صاب خونه جدیدم یه خانم مسلمان الجزایری هست.
گمونم بنده خدا رو مسلمان بودن من هم خیلی حساب باز کرده بود.
خانم خیلی گرم و مهربونی هست .
گاهی که هوا خوبه می رم بهش تو زدن چمن های باغچه کمک می کنم و باهم چایی می خوریم.
امروز بهم گفت
الحمدالله که به زودی رمضان المبارک از راه می رسه.
ما رو بگی موندیم چی بگیم.
دید چشام هفت و هشت می زنه، با تردید یه نگاهی بهم انداخت و گفت:
شما هم رمضان می گیرین دیگه؟
خدایا حالا آب بیار و حوض پر کن . بعد از یه خورده من من کردن گفتم خوب راست و صداقتش نه!
گفت عه مگه مسلمان نیستین شما؟
افسار خودم رو کشیدم تا یه وقت نرم رو منبر خیام و عطار و بیزارم از آن خدایی که در بند طاعت من است و اینا...
چه کار یه آخه داریم به خیر و خوشی باهم زندگی مسالمت آمیز می کنیم چرا بیام یه حرفایی بزنم که تو دل بنده خدا خالی بشه.
گفتم پدر و مادرم رمضان می گیرن ولی برای من سخته ... مخصوصا اینجا که روزها طولانی هست.
رب العالمین هم که قربونش برم الرحمن و الرحیم.... ایشالله درک می کنه و سخت نمی گیره.
گفت ای نه باید رمضان گرفت.
اینجا و المان واس اون هایی که سخته کل رمضان رو می رن بیمارستان تا بهشون سرم بزنن اما روزه شون رو بگیرن
یه عده دیگه هم پول کفاره اش رو می دن.
بعد تکرار کرد:
شما مسلمانی دیگه؟
دیدم نمی شه بنده خدا هنگ کرده و کوتاه نمیاد.
باس عینی و ملموس و به زبون خودش بهش نشون بدم که بابا جون :
مسلمانی ما محاط است در مجوسی ما ... باکی بر نجاست ما نیست که هیچ پاک تر از مهرایین ما نیست .
براش به عربی ناز و غلیظ این قسمت ها از تعقیبات نماز رو خوندم :
اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي، وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَ الْإِخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَ السَّلامَةَ فِي نَفْسِي، وَ السَّعَةَ فِي رِزْقِي، وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي
آخرش اضافه کردم
مسلمانم به رحمان و رحیم ، مهر، نگران نباشید نجاستی در روح من نیست!
گمونم بنده خدا رو مسلمان بودن من هم خیلی حساب باز کرده بود.
خانم خیلی گرم و مهربونی هست .
گاهی که هوا خوبه می رم بهش تو زدن چمن های باغچه کمک می کنم و باهم چایی می خوریم.
امروز بهم گفت
الحمدالله که به زودی رمضان المبارک از راه می رسه.
ما رو بگی موندیم چی بگیم.
دید چشام هفت و هشت می زنه، با تردید یه نگاهی بهم انداخت و گفت:
شما هم رمضان می گیرین دیگه؟
خدایا حالا آب بیار و حوض پر کن . بعد از یه خورده من من کردن گفتم خوب راست و صداقتش نه!
گفت عه مگه مسلمان نیستین شما؟
افسار خودم رو کشیدم تا یه وقت نرم رو منبر خیام و عطار و بیزارم از آن خدایی که در بند طاعت من است و اینا...
چه کار یه آخه داریم به خیر و خوشی باهم زندگی مسالمت آمیز می کنیم چرا بیام یه حرفایی بزنم که تو دل بنده خدا خالی بشه.
گفتم پدر و مادرم رمضان می گیرن ولی برای من سخته ... مخصوصا اینجا که روزها طولانی هست.
رب العالمین هم که قربونش برم الرحمن و الرحیم.... ایشالله درک می کنه و سخت نمی گیره.
گفت ای نه باید رمضان گرفت.
اینجا و المان واس اون هایی که سخته کل رمضان رو می رن بیمارستان تا بهشون سرم بزنن اما روزه شون رو بگیرن
یه عده دیگه هم پول کفاره اش رو می دن.
بعد تکرار کرد:
شما مسلمانی دیگه؟
دیدم نمی شه بنده خدا هنگ کرده و کوتاه نمیاد.
باس عینی و ملموس و به زبون خودش بهش نشون بدم که بابا جون :
مسلمانی ما محاط است در مجوسی ما ... باکی بر نجاست ما نیست که هیچ پاک تر از مهرایین ما نیست .
براش به عربی ناز و غلیظ این قسمت ها از تعقیبات نماز رو خوندم :
اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْكَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي، وَ الْبَصِيرَةَ فِي دِينِي، وَ الْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَ الْإِخْلاصَ فِي عَمَلِي، وَ السَّلامَةَ فِي نَفْسِي، وَ السَّعَةَ فِي رِزْقِي، وَ الشُّكْرَ لَكَ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي
آخرش اضافه کردم
مسلمانم به رحمان و رحیم ، مهر، نگران نباشید نجاستی در روح من نیست!