جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ آذر ۲۸, یکشنبه

« ترین های 2016 - زیباترین »

گمونم همه از دوران کودکی ، صحنه ها و جمله هایی در خاطر داریم که هیچوقت فراموش نمی شن.
همیشه با آدم می مونن.
گاهی صحنه هایی بسیار ساده، جملاتی از یک غریبه که در بازه زمانی کوتاهیی اومده و یه چیزی گفته  و رفته اما گویی آن ثانیه ها ، آن تصاویر، آن ارتعاشات کلامی کوتاه بر سیتوپلاسم های سلولیت حک شدن.
 گاهی به حظ ... گاهی به حزن و گاه به حیرت.

هفت - هشت ساله بودم.
دوران پرتلاطم انقلاب .
چشمم به دنیای پر هیجان بزرگترها بود بی آنکه چیز زیادی ازشون بفهمم.
فقط می دیدم که مردم تو کوچه وخیابون با هم زیاد حرف می زنن.
به نظر همدل و همسو و مهربان بودن.
اینو می دیدم ... درک می کردم و برام دلپذیر بود.
گمونم مفهوم «جمع» رو همون زمان برای اولین بار داشتم درک می کردم.
با این همه در همان عالم کودکی از شنیدن کلمات ِ لعن و نفرین و مرگ، غمگین می شدم.
آن کودکی که الان دارم بهش نگاه می کنم با لعنت و نفرین هیچ سنخیتی نداشت.
حتی برای پلیدترین های آن جمع .... پلیدهایی چون یزید و شاه.
خجالت نمی کشم که بگم آن کودک حتی شب ها در خفا برای آمرزش یزید دعا می کرد.
کودک عمیقا به خدا باور داشت .... دوستش داشت.
 خدا مهربانی بود و بخشش نه مرگ و انتقام و دوزخ.
وقتی نگاه می کنم می بینم آن کودک اصلن چیزهایی مثل رقابت، آزار و بدجنسی رو درک نمی کرد.
مقابل این چیزها قفل می کرد ... مثل یک منگول!
و بعد غمگین می شد.
و بدتر از همه اینکه آن کودک اصلن  تر و ترین رو هم درک نمی کرد.
یک روز مادرش اومد مدرسه دنبالش.
تو راه برگشت مادر خرید داشت.
به مغازه رفتن.
مغازه شلوغ بود.
کودک به مادرش گفت :
برای گربه پیره هم شیر بخریم.
( گربه پیره، گربه ای بود که روزی دو مرتبه می اومد سر دیوار خونشون  تا غذایی که مادرش گذاشته بود رو بخوره. )
مادر گفت باشه.
شیر خرید.
زنی صدای کودک رو شنیده بود و دید که مادر برای گربه پیره شیر خرید.
زن با لحنی تمسخر آمیز وپر سرزنش به مادر گفت:
 آدم هاش این روزا گرسنه هستن شما برای گربه شیر می خرین ... آدم واجب تره یا گربه!
همین صحنه ... همان صدا ... صدا بلند بود و چیزی درش بود که کودک رو سخت وحشت زده کرد ..... وحشتی که در خلال سال ها تبدیل به غم شد ... تا امروز ... تا همین ساعت .
کودک ، واجب و واجب تر رو نمی فهمید ... هنوز هم.
نمی فهمید چرا یک «تر» می تواند میزان شفقت ومهربانی ِ یک آدم را کم و زیاد کند.
اصلن نمی فهمید چرا آن خانم برای مهربانی «ولووم» و کلید کم و زیاد گذاشته است .
ولومی که باید آن را بر اساس «تر» چرخاند و میزان کرد.
گربه پیره جان داشت ... بدنش گرم بود .... درد را حس میکرد ..... نوازش را هم .
پس تفاوت او با یک آدم در چه بود؟
و چرا جان یک آدم از جان  یک گربه «تر» بود؟
آن کودک تا همین امروز مفهوم آن «تر» را نفهمیده است.
هرچند که هزارباره مورد اتهام و تمسخر های روشنفکربازی و ادا و اصول و اینها قرار گرفته است.
 غم ِ آن «تر» در این آدم ریشه در کودکیش دارد و نه بزرگسالیش .... ریشه در سنخیتش و نه در کتاب هایش .
بگذریم.
همه این ماجرا برای اینکه بگم:
زیباترین و پر شفقت ترین چیزی که در سال 2016 دیدم پناهگاه های حیوانات در ایران بودند.
در مشهد از نزدیک دیدم و در سایر شهرها از دور ، روی صفحات مجازی.
آدم هایی که بدون «تر» مهربانی می کنند .
مهربانیشان ولوووم ندارد.
 از درد ، درد می کشند ... حتی درد سگ ها و گربه های شهر .... آسیب پذیرترین و بی صداترین همشهریهایمان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر