فاکتور به طور کاملا روشنی اشتباه بود.
صد یورو کمتر از ارزش کالایی که مشتری برداشته بود.
مسئول صندوق دختر جوانی بود.
اولین چیزی که به ذهن مشتری رسید تصویر توبیخ دختر جوان توسط کارفرمایش در پایان روز به خاطر چنین اشتباهی بود ... چیزی که البته عمیقا او را ناراحت می کرد.
به دختر گفت:
مطمئن هستید که اشتباه نکرده اید؟
دختر صندوق دار فکر کرد مشتری در حال چانه زدن برای کاهش قیمت است.
فاکتور را نشان داد و گفت : ملاحظه کنید!
مشتری گفت:
مقابل قیمت این کالا یک صفر کم گذاشته اید.
دختر با ناباوری مشتری را نگاه کرد و گفت:
منظورتان این است که به جای 11 یورو باید 110 یورو باشد؟
مشتری : بله ... قبلا از همکارتان پرسیدم ... قیمت این کالا به هیچ وجه نمی تواند 11 یورو باشد.
نگاه ناباور دختر روی مشتری چند ثانیه ای خیره ماند .
تلفن را برداشت و با همکارش قیمت را چک کرد.
110 یورو.
دختر لبخند زد ... با نگاهی همچنان بهت زده.
گفت:
شما انسان صادقی هستید.
مشتری گفت :
چون به شما فکر کردم !
صد یورو کمتر از ارزش کالایی که مشتری برداشته بود.
مسئول صندوق دختر جوانی بود.
اولین چیزی که به ذهن مشتری رسید تصویر توبیخ دختر جوان توسط کارفرمایش در پایان روز به خاطر چنین اشتباهی بود ... چیزی که البته عمیقا او را ناراحت می کرد.
به دختر گفت:
مطمئن هستید که اشتباه نکرده اید؟
دختر صندوق دار فکر کرد مشتری در حال چانه زدن برای کاهش قیمت است.
فاکتور را نشان داد و گفت : ملاحظه کنید!
مشتری گفت:
مقابل قیمت این کالا یک صفر کم گذاشته اید.
دختر با ناباوری مشتری را نگاه کرد و گفت:
منظورتان این است که به جای 11 یورو باید 110 یورو باشد؟
مشتری : بله ... قبلا از همکارتان پرسیدم ... قیمت این کالا به هیچ وجه نمی تواند 11 یورو باشد.
نگاه ناباور دختر روی مشتری چند ثانیه ای خیره ماند .
تلفن را برداشت و با همکارش قیمت را چک کرد.
110 یورو.
دختر لبخند زد ... با نگاهی همچنان بهت زده.
گفت:
شما انسان صادقی هستید.
مشتری گفت :
چون به شما فکر کردم !