دیروز رفته بودم استانداری برای کارت اقامتم.
تو شهر کوچکی مثل کلرمون یک کیلومتر صف بود.
اغلب افغان و سیاه پوست بودن.
با بچه کوچیک ... پیرزن ... پیرمرد ... تو آفتاب ساعت ها منتظر ....
خانمه من رو می شناخت در رو باز کرد ... بدون ایستادن در صف وارد شدم.
چارتا دختر جوون مسئول رسیدگی بودن.
خوش برخورد بودن.
ولی چار نفر حریف پاسخگویی به این همه آدم آواره نمی شن ... می شد استیصال رو در صورت هر دو گروه دید ...
مردمی که مراجعه کرده بودن و مردمی که باید به اینا پاسخ می دادن.
اون هم به زبانی که هیچکس درست بلدش نبود ... بیچاره کارمندهای استانداری باید زور می زدن تا متوجه بشن اینا چی می گن ....
در این میون یه خانم مسنی هم از راه رسید ... صاف رفت دم گیشه ... حجاب داشت .... فرانسه رو خوب حرف می زد.
اولش خوب و مودب حرف می زد بعدش اما زد به سیم آخر.
دختره بهش می گفت : خانم ما نمی تونیم پاسپورت یه مرده رو تمدید کنیم!
این کاغذ می گه که شوهر شما مرده.
این هم می گفت شوهر من نمرده ... زنده است ... خودتون کشتینش ، خودتون هم زنده اش کنین چون اون زنده است!
شنیدم که گفت :
اگه ایتالیایی بودم باز هم می فرستادیم دنبال نخود سیاه ؟
عصبی شده بود ... کاغذها رو پرت می کرد سمت دختره ... هی توتو باهش حرف می زد ... بگیر ! ... دیگه چی می خوای ... دیگه چی بهانه ای در میاری !
شیش تا از کارمندها اومده بودن پاسخگوی یه نفر ... یه وضعی ... این وسط هم سروصدای گریه بچه ها ...
آقای مکرون با ژست و ادا میاد از باز بودن درهای فرانسه حرف می زنه ... مردم رو دعوت می کنه به آمدن به فرانسه .
دروغ می گه!
سیستمش نمی کشه ... پاسخگو نیست .... هزینه ژست و قیافه حقوق بشری آقای مکرون رو مردم دارن می دن ... کارمندهای استانداری با اعصاب و روانشون ، مردم جنگ زده و آواره با در به دری شون تو کوچه خیابون ها ...
آقای مکرون،
نمی خواد درهای مملکت رو با ژست و ادا چارتاق باز کنی و مردم رو بندازی به جون هم، درهای بازار اسلحه رو یه خورده ببند .
کسی می خواد بحران مهاجرت در اروپا رو ببینه بیاد بره به جهنم استانداری های شهرهای فرانسه .... صف هایی که گاه به کیلومتر می رسه.
بحران جنگ افروزی ... بحران آوارگی ... بحران در به دری ..... بحران مملکت هایی که نابود شدن و مملکت هایی که لبریز شدن و دیگه جا ندارن ....
اون طرف جنگ و آوارگی .... این طرف پارچی که لبریز شده .... سیستم لنگی که نمی کشه ....
و در این میان مردمی که لابه لای این سیستم لنگ و الدنگ ناخواسته مقابل هم قرار می گیرن ... از هم متنفر می شن ... با هم دشمن می شن ...
احزاب راست فاشیست دوباره قدرت می گیرن .... تنفر در هر دو سو آبیاری می شه ... آبی که سرچشمه اش تو کارخونه های اسلحه سازی ست ... آسیابش تو بازار آزاد مرگ ... اسلحه.
تو شهر کوچکی مثل کلرمون یک کیلومتر صف بود.
اغلب افغان و سیاه پوست بودن.
با بچه کوچیک ... پیرزن ... پیرمرد ... تو آفتاب ساعت ها منتظر ....
خانمه من رو می شناخت در رو باز کرد ... بدون ایستادن در صف وارد شدم.
چارتا دختر جوون مسئول رسیدگی بودن.
خوش برخورد بودن.
ولی چار نفر حریف پاسخگویی به این همه آدم آواره نمی شن ... می شد استیصال رو در صورت هر دو گروه دید ...
مردمی که مراجعه کرده بودن و مردمی که باید به اینا پاسخ می دادن.
اون هم به زبانی که هیچکس درست بلدش نبود ... بیچاره کارمندهای استانداری باید زور می زدن تا متوجه بشن اینا چی می گن ....
در این میون یه خانم مسنی هم از راه رسید ... صاف رفت دم گیشه ... حجاب داشت .... فرانسه رو خوب حرف می زد.
اولش خوب و مودب حرف می زد بعدش اما زد به سیم آخر.
دختره بهش می گفت : خانم ما نمی تونیم پاسپورت یه مرده رو تمدید کنیم!
این کاغذ می گه که شوهر شما مرده.
این هم می گفت شوهر من نمرده ... زنده است ... خودتون کشتینش ، خودتون هم زنده اش کنین چون اون زنده است!
شنیدم که گفت :
اگه ایتالیایی بودم باز هم می فرستادیم دنبال نخود سیاه ؟
عصبی شده بود ... کاغذها رو پرت می کرد سمت دختره ... هی توتو باهش حرف می زد ... بگیر ! ... دیگه چی می خوای ... دیگه چی بهانه ای در میاری !
شیش تا از کارمندها اومده بودن پاسخگوی یه نفر ... یه وضعی ... این وسط هم سروصدای گریه بچه ها ...
آقای مکرون با ژست و ادا میاد از باز بودن درهای فرانسه حرف می زنه ... مردم رو دعوت می کنه به آمدن به فرانسه .
دروغ می گه!
سیستمش نمی کشه ... پاسخگو نیست .... هزینه ژست و قیافه حقوق بشری آقای مکرون رو مردم دارن می دن ... کارمندهای استانداری با اعصاب و روانشون ، مردم جنگ زده و آواره با در به دری شون تو کوچه خیابون ها ...
آقای مکرون،
نمی خواد درهای مملکت رو با ژست و ادا چارتاق باز کنی و مردم رو بندازی به جون هم، درهای بازار اسلحه رو یه خورده ببند .
کسی می خواد بحران مهاجرت در اروپا رو ببینه بیاد بره به جهنم استانداری های شهرهای فرانسه .... صف هایی که گاه به کیلومتر می رسه.
بحران جنگ افروزی ... بحران آوارگی ... بحران در به دری ..... بحران مملکت هایی که نابود شدن و مملکت هایی که لبریز شدن و دیگه جا ندارن ....
اون طرف جنگ و آوارگی .... این طرف پارچی که لبریز شده .... سیستم لنگی که نمی کشه ....
و در این میان مردمی که لابه لای این سیستم لنگ و الدنگ ناخواسته مقابل هم قرار می گیرن ... از هم متنفر می شن ... با هم دشمن می شن ...
احزاب راست فاشیست دوباره قدرت می گیرن .... تنفر در هر دو سو آبیاری می شه ... آبی که سرچشمه اش تو کارخونه های اسلحه سازی ست ... آسیابش تو بازار آزاد مرگ ... اسلحه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر