جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه

آن مرد آمد

آن مرد آمد.
آن مرد با کتاب آمد .... و دل ما را برد.
کسانی هم هستن که فرای تن و حواس پنجگانه می تونن ما رو شیفته و عاشق خود کنن.
بیضایی و فروغ برای من دو تا از آن اندک ها هستن.
برای دوست داشتن دی همین دو نام کافیست.

می دونین،
می تونید سبک ادبی بیضایی رو دوست نداشته باشید،
می تونید سبک سینمایی اون رو دوست نداشته باشید،
می تونید اون رو نقد کنید اما هرگز نمی تونید او رو نادیده بگیرید.
نمی تونید حضور صاحب سبک او رو انکار کنید.
چه بیضایی رو دوست داشته باشیم یا نه در هر حال به دانش عمیق او در نمایش و اسطوره شناسی نیازمندیم.
به نگاه انسانی او به زن نیازمندیم.
در زمانه ای که از سویی زن ستیزی، سیاست فرهنگی جامعه شده بود و از سویی دیگه  فمینیست ها با خطابه های خشک و خشن شون حوصله ها رو سر می بردن، بیضایی با نمایشنامه ها و فیلم هاش روزنه هایی به  زنانگی رو برای ما باز نگه داشت.
بی شعار و پرخاش و ادعا.
بیضایی بیش  از هر فمینیست ایرانی این حقیقت رو فهمیده بود که بزرگترین خطر پیش روی جامعه ایرانی خالی شدن آن  از عصاره زنانگی ست.
در جامعه تهی شده از زنانگی، هیچ آدمی دیگه به آدم نمی مونه.
نه زن ها و نه مردها.
صورتک هایی درجا مانده در سایز و رنگ و جنسیت.

این حقیقتی ست فرای زمان و مکان.
بیضایی ماندگاره زیرا دغدغه او فرای زمان و مکانه.
همگرایی یا واگرایی؟

ختم این چند خط ستایش او  باز هم با خود ِ او .
واژه هایی که از مرز زمان و مکان گذر می کنن.
روایت چه هزار سال پیش، چه امروز.
روایت چه در توس ،  چه در هر ناکجا آباد افتاده به چنگ ِجنگ و افتراق.
دیباچه نوین شاهنامه :

فردوسي : اين جنگ بر سر هيچ است جنگي بي آبرو .  دشمن جاي ديگر است چرا چوب و سنگ را نمي هليد وپل ويران را نمي سازيد؟ 
دختر : وشما اگر انديشه اي نيك در سر داريد پلي را بسازيد كه دو بخش توس را از هم جدا كرده . 
شايد توس دوپاره شده بار ديگر يكي شود وبدين سان يكي از هزار آرزوي او براي اين سرزمين هزار پاره برآيد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر