پیشتر از این از دست مردم گرفته شده است و به خانواده ها و بنگاه های مالی صهیونیستی فرخته شده است.
رئیس جمهورها ی فرانسه نه توسط مردم که توسط خانواده های سرمایه دار انتخاب می شوند.
رئیس جمهور چیزی جز یک ماسک ، یک هنرپیشه در این خیمه شب بازی ِ دموکراسی نیست.
(خدایی مکی ملیجک در این خصوص با استعداد است ... سخنرانی پر آب چشم و دراماتیک اخیرش را دیدید؟ ... با چشمان پر اشک آمد و یک سکانس دراماتیک مردمی اجرا کرد که دل سنگ را آب می کرد از این همه احساس شفقت به ملت و میهن.)
انتخابات اینجا چیزی جز یک خیمه شب بازی نیست .
مجری آن رسانه ها . صاحب رسانه ها خانواده های سرمایه دار ِ صهیونیست .
و این وسط توده مردم تماشاچیانی در وهم آزادی بیان و قدرت انتخاب در تصمیم گیری برای مملکت.
شما را نمی دانم اما با آنچه من اینجا از نزدیک دیده ام چیزی امروز برایم خنده دار تر از گمان دموکراسی ، آزادی بیان و حق انتخاب در فرانسه نیست.
کدام حق انتخاب؟!
کدام آزادی بیان؟!
کدام دموکراسی؟!
نه تنها فرانسه که کل اروپا خیلی پیش تر از این فروخته شده است .. به صیونیست ها ... روچیلدها !
طفلک جلیقه زردها ... فکر می کنند با مکی ملیجک طرف هستند ، نمی دانند با اختاپوسی پانصد ساله و هشت دست طرف هستند که از هر دستش هزار دست زهرآگین دیگر بیرون امده است ... بانک ها ، بیمه ها، رسانه ها، صنایع ، املاک، حتی مجری شبکه های تلویزیونی ...
چنگ فروکرده در عمق قلب و عقل ِ اروپا ... صهیونیسم !

۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

موسیقی غربی با تم ایرانی !

خوب تو ایکس فکتور ایتالیا پیش رفتن ... یعنی یه آینه تمام نما هستن از نسل موسیقی زیرزمینی امروز ایران ... نسلی که موسیقی غربی رو نه تنها شناخته بلکه عمیقا درک و لمسش کرده .
پتانسیل های این موسیقی رو به خوبی شناخته و خلاقانه برای بیان خودش و دغدغه هاش استفاده می کنه ... ... نه یه تقلید کورکورانه بلکه همراه با خلاقیتی که اون رو به زمان و مکان خودش درآورده. در یک کلام: 
موسیقی غربی با لهجه ایرانی .
لیریک ها عمیقا ریشه در دغدغه ها شون داره ... سبک مورد علاقه شون ریشه در تاثیرات موسیقی ناب غربی .... می شه رگه هایی از تاثیر پورتیز هد رو در شون دید.
وهمی ... سرکش ... عصبانی! 
هنوز کمی خام هستن ... از صمیم قلب براشون آرزوی پیشرفت می کنم .... مایه شو دارن.




قسمت بد زبان دوم!

فرساینده ترین ، کسالت بار ترین و شاید حتی مخرب ترین جنبه ی زبان دوم اینه که تا سال ها سطح ارتباطات کلامی شما رو تنزل می ده به حرف های روزمره و پیش پا افتاده.
حواستون نباشه چشم باز می کنید و می بینید که این تنزل سطح ارتباطی به تنزل فکری و استدلالی هم منجر شده.
مراوده های « باری به هر جهت در جمع » به زبان دوم می تونه تا حد زیادی این تنزل فکری رو تشدید کنه.
طبیعی هم هست ...حضور درجمع به زبان دوم باعث می شه کلام تنزل پیدا کنه به یه ابزار الکن برای ابراز حضور ... وقتی که در مغز باید صرف استدلال بشه ، صرف پیدا کردن واژه و ساختار گرامری می شه.
جان کلام ، فکر، فدای کالبد ِ کلام ، زبان، می شه .
زبان رو یاد گرفتید اما بهایی سنگین بابتش دادین ... قدرت استدلال و تفکر.چند وجهی.
جانی رو پرداخت می کنید بابت لاشه ای!

۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

« آن لحظه ی شگفت انگیز ِ دریافت »

همه مون کم و بیش هلن کلر هستیم ... اینطور نیست؟
در تاریکی ِ تکرار ... تکرار ِ منطق های روزمره ... مفاهیم ِ تعریفی ... اخبار ِ تولیدی .
مفاهیم ِ تعریفی آنگاه ارزش های تحمیلی ... حتی ناخوداگاه و ناخواسته! 
در روزمرگی قدرت دریافت مون از دست رفته.
چنان در تکرار و منطق روزمرگی غرق شدیم که حتی هوا رو هم دیگه لمس نمی کنیم.
تکرار .. عادت ... نقصان ِ دریافت!
این روزها برام پر شده از فلاش بک های دوران کودکی.
خاطرات ... خواب ها ... کتاب ها ... صحنه ها.
کتاب هلن کلر تو قفسه کتاب های خواهرم ... کتابی که هرگز خوانده نشد ... بلکه شنیده شد ... از خوش اقبالی ست داشتن خواهر بزرگتر ... اون هم چنان خواهری .... چشمه ای جوشان از شور ِ جستجو ... شیوایی بیان .... خلاقیت ذهن.
شب ها دنیایی دیگر آغاز می شد ... سفر به چهار سوی عالم به لطف شیوایی بیان او.
کودکی بودم در کنار سرچشمه ای .... نیمی از کتاب های عمرم رو شنیدم به جای خواندن
و خدای من شبی که قصه ی هلن کلر رو گفت ...
کیه که قصه ی این زندگی رو بشنوه و به جان و ذهن خراشیده نشه!
هلن کلر دو فصل ِ فراموش نشدنی در زندگی برام رقم زد ... فصل اول خودش ... فصل دوم معلمش .
روزی که به بیان شیوای خواهر بزگتر، خودش رو شنیدم ... و روزی که با نقش آفرینی استثنایی ِ آن بنکرافت معلمش رو دیدم .
رابطه ای استثنایی و نادر ... در مسیری استثنایی و پر مشقت.
شرایط آسان از دریافت ها ی عمیق تهی اند.
به قول نازنین فروغ :
هیچکس در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد ...
چند نفر در دنیا چنین لحظه ی شگفتی رو زندگی کرده ؟ ... لحظه ی شگفت دریافت ... جاری شدن ... مرتب شدن پازل های پراکنده و بهم ریخته ... اون لحظه شگفتی که ناگهان آخرین چرخ دنده ی گمشده پیدا می شه و سرجاش قرار می گیره .... کلیک ... استارت!
در روزمرگی جملگی مقیاسی از گمشدگی هستیم ... اینطور نیست ؟
منطق روزمرگی دو بعدی ست ... مکان ، زمان .
در دنیای دو بعدی مدرن، ابزار ِ زندگی از چرتکه می تونه حداکثر کامپیوتر بشه ... نه بیشتر ... ابزارهای بیرونی.
اما به آن لحظه های شگفت ِ شهود سوگند که ما ابزاری بیش از ابزارهای بیرونی در امکان داریم ... ابزار درونی که چرخ دنده ی گمشده اش رابطه است ... رابطه ی انسانی ... فارغ از منافع ِ دوبعدی ِ فردی.
https://www.youtube.com/watch?v=3HJxB4hwy84&fbclid=IwAR0O3UF97amSW5rWpnE0rBXwiwRTdNRZs_HzrhdJYq0VRp_w-6xPzXzNOFo

۱۳۹۷ مهر ۲۵, چهارشنبه

« ویروس ِ واگیر ِ من و تو»

آقای فیروز نادری عزیز در تلویزیون ِ صد من یک غاز ِ « من و تو » که این روزها شده است جولانگاه وحوش ِ پان و تجزیه طلب های ِ مزدور سعودی حضور پیدا می کنند و به روال مد ِ این روزها اظهاراتی درباره سوئ مدیریت داخلی ایران و به ویژه بحران آب می کنند، هرچند تخصص ایشان چیز دیگری ست.
تا اینجا با رعایت سن و سال ایشان و نیاز به سرگرمی در دوران بازنشتگی می توان تخفیف داد و گفت : خوب ، مشکلی نیست شما هم پس از چند دهه دوری از ایران اکنون در دوران بازنشستگی یاد نوستالژی های وطنی افتاده اید و دوست دارید به فارسی با هموطنان گپ بزنید، باشد .
سیاست برای خیلی ها حکمیت تخمه و لواشک هم دارد ... یک کاربرد سرگرمی و رفع ِ اوقات فراغات .
هرچند حیف آن اعتبار علمی شما که با تخمه و لواشک سیاست آن هم در شومن خانه ی ِ «من و تو » خرج شود .
اما آقای نادری عزیز شما را به آن اعتبار علمی تان سوگند از کی تا حالا نیک آهنگ کوثر ِ کاریکاتوریست و روزنامه نگار، شده است متخصص آب که حرف های او را شاهد ِ نظرات آبی ، و نه فضایی تان، می آورید؟
شما را به خدا یک نفر بیایید به من بگوید نیک آهنگ کوثر از کی تا حالا متخصص آب شده است آخر؟!
نکنید ... شما را نه به ایران که به اعتبار علمی خودتان سوگند می دهم نکنید این کارها را ... نه به ایران که به خودتان آخر رحم کنید!

۱۳۹۷ مهر ۲۴, سه‌شنبه

سیستم ِ جهنمی ِ دموکراسی جنگی

دیروز رفته بودم استانداری برای کارت اقامتم.
تو شهر کوچکی مثل کلرمون یک کیلومتر صف بود.
اغلب افغان و سیاه پوست بودن.
با بچه کوچیک ... پیرزن ... پیرمرد ... تو آفتاب ساعت ها منتظر ....
خانمه من رو می شناخت در رو باز کرد ... بدون ایستادن در صف وارد شدم.
چارتا دختر جوون مسئول رسیدگی بودن.
خوش برخورد بودن.
ولی چار نفر حریف پاسخگویی به این همه آدم آواره نمی شن ... می شد استیصال رو در صورت هر دو گروه دید ...
مردمی که مراجعه کرده بودن و مردمی که باید به اینا پاسخ می دادن.
اون هم به زبانی که هیچکس درست بلدش نبود ... بیچاره کارمندهای استانداری باید زور می زدن تا متوجه بشن اینا چی می گن ....
در این میون یه خانم مسنی هم از راه رسید ... صاف رفت دم گیشه ... حجاب داشت .... فرانسه رو خوب حرف می زد.
اولش خوب و مودب حرف می زد بعدش اما زد به سیم آخر.
دختره بهش می گفت : خانم ما نمی تونیم پاسپورت یه مرده رو تمدید کنیم!
این کاغذ می گه که شوهر شما مرده.
این هم می گفت شوهر من نمرده ... زنده است ... خودتون کشتینش ، خودتون هم زنده اش کنین چون اون زنده است!
شنیدم که گفت :
اگه ایتالیایی بودم باز هم می فرستادیم دنبال نخود سیاه ؟
عصبی شده بود ... کاغذها رو پرت می کرد سمت دختره ... هی توتو باهش حرف می زد ... بگیر ! ... دیگه چی می خوای ... دیگه چی بهانه ای در میاری !
شیش تا از کارمندها اومده بودن پاسخگوی یه نفر ... یه وضعی ... این وسط هم سروصدای گریه بچه ها ...
آقای مکرون با ژست و ادا میاد از باز بودن درهای فرانسه حرف می زنه ... مردم رو دعوت می کنه به آمدن به فرانسه .
دروغ می گه!
سیستمش نمی کشه ... پاسخگو نیست .... هزینه ژست و قیافه حقوق بشری آقای مکرون رو مردم دارن می دن ... کارمندهای استانداری با اعصاب و روانشون ، مردم جنگ زده و آواره با در به دری شون تو کوچه خیابون ها ...
آقای مکرون،
نمی خواد درهای مملکت رو با ژست و ادا چارتاق باز کنی و مردم رو بندازی به جون هم، درهای بازار اسلحه رو یه خورده ببند .
کسی می خواد بحران مهاجرت در اروپا رو ببینه بیاد بره به جهنم استانداری های شهرهای فرانسه .... صف هایی که گاه به کیلومتر می رسه.
بحران جنگ افروزی ... بحران آوارگی ... بحران در به دری ..... بحران مملکت هایی که نابود شدن و مملکت هایی که لبریز شدن و دیگه جا ندارن ....
اون طرف جنگ و آوارگی .... این طرف پارچی که لبریز شده .... سیستم لنگی که نمی کشه ....
و در این میان مردمی که لابه لای این سیستم لنگ و الدنگ ناخواسته مقابل هم قرار می گیرن ... از هم متنفر می شن ... با هم دشمن می شن ...
احزاب راست فاشیست دوباره قدرت می گیرن .... تنفر در هر دو سو آبیاری می شه ... آبی که سرچشمه اش تو کارخونه های اسلحه سازی ست ... آسیابش تو بازار آزاد مرگ ... اسلحه.

فیک در فیک!

یه چیزی تعریف کنم براتون بامزه است البته شاید هم خوشتون نیاد ولی حالا دیگه:
امروز رفته بودم پست پیگیر یه نامه داخل شهری که یه هفته است هنوز نرسیده.
با اون کلاه کابویی و تیپ جینم رفته بودم.
کارمند پست فکر کرد آمریکایی هستم. من هم خشکی بالا نیاوردم.
با همه خوب حرف می زد به من که رسید با یه حالت بدی حرف می زد . 
موقعی که می خواستم از در بیام بیرون شنیدم به نفر بعدی با صدای آرومی گفت:
اوووف این آمریکایی ها فکر می کنن همه جا رئیس هستن!
من هم یهو زد به سرم یه چشمه فیلم بازی کنم در راستای مبارزه با استکبار جهانی ، آمریکا، و کوتوله استکبارچه جهانی، فرانسه.
با یه تیر دو نشون!
یه قر شلی به لهجه ام دادم ، مثلا بچه کف کوچه های تگزاس هستم، و برگشتم پررو پررو به خانمه گفتم:
خانم عزیز بهتون پیشنهاد می کنم از این شهر کوچیک و ایزوله در میان کوه ها یه سفر هم به شمال و شمال غرب کشورتون نورماندی و برتنی برید و قبرستان سربازان آمریکایی رو ویزیت کنید.
اگه سربازان آمریکایی اونجا نبودن، امروز شما هم اینجا نبودید!
خانمه تا بناگوش سرخ شد و زد به سیم قرشمال بازی به سبک فرانسوی ... مثلا خودشون رو خونسرد و بی تفاوت می گیرن ولی خوب تا بناگوش هم سرخ می شن!
گفت:
اینجا اداره پست هست ... کارمون رسیدگی به پست هست نه تاریخ!
کلاه کابوییم رو از سر برداشتم و با یه لهجه شل و ول و شیک آمریکایی گفتم:
بون کورج مادام!
یعنی از وقتی اومدم تا الان داشتم رو زمین غلت می زدم از خنده ... از دست خودم.
یه استعداد ناب کشف نشده بازیگری دارم به امام هشتم.
یکی به گوش اصغر آقا مون برسونه آخه دیگه ... پلیز! 

« تسری دادن مظلومیت به حقانیت! »

اگر وقت دارید پیشنهاد می کنم این گفتگوی جالب رو در پرگار ببینید چرا که حاوی نکته بسیار ظریف و قابل تاملی ست.
در این گفتگو ، فارغ از موضوع، ما با دو دیدگاه متفاوت در بررسی تاریخ رو به رو هستیم.
دیدگاهی که تلاش می کند از تاریخ استفاده ابزاری به نفع جریان فکری- سیاسی ِ امروزی خود کند، خانم مینا یزدانی.
دوم، دیدگاهی که تاریخ رو بر اساس مستندات موجود خوانش و تجزیه تحلیل می کند، آقای مجید تفرشی.
هردو پژوهشگر حوزه تاریخ هستند و مسلط به مستندات تاریخی ِ موضوع مورد بحث با این همه دو رویکرد و استدلال کاملا متضاد رو در بررسی تاریخ ارائه می دهند.
هم اینجا بگم که من هیچکدام از این دونفر رو پیش از این گفتگو نمی شناختم.
اساس قضاوت من درباره گفتارشان صرفا استدلال های شان در همین برنامه است.
استدلال های خانم مینا یزدانی برای من از اعتبار تاریخی تهی می شود وقتی آشکارا از آنها استفاده احساسی و ابزاری برای قهرمان سازی و تاریخ سازی نوین می کند.
خواسته یا ناخواسته به شجاعت ، عصیان، شورش، انقلابیگری ارزشی ماهوی می دهد.
عصیان و شجاعت را خارج از بسترفکری، هدف و نتیجه، منبع الهام می داند.
که اگر ملاک این باشد ، با اشاره درست آقای تفرشی، امروز هیچکس بیشتر از زنان عضو داعش و تروریست های انتحاری شایسته تحسین و تمجید نیستند.
در بررسی تاریخ باید ذهن را از هر ایسم و گرایش سیاسی و اعتقادی تهی کرد در غیر اینصورت سوئ تعبیر و در نتیجه سوئ استفاده از آن ناگزیر خواهد شد.
اینجا ست که پیوند فکری با هر ایسمی ناخودآگاه شرط ِ احساسی لازم را برای دور شدن از داوری عقلانی در ذهن رقم می زند.
اما چرا حساسیت به تشخیص و تفکیک این دو رویکرد در بررسی تاریخ مهم و بلکه ضروری و کلیدی ست؟
پاسخ شخصی من: 
استفاده و یا شاید بهتر است گفت سوئ استفاده انبوه رسانه ای که این روزها از تاریخ به نفع پیشبرد ِ سیاست های گروهی و نه منافع جمعی می شود.
نگاه کنید چگونه گروه های واگرا یی چون تجزیه طلب های کرد، ترک ، عرب ، بلوچ امروز در کنار پان فارس ها ی سلطنت طلب سرو کله شان در سایت های چپ و راست پیدا شده است با هدف مشترک براندازی ... از ایران گلوبال تا توانا و فرشگرد.
امروز براندازی ، هدف مشترک تمام گروه هایی شده است که در ماهیت وجودی خویش واگرا و تفرقه افکن هستند ... جملگی با مظلوم نمایی و شعارهای حقوق بشری اما در عمل با نتیجه ای که جز تجزیه ی ایران و تفرقه افکنی و تنفر برای بشر ایرانی نخواهد داشت.
آخر مگر می توان در هم صدایی پان ترک با پان کرد ، در هم صدایی بهائیت با فرقه شیرازیه، فردایی متحد و صلح آمیز مبتنی بر منافع مشترک ساکنین آن سرزمین، ایران، تصور کرد؟
از طنز های تلخ زمانه است هم صدایی چپ های کمونیست و توده ای و اسلامی با لیبرال های تا مغز استخوان بیگانه پرست برای براندازی.
هم صدایی فرقه هایی چون بهائیت و دراویش با فرقه های متحجری چون فرقه شیرازیه در هدف براندازی.
نگاه کنید به سایت های توانا، ایران وایر، آمد نیوز، صدای آمریکا، فرشگرد، ایران گلوبال و ...... که جملگی صدای گروه پرستی شده اند با ماسک های حقوق بشری.
آخر منافع جمعی و ملی مردم ایران را کجای روضه های حقوق بشری ایشان می توان یافت؟
امروز بشر ایرانی با طنزی تلخ اما سخت روشنگر روبه رو ست.
اتحاد و اجماع جمله گروه های ِ تفرقه محور در یک هدف، براندازی.
فارغ از عملکرد و نقد جمهوری اسلامی ، این اتحاد تاریخی فرصتی ست منحصر به فرد برای برملا شدن ماهیت ضد جمعی ، ضد ایرانی و ضد ملی همه ی گروه های خود منفعت طلب .
این واقعه ای ست سخت اما فرخنده!
آقای تفرشی در بخشی از سخنان خود به نکته ای بسیار مهم و قابل تامل اشاره می کند:
« تسری دادن مظلومیت به حقیقت.»
صرف مظلومیت به معنتی حقانیت نیست ... چه بسیار مظلومانی با اندیشه های ظالمانه که از ظالمی بزرگتر شکست خوردند و اعتباری احساسی میان توده یافتند.
تاریخ پر است از مظلومانی که چون به قدرت رسیدند روی ظالمان پیشین را سپید کردند.
از بنی امیه تا بنی عباس .. از تزار تا استالین .... از باتیستا تا اعدام های انقلابی رفیق چگوارا!
اما چه گریز که داستان مظلوم همیشه پرآب چشم است و آتش ِ احساس سوزنده عقل.
کو عقلی که در لهیب زبانه های احساس نسوزد؟
کو عقلی ساده، و نه ساده اندیش، که در اتحاد و اجماع این خیل ِ گروه پرست و متضاد یکدیگر فهم کند که امروز براندازی در ایران به سوریه ای هزاربار هولناک تر منجر خواهد شد.
کو عقلی که فهم کند امروز براندازی قدرت مرکزی ِ ایران مساوی ست با باز شدن در ایران به روی وحوش ِ پان ها ، فرقه ها ، سوپر روشنفکرهای ِ جهان وطن که جلو جلو و دو دستی وطن را به دهان ِ هیولای خوش آب و رنگ ِ جهانی سازی تقدیم کرده اند.
کو عقلی که تاریخ را به آتش احساس تکرار نکند!
https://www.youtube.com/watch?v=Olrrtz3hyB0&t=2068s

پرنس و پرزیدنت و پوست خر و صنعت ِ چینی طور حقوق بشر!

آمریکایی ها می گن :
با پوست خر نمی شه کیف چرمی ساخت.
البته چینی ها نشان دادند که می شود ولی خوب کیف چرمی با یه ظاهر دوزاری و یه باطن دو روزه .
اخبار این روزهای پرزیدنت و پرنس رو دارین حتما دیگه.
خدیجه خانم و مرحوم ناکام خاشقچی و قائله ی فعلی.
یعنی کل داستان مصداق کاملی ست از تلاش برای ساخت کیف چرمی از پوست خر با صنعت چینی طور.
صنعت ِ حقوق بشر ِ چینی طور ِ پرزیدنت ترامپ به اضافه پوست ِ خر اصلاحات ِ پرنس خر مغز نتیجه می شود ماجرای این روزهای پرنس و پرزیدنت که خر بخندد.
کجایند دوستانی که تا دیروز کک به تنبونشون افتاده بود از تحسین و تعظیم در برابر درایت پرنس پیشرو سعودی و دروازه های تمدنی که به روی سعودی ها باز شده و به روی ایرانیان بسته مانده؟!
نگین این حرفا رو بابا جون .. عبرت بگیرین ... نرسین به اینجاهایی که خر هم بهتون بخنده.

فامیل دور!

تعریف کنم واستون گمونم خوشتون بیاد.
امروز ناهار رفتم یه رستوران ژاپنی.
ساعت یازده و نیم بود و غیر از من هیچ مشتری دیگه ای هنوز نیومده بود.
یه نیم ساعت بعد مشتری بعدی اومد.
یه مادر مسن با دختر میان سالش.
پوشش خانم مسن جالب و چشمگیر بود.
مخصوصا کلاه شاپوی سبزش.
رفتارهاشون گرم و باز و صمیمی بود.
نحوه سلام و احوالپرسیش با خدمه رستوران.
اومدن کنار میز من نشستن.
با من هم گرم و صمیمی سلام احوالپرسی کرد و گفت :
نفر اول شما هستین!
خندیدم و گفتم : امروز زود گرسنه ام شد.
میز کناری نشسته بودن و من ناخودآگاه حرفاشون رو می شنیدم.
با یه لهجه غلیظ اروپای شرقی حرف می زدن.
حدس زدم لهستانی باشن.
رفتارشون به عنوان یه مادر - دختر خیلی گرم و خودمونی بود.
دختر راحت بود. به مادرش گیر نمی داد.
اینی که می گم آخه بین برخی دوستان فرانسویم دیدم.
بچه ها با پدر و مادرهای مسن شون گاهی بی حوصله حرف می زنن.
به نظر می رسه خیلی وقت ها بیرون رفتن و غذا خوردن با والدین مسن شون بیشتر یه رفع تکلیفه تا یه رابطه واقعی و صمیمی.
حالا بگذریم.
خلاصه از همون اول توجهم رو جلب کردن.
همش یاد خودم و مامانم و زن عموهام می افتادم که گاهی با هم ظهرها می رفتیم همچین ناز و صمیمی و زنونه بیرون ناهار می خوردیم.
غذام تموم شد قبل از ترک رستوران گفتم یه حالی به این حاج خانم باحال بدم.
بهشون گفتم:
نوش جان ... کلاهتون هم خیلی قشنگه!
هیچی دیگه همین یه جمله کافی بود که نهایتا کارمون برسه به رد و بدل آدرس و دعوت اختصاصی به خونشون در لهستان!
هنر ارتباطات ِ آبجی تون رو دارین! 
البته در میانه ی گفت و گو قوم و خویش هم از کار دراومدیم ... باور نمی کنین ؟ پس گوش کنید:
هیچی دیگه اولش من گفتم با این لهجه ی زیبای شما، حدس می زنم لهستانی باشید.
خوب حدسم درست بود.
بعد حاج خانم لهستانی گفت : با این ادب و مهربونی حدس من هم اینه که شما ژاپنی باشید!
گفتم خوب من عاشق غذاهای ژاپنی هستم ولی ژاپنی نیستم.
بعد از فرانسه شروع کرد تا آمریکا و نهایتا رسید به هند ... تقریبا یه دور کامل دور کره زمین زد ... آخرش مجبور شدم خودم بگم ایرانی هستم.
آقا ما اینو گفتیم مادر و دختر یهو منفجر شدن.
گفتن اوه شما می دونین ما مردمان اسلاو چقدر به تیکه ی پارسی مون مفتخر و مغرور هستیم!
من اولش دوزاریم نیفتاد ... با تعجب پرسیدم تیکه ی ایرانی ِ مردمان اسلاو؟!
گفت بله ، ما اسلاو ها بخشی از امپراطوری پارس بودیم و این یکی از افتخارات ما هست .
گفتم : خوب من واقعا اینونمی دونستم ... می تونید مثالی از فرهنگ ایرانی در میان مردمان امروزی اسلاو بگید.
بلافاصله گفت :
ریشه ی خیلی از اسم هامون ... مثلا داریوش!
واقعا برام جالب و باور نکردنی بود که تو لهستان داریوش یک اسم رایج هست.
با همین تلفظ خودمون .
دختر در تکمیل حرف مادرش گفت:
اسلاوهای امروزی ترکیبی هستند از اسلاوهای بومی، پارسی ها و آسیای شرقی.
و ما به تیکه ی ایرانی مون خیلی مغرور و مفتخر هستیم ... می بینید فامیل از کار دراومدیم.
خلاصه آخرش گفتن فامیل باس دور هم جمع بشیم ... باید حتما یه سفر به لهستان بیاین و ازتون پذیرایی لهستانی بکنیم تا ایرانی بودنمون رو به چشم ببینید!
خدایا واقعا قفل کرده بودم.
آخرین سورپرایز وقتی بود که مادر روی یه کاغذ اسم و آدرس و شماره تلفنش رو نوشت.
اسمش آرتمیس هست!
مقابلش یه تعظیم کردم و گفتم :
فرمانده آرتمیس بینهایت از دیدارتون خوشوقت شدم. 
« آرتمیس، فرماندهٔ نیروی دریایی ایران در نبرد سالامیس در زمان خشایارشا پادشاه هخامنشی. »

۱۳۹۷ شهریور ۲۴, شنبه

چرخه

مرکز شهر نانت پر شده از بی خانمان های سیاهپوست. 
تو دل شهر وسط میدون ها چادر زدن.
تصویر تکان دهنده، تاثرانگیز و در عین حال بسیار جالب توجه ای ساخته شده .
آدم احساس می کنه تو دل نانت یهو به آفریقا می رسه ... چادرها شون .. سبک زندگی قبیله ایشون .
تندیس ها و یادبودهای مشاهیر و بزرگان نانت در ازدحام چادرهای آفریقایی محو شدن.
نانت، شهر ثروتمند و بورژوای فرانسه ... به لطف درآمد برده داری ...
مثلث شوم تجارت برده از بندر نانت تا سواحل غربی آفریقا ... بار زدن کشتی ها با آدم ها .. از سواحل غربی آفریقا به سواحل شرقی آمریکا ... فروش آدم ها و آنگاه باز گشتن به نانت با کشتی های پر از پول و نیشکر و قهوه و کاکاو.
نانت که زمانی بزرگترین بندر تجارت برده بود اکنون آدم ها با پای خودشون اومدن برده و ساکنش شدن.
از مرکز شهر تا بنای یادبود تجارت برده مسافتی کمتر از نیم ساعت پیاده روی ست.
اون هم پیاده روی توریستی ... آروم و دل خوش و دلی دلی کنان.
این مسافت این روزها نه با بناها و یادبودهای تاریخی که با ساکنین جدید شهر دیدنی شدن ... دیدنی نه از نوع جاذبه های توریستی ...بلکه از نوع واقعیت های تاریخی.
تاریخ استعار ... نه از روی کتاب بلکه جلو چشمتون ... چهره به چهره با شما.
بدون سانسور ، بدون جرح و تعدیل و تقدیس!
به نانت بیایید .
اگر علاقمند به تاریخ هستید و نه تفریح.
به این مسیر نیم ساعته سری بزنید ... حدفاصل مرکز تجاری تا بنای یادبود برده داری.
به شما اطمینان می دم شگفت زده خواهید شد .... از این تصویر ِ چگال و زنده از چرخه تاریخ.
تاریخ زنده ی استعمار!
نیازی به بنای یادبود نیست ... استعمار زنده است ... برده داری مخوف تر و نیرومندتر از گذشته .
امروز نیازی به زحمتِ کشتی و بار زدن آدم ها نیست ... کافیه اسلحه ساخته بشه ... فروخته بشه ... کشورها ویران بشن ... بعد برده ها با پای خودشون میان به بازار کار برده.
صنعت برده داری امروز بر مدار صنعت اسلحه و جنگ افروزی و مهاجرسازی می چرخه.
اما مشکل حرص و طمع اینه که همیشه چشم هاش به یه جاهایی تنگ و بسته می مونه.
می دونین،
اروپا به زودی تبدیل به شعبه ای از آفریقا خواهد شد!
آفریقا ی گرسنه با درد و رنج داره اروپا ی سیر و مرفه و بی درد رو ذره ذره می بلعه ... جای لقمه و دهان در حال تغییر است.

۱۳۹۷ مرداد ۲۹, دوشنبه

دماغت رو بیار پایین!

دیده و شنیده شد:
سالی یکبار از خارج به ایران می آید.
با گردنی افراشته، دماغی بالا نگاه داشته و دهانی پر از دندان های پوسیده.
می آید با کیفیت و هزینه ی بی رقیب دندانپزشکی ایران ، دهان پوسیده اش را تعمیر می کند ، 
با مهربانی ایرانی هر شب مهمان دوست و فامیل می شود و آخرش هم مدام افه چسه می آید و برای مردم ایف ایف پیف می کند که :
واه واه اینجا چرا اینجوریه ... چه جوری می تونین اینجوری زندگی کنین!!!
با چمدان خالی و دهانی پوسیده از آن سو می آید،
مهمان ِ مهمان نوازی ایرانی می شود،
چمدان هایش را پر از آجیل و زعفران و زرشک و زیره و محصولات ایرانی می کند،
دهان و تن درب و داغانش را با خدمات پزشکی ایران تعمیر می کند و اما با زبانش همچنان برای مردم فیس و افاده آمریکا و اروپا می آید.
نکنید عزیزان ... نکنید.
زمان فیس و افاده های خارج نشینی سرآمده است.
امر بر شما مشتبه شده اشت ... مهمان نوازی ایرانی عام است ... خاص شما و پاسپورت آمریکایی و اروپایی شما نیست .
می دانم از زمهریر سختی و سگ دویی به چله مهربانی و سخاوت امده اید.
خوب عادت ندارید و یا شاید آداب مهمان نوازی ایرانی را فراموش کرده اید .
اما شما را به خدا امر بر شما مشتبه نشود ... مهمان نوازی ایرانی عام است.
وقتی وارد ایران می شوید دماغتان را بی خودی بالا نبرید.
مقابل چنین مهمان نوازی و سخاوتی ، نمی گویم متواضع باشید اما دست کم متکبر نباشید.
دماغ هایتان را مقابل این مردم پایین بیاورید که ما خود آگاهیم به سرزندگی های آن سو!

۱۳۹۷ مرداد ۲۴, چهارشنبه

انقلاب غرغر

دیشب:
ساعت دوازده و نیم شب از کافی شاپ داریم برمی گردیم خونه.
خیابونا پر از ماشین و آدم.
هنوز ترافیکه اما روان.
فروشگاه ها بازو چراغانی.
قدم به قدم رستوران و کافی شاپ و نونوایی ... از رستوران سنتی و فست فود بگیر تا فرانسوی و لبنانی.
حتی فروشگاه های لباس هنوز بازن ... لباس زیر فلان و بهمان.
همه چیز نورباران .... حتی نمای بیرون ساختمان های مسکونی هم نور مخفی داره.
چشمگیر و خوشگلن ... بیرون شون ... نماهای سنگ شون ...نور مخفی ها شون ... فقط ظاهرشون ... داخلشون اما آبی و قرمز شیرهای آب همه قاطی پاطی ... کابل کشی های وارونه ... لامپ هایی که بیست و چهار ساعت دارن چشمک می زنن حتی وقتی خاموشن ... خونه های غرق در لوازم خارجی با ظاهری پر ذرق و برق اما بی اصول ... اینجا کجاست ؟ همان کشوری که گفته می شه بحران آب و برق داره با چنین مصرفی؟!
آدم یاد نماهای لانگ شات سانفرانسیسکو می افته تو فیلم های هالیودی.
غرقه در نورهای رنگارنگ.
دوستم به شوهرش می گه:
سر راه نون بگیریم یه نیش ترمز هم جلو داروخونه بزن دور چشم بگیرم ، جلو پت شاپ هم نگه دار واس پشمک، گربه شون، خاک پی پی بگیرم.
همه رو می گیریم .... می رسیم خونه .
بعد از لوستر اولین چیزی که روشن می شه تلویزیونه ... صاف رو کانال منوتو.
گزارش در مورد « تابستان نارضایتی» ست.
موج اعتراض های مردمی .
مجری، زن جوانی ست با دماغ سربالا و صورت غرق در آرایش ... لباس شب فاخر... آرایش صورتش و لباسش خیلی آشنا ست ... شبیه زن ها و دخترهای دور و برم هست یا شاید برعکس ... دوستانم شبیه اون هستن ... همه شبیه هم.
روی کاناپه پتزاهای داغ رو گاز می زنیم و همزمان موبایل و تبلت هم می خونیم.
شوهر دوستم با نچ و نوچ پست می خوونه درباره قرارداد ننگین دریای خزر ... دوستم ادامه می ده با خبر ساخت یک بیمارستان مجهز در عراق ... شوهرش ادامه می ده با خبر دزدی آب و هوا و خاک و ... در خوزستان.
زن و شوهراین همه همدل و در توافق کامل کمتر به عمرم دیده بودم.
توافق شون البته فقط مقابل تلویزیونه ... توافق در اینکه مملکت جهنم شده .... مسئولین خائن دارن مملکت رو به باد می دن.
می بینی چی جهنمی شده صبا جون!
می پرسم الان از کدوم جهنم داری حرف می زنی ؟ جهنمی که رو منوتو داری می بینی یا این جهنم تچملات و مصرف که توش لم دادی ؟
دو تا جمله که می گم کافیه برای اینکه شوهرش بسته بندیم کنه و بذارم رو طاقچه.
صبا جون،
شما با یورو یازده هزارتومنی اومدی اینجا درد مردم رو نمی گیری ... مرفه بی دردی ... شدی مثل همون کمونیست های فرانسوی.
قفل می کنم ... می گم:
من ... کمونیست ... کمونیست فرانسوی ... مرفه ... چی می گی بی انصاف.
بعد بی خیال می شم ... یادم میاد از این حرفا زیاد شنیدم .
تو مسنجر از پشت فیس یکی بهم گفته مزدور حکومت ، یکی دیگه گفته وطن فروش .. فراری خارج نشین ... خوب این هم بالاش ... کمونیست فرانسوی!
هیچکی دوست نداره بشنوه اونجا چه جوری کار می کنم ... چه چوری زندگی می کنم ... دهن که باز می کنم ناراحت می شن ... انگار موجودیت شون به خطر می افته ... موجودیتی که مبتنی بر ذهنیاتشون هست ... ذهنیت فلاکت ... جهنم ... بدبختی ... تمام آرزوها و رویاهاشون رو انگار رو همین ذهنیت فلاکت بنا کردن.
درک شون می کنم ... خودم پیش ترها همین بودم!
وقتی ذهنیت یکی بشکنه ناگزیر آرزوها و رویاهاش هم فرومی ریزه ... تغییر می کنه ... و البته که تغییر آسان نیست .. شهامت و جسارت می خواد.
این یه سیستم تدافعی ذهنی هست . برای رسیدن به رویاهات، ذهنیتت رو پیش از هرچیز در برابر تغییر نگه دار.
اینجا چارتا جمله از زندگی روزمره ام در فرانسه حرف می زنم، همه عصبانی می شن ... برافروخته ...انگ می خورم.
جدیدترین انگ ها:
مرفه بی درد ... کمونیست فرانسوی!!!
با این همه درک شون می کنم ... من از قلب پروپاگاندا به بازار فروش پروپاگاندا اومدم.
پروپاگاندای فقر و فلاکت ... جهنم ... براش تیترسازی هم شده :
« تابستان نارضایتی» ... « موج اعتراضات مردمی».
من از قلب صنعت ِ انقلاب سازی به بازار فروش انقلاب اومدم .
انقلابی تاره در حال ساخت است.
انقلابی که فریادش از حلقوم تجمل و مصرف داره در میاد.
در قلب ِ رفاه و بی دردی ، داد از درد و فقر کشیدن. 
زیر سقف های کاخ ، داد برای کوخ نشین ها کشیدن ... اون هم فقط تصویرشون ... روی صفحه تلویزیون ... منوتو ...
کوخ نشین هایی که سراغی ازشون نمی گیری ولی معتاد دیدن تصویرشون شدی ... موقع گاز زدن به پیتزات .. روی کاناپه ... زیر باد کولر.
خوندن و دیدن و نقل اخبار دزدی و فساد انگار شده غذای روح آدم ها.
هرچه که منفی باشه بهم جون می ده ... به رویای وجود بهشتی آن سوی آب ها... وجود فرمولی جادویی برای خوشبختی ... تنها چیزی که کافیه اینه که «تو» این فرمول اشتباه چهل سال پیش رو پاک کنی و دفتر رو بدی دست « من» تا فرمول جدید رو برات بنویسم ... تو فقط پاکش کن فعلا ... بعدش با من! ... « منوتو » ....
«منوتو» شبکه جهنم سازی ... من بدبتختم ... در جهنم هستم پس هستم!
جهنم رو باید ساخت تا بهشت معنا داشته باشه.
جهنم به خوبی ... به سرعت و با جدیدترین متدهای پروپاگاندا در حال ساخته ... 
« منوتو » با مالیات مردم انگلیس ... تیترسازی هاش ... « تابستان نارضایتی » .... زیر باد کولر به صرف چای داغ ...
چقدر همه چیز شبیه چهل سال پیش شده ... وقتی هفت سالم بود و بزرگترهام رو می دیدم.
رادیو بی بی سی ... تو همه خونه ها ... راس ساعت هشت شب.
حرف های بزرگترها ...
شاه خائن پول های ملت رو می ده به کتابخونه ها و موزه های انگلیس و فرانسه ... شاه خائن ... شاه وطن فروش ... پولهامون رو می ده به اروپا و آمریکا ... نوکر آمریکا ...
جمله ها ... جمله بندی ها شده شبیه چهل سال پیش ...
فقط اسم ها عوض شده ... به جای انگلیس و فرانسه شده لبنان و سوریه.
« پول های مملکت رو می دن به سوریه و لبنان»
« خائن ها دریا رو دادن » ... نوکرهای روسیه ... 
سناریوها رو برامون می نویسن و ما تکرار می کنیم ... سناریو انقلاب ... مشروطه ... اسلامی ... دموکراسی با طعم سلطنت ... 
به جای حذف سناریونویس ، هی همدیگه رو می زنیم و حذف می کنیم ... تکرار می کنیم ... انقلاب رو ... انقلاب ِ حذف یکدیگر ... به جای انتخاب ِ فهم و پذیرفتن یکدیگر.
مادر ، ایران، زیر دست و پای فرزندان داره له می شه ... هرکسی پرچمی دست گرفته ... پرچم کوروش ... پرچم امام حسین ... پرچم من ... پرچم تو ... پرچم «منوتو» .... پرچم «ما» اما زیرگرد وخاک «من و تو» داره پاره پاره می شه ... 
زیر پا مون مادر ... داره جون می ده ... شیره ی جون ایران رو می مکیم و به روی هم شمشیر کشیدیم ... « من و تو» .... پس ما کجا ست؟
غمگینم ... من یک خارجی هستم ... اینجا ... آنجا ... همیشه ... همه جا ...
ساکت باش صبا!

۱۳۹۷ مرداد ۷, یکشنبه

چون به شما فکر کردم !

فاکتور به طور کاملا روشنی اشتباه بود.
صد یورو کمتر از ارزش کالایی که مشتری برداشته بود.
مسئول صندوق دختر جوانی بود.
اولین چیزی که به ذهن مشتری رسید تصویر توبیخ دختر جوان توسط کارفرمایش در پایان روز به خاطر چنین اشتباهی بود ... چیزی که البته عمیقا او را ناراحت می کرد.
به دختر گفت:
مطمئن هستید که اشتباه نکرده اید؟
دختر صندوق دار فکر کرد مشتری در حال چانه زدن برای کاهش قیمت است.
فاکتور را نشان داد و گفت : ملاحظه کنید!
مشتری گفت:
مقابل قیمت این کالا یک صفر کم گذاشته اید.
دختر با ناباوری مشتری را نگاه کرد و گفت:
منظورتان این است که به جای 11 یورو باید 110 یورو باشد؟
مشتری : بله ... قبلا از همکارتان پرسیدم ... قیمت این کالا به هیچ وجه نمی تواند 11 یورو باشد.
نگاه ناباور دختر روی مشتری چند ثانیه ای خیره ماند .
تلفن را برداشت و با همکارش قیمت را چک کرد.
110 یورو.
دختر لبخند زد ... با نگاهی همچنان بهت زده.
گفت:
شما انسان صادقی هستید.
مشتری گفت :
چون به شما فکر کردم !

یک مکالمه نه چندان خوشایند

مرد جوان: اوه لالا همه شهر رو آواره ها گرفتن. فرانسوی ها خودشون بدبخت و بی پولن بعد دولت به اینها بیشتر از فرانسوی ها کمک می کنه. من راسیست نیستم فقط نمی فهمم چرا اینقدر دولت فرانسه اینا رو راه می ده.
من: به نظر تو چرا اینقدر آواره به فرانسه میاد؟
مرد جوان: خوب معلومه به خاطر دیکتاتورهاشون ... به خاطر اینکه همش باهم درحال جنگن. میان اینجا به سر ما خراب می شن.
من: از دست کدوم دیکتاتورها فرار می کنن؟
مرد جوان: چه می دونم مثلا اسد ... می زنه مردمش رو می کشه اونها هم فرار می کنن میان اینجا.
من: خانواده اسد بیش از پنجاه ساله که اونجا هستن . پدر و پسر . به قول تو هردو دیکتاتور. اما فقط در طی پنج سال اخیر آواره زیاد شده . به نظرت چرا؟
مرد جوان:
خوب چون دیکتاتوره ... مردمش رو می کشه.
من: خوب قبلا هم دیکتاتور بود ولی چرا حالا اونجا جنگ شده؟
مرد جوان:
به خاطر جنگ داخلی. به خاطر اینکه مردمش دموکراسی می خوان ولی اون قبول نمی کنه.
من: مردم سوریه این همه اسلحه داشتن که بتونن با ارتش سوریه وارد جنگ داخلی بشن؟
مرد جوان: خوب اسلحه بهشون دادن.
من: کی داده ؟ اونی که نیمی از سوریه رو با توپ و تفنگ گرفت داعش و النصره بودن نه مردم سوریه.
سئوال اینه کی به داعش و النصره توپ و تفنگ و موشک داد؟
مرد جوان: بازار اسلحه. پول داشتن خریدن.
من: بازار اسلحه متعلق به کدوم کشورها ست. پول از کجا داشتن؟
مرد جوان: مسلما آمریکا.
من: آمریکا و فرانسه .
مرد جوان: فرانسه به همه همه چیز می فروشه. یه منبع درآمده. صنعت اسلحه فرانسه خیلی پیشرفته است . منطقیه که یکی از منابع درآمد ما باشه.
من: پس خفه شه و به جای غر زدن درباره آواره ها به کشورت بگو دیگه اینقدر حرف از دمکراسی و حقوق بشر و مبارزه با تروریسم نزنه. می دونی کشورت در پله ی دوم صنعت تروریسم هست.
مرد جوان : تو برای چی اینجا موندی؟ برگرد کشورت.
من: اوه نه نه اصلن خیال برگشتن ندارم. اومدم آدم هایی مثل تو رو عصبانی و ناراحت کنم . می دونی عصبانی شدن خیلی خوبه . دردش می تونه آدم رو از خریت در بیاره و به فکر بندازه .... البته در مورد تو مطمئن نیستم!