امروز صاب خونم مهمون انگلیسی داشت.
بین خواب و بیداری صدای زن انگلیسی رو با اون لهجه ی برجسته ی بریتانیایش می شنیدم و کیف می کردم.
خدای من،
چقدر می شه به کلمات حجم ِ حسی ِ پویا داد.
چقدر می شه کلمات رو با آهنگی نه ریتمیک بلکه اکتیو، حسی و برجسته کرد ... بهش پرسپکتیو داد.
پرسپکتیو حسی.
لهجه بریتانیایی!
زبان پدیده ایست، لهجه پدیده ای دیگر.
تا حالا، تا امروز به جز لهجه بریتانیایی و لهجه تهرانی اصیل، در لهجه ی دیگر چنین مقیاسی از پویایی ِ حسی رو ندیدم ... نشنیدم.
بین خواب و بیداری، در زمینه صدای محو زن انگلیسی، شنیدم که یکی به فارسی بهم گفت:
زندگی در سرزمینی که مردمش شعر نمی خونن، بیشتر به مجازات می مونه تا زندگی.
از خواب بیدار شدم.
چشم به تقویم افتاد.
فردا بیست و پنجم ژانویه است.
یادم اومد که :
باید برم انگلستان!
********************
فردا روز تولد ویرجینیا وولفه.
زنی که نثرش هم به نظم می مونه.
شعر در انگلستان زنده تر از اینجا ست.
بین خواب و بیداری صدای زن انگلیسی رو با اون لهجه ی برجسته ی بریتانیایش می شنیدم و کیف می کردم.
خدای من،
چقدر می شه به کلمات حجم ِ حسی ِ پویا داد.
چقدر می شه کلمات رو با آهنگی نه ریتمیک بلکه اکتیو، حسی و برجسته کرد ... بهش پرسپکتیو داد.
پرسپکتیو حسی.
لهجه بریتانیایی!
زبان پدیده ایست، لهجه پدیده ای دیگر.
تا حالا، تا امروز به جز لهجه بریتانیایی و لهجه تهرانی اصیل، در لهجه ی دیگر چنین مقیاسی از پویایی ِ حسی رو ندیدم ... نشنیدم.
بین خواب و بیداری، در زمینه صدای محو زن انگلیسی، شنیدم که یکی به فارسی بهم گفت:
زندگی در سرزمینی که مردمش شعر نمی خونن، بیشتر به مجازات می مونه تا زندگی.
از خواب بیدار شدم.
چشم به تقویم افتاد.
فردا بیست و پنجم ژانویه است.
یادم اومد که :
باید برم انگلستان!
********************
فردا روز تولد ویرجینیا وولفه.
زنی که نثرش هم به نظم می مونه.
شعر در انگلستان زنده تر از اینجا ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر