جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

گور و بهرامی که من می شناسم!

دارم خیام می خونم.
رسیدم به این رباعی :
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
و بلافاصله یادم میاد که من یه «بهرام» می شناسم که «گور» حریفش نیست.
کدوم بهرام ؟
بهرام بیضایی .
می دونین،
گور حریف بعضی از آدم ها نیست ... نمی شه.
البته که همه می ریم تو گور اما بعضی گورها خود ِ خود ِ زندگی هستن.
درست مثل خود خیام .... آآآآآه نیشابور ....
از رباعیات خیام به دیباچه نوین شاهنامه می رم ... برای چندمین بار :
«فردوسي : اين جنگ بر سر هيچ است جنگي بي آبرو . دشمن جاي ديگر است چرا چوب و سنگ را نمي هليد وپل ويران را نمي سازيد؟
دختر : وشما اگر انديشه اي نيك در سر داريد پلي را بسازيد كه دو بخش توس را از هم جدا كرده .
شايد توس دوپاره شده بار ديگر يكي شود وبدين سان يكي از هزار آرزوي او براي اين سرزمين هزار پاره برآيد.»
نه!
گور حریف ِ بهرام من نخواهد شد.
بهرام بیضایی.
او از سرچشمه ها نوشیده.
فردوسی ، اساطیر ...
این فرم، این محتوی ، تنیده شده با جان ِهستی ست ... زوال نخواهد شد!
دردی که هست اما ناله نمی کنه بلکه روایت می کنه ،
حزنی که هست اما پوچ و تهی نیست،
هستی که پرسشی ست بی پاسخ اما نه بی ارزش!
در سرم هزار اسم و هزار هزار کلمه منفجر شده .
فردوسی ....  سهروردی ...  بیهقی ... بیضایی ....
گور حریف بعضی ها نیست!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر