الف پرسید:
اگه یه نفر بهت بگه «عاشقت هستم» بهش چی می گی؟
ب پاسخ داد:
بهش می گم مشکل خودته!
الف دوباره پرسید:
یعنی حتی قلقلکت هم نمی ده؟
ب گفت:
بیشتر از قلقلک، می خراشم ... معذبم می کنه ... شاید حتی بگریزم!
الف :
چرااااا؟!!!
ب:
چون فاعل ِ عشق، عاشقه نه معشوق .... و من مفعول هیچ رابطه ای نبودم ... نیستم ... و نخواهم بود!
اصلن عشق یک نارابطه است .... خوشم نمیاد ... من رابطه دوست دارم و نه نارابطه.
دوستی، دوست دارم و نه عشق.
دوستی یعنی رابطه ... یعنی تعامل ، تعادل .
الف:
اما تو که نمی تونی احساس بقیه رو کنترل کنی یا تغییر بدی؟
ب:
نه، نمی تونم اما می تونم که وارد اون بازی ِ تک نفره ی وهمی شون که اسمش رو عشق می ذارن، نشم.
الف:
بازی ِ تک نفره ی وهمی! ... چقدر خودخواهی که اینقدر آسون احساس بقیه رو تقلیل می دی به بازی.
ب:
بله خودخواه هستم ... همه هستیم چه خودخواهی اساس وجود آدمیزاده اما خودمحور نیستم.
خودمحور اونی هست که از موجودیت دیگری برای خودش منبعی می سازه برای یک سرگرمی ِ دنباله دار وهمی ... حسی .... ذهنی ... بعد اسمش رو هم می ذاره عشق.
الف:
یعنی خودت هیچ وقت عاشق نشدی ؟
ب:
چرا شدم ... هستم .... یه شکل دیگه ... با کیفیتی دیگه.
ترجیح می دم بگم از عشق به مهر رسیدم .
سخت بود دل کندن از اون لذت های تخدیری ِ ذهن ... اوهام .... احساس.
وهم ِ داشتن کسی برای خود .... پیدا کردن کسی به عنوان ِ مرکز ثقل ِعواطف ... احساسات. ... اما آنقدر دوستش دارم یا بهتره بگم دوستشون دارم که می تونم با واقعیت ِ خودشون زندگی کنم تا اوهام ِ خود ِ محورانه ی خودم .
آنقدر دوستشون دارم که می تونم حتی دیگه هرگز نبینمشون وقتی ندیدن خواست آنها شده.
الف:
دوست دارم بفهمم چی می گی اما راستش نمیفهمم.
به هر حال تو جلوی احساس من رو نمی تونی بگیری.
ب:
عزیز،
زندگی یکنواخت و کسالت باره ... خیلی ها برای گریز ازش دنبال سرگرمی های عاطفی هستن، اسمش رو هم می ذارن عشق .
من نه اسباب بازی ِ عاطفی کسی هستم و نه اصلن اهل ِ بازیهای عاطفی.
حیف بازیهای المپیک نکرده نشستم اینجا به شر و ورهای تو گوش می کنم.
فینال بوکسه ... من رفتم.
الف :
خیلی خری!
ب:
خوشا خری که من هستم و از شش میلیارد عاقل و عاشق ِ روی زمین فارغ!
اگه یه نفر بهت بگه «عاشقت هستم» بهش چی می گی؟
ب پاسخ داد:
بهش می گم مشکل خودته!
الف دوباره پرسید:
یعنی حتی قلقلکت هم نمی ده؟
ب گفت:
بیشتر از قلقلک، می خراشم ... معذبم می کنه ... شاید حتی بگریزم!
الف :
چرااااا؟!!!
ب:
چون فاعل ِ عشق، عاشقه نه معشوق .... و من مفعول هیچ رابطه ای نبودم ... نیستم ... و نخواهم بود!
اصلن عشق یک نارابطه است .... خوشم نمیاد ... من رابطه دوست دارم و نه نارابطه.
دوستی، دوست دارم و نه عشق.
دوستی یعنی رابطه ... یعنی تعامل ، تعادل .
الف:
اما تو که نمی تونی احساس بقیه رو کنترل کنی یا تغییر بدی؟
ب:
نه، نمی تونم اما می تونم که وارد اون بازی ِ تک نفره ی وهمی شون که اسمش رو عشق می ذارن، نشم.
الف:
بازی ِ تک نفره ی وهمی! ... چقدر خودخواهی که اینقدر آسون احساس بقیه رو تقلیل می دی به بازی.
ب:
بله خودخواه هستم ... همه هستیم چه خودخواهی اساس وجود آدمیزاده اما خودمحور نیستم.
خودمحور اونی هست که از موجودیت دیگری برای خودش منبعی می سازه برای یک سرگرمی ِ دنباله دار وهمی ... حسی .... ذهنی ... بعد اسمش رو هم می ذاره عشق.
الف:
یعنی خودت هیچ وقت عاشق نشدی ؟
ب:
چرا شدم ... هستم .... یه شکل دیگه ... با کیفیتی دیگه.
ترجیح می دم بگم از عشق به مهر رسیدم .
سخت بود دل کندن از اون لذت های تخدیری ِ ذهن ... اوهام .... احساس.
وهم ِ داشتن کسی برای خود .... پیدا کردن کسی به عنوان ِ مرکز ثقل ِعواطف ... احساسات. ... اما آنقدر دوستش دارم یا بهتره بگم دوستشون دارم که می تونم با واقعیت ِ خودشون زندگی کنم تا اوهام ِ خود ِ محورانه ی خودم .
آنقدر دوستشون دارم که می تونم حتی دیگه هرگز نبینمشون وقتی ندیدن خواست آنها شده.
الف:
دوست دارم بفهمم چی می گی اما راستش نمیفهمم.
به هر حال تو جلوی احساس من رو نمی تونی بگیری.
ب:
عزیز،
زندگی یکنواخت و کسالت باره ... خیلی ها برای گریز ازش دنبال سرگرمی های عاطفی هستن، اسمش رو هم می ذارن عشق .
من نه اسباب بازی ِ عاطفی کسی هستم و نه اصلن اهل ِ بازیهای عاطفی.
حیف بازیهای المپیک نکرده نشستم اینجا به شر و ورهای تو گوش می کنم.
فینال بوکسه ... من رفتم.
الف :
خیلی خری!
ب:
خوشا خری که من هستم و از شش میلیارد عاقل و عاشق ِ روی زمین فارغ!
صبا جان كجايي چند روزه؟
پاسخحذفدر سفرم عزیز .... مثل باد از جایی به جایی .... مهمان موقت خانه ها
حذفمنم همین سوال رو دارم...امیدوارم صرفن مشغله کاری بوده باشه.
پاسخحذفمشغله ی وجودی ست ! :)
پاسخحذفباد .....
درخت کوچک من به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد .... کجاست خانه باد ...