A light was turned off today .... far too soon. Breaks my heart.
خوب راستش قلب من نشکسته ... قلب و مغز و هر آنچه که «من» نامیده می شه شوکه است.
عجیبه و نادر ... اینکه کسی رو از نزدیک نشناسی ... هیچوقت باهش چایی ننوشیده باشی ... گپی نزده باشی اما خبر رفتنش قلبت رو منقبض کنه ، تنت رو بلرزونه و صدایی توسرت بگه : نه! نه! ... حتما اشتباهی شده!
و در خلال این نه های بیهوده و درمانده ، صدایی دیگه بگه :
کیفیت ! ...کیفیت حیات یکسان نیست ... برخی از تنگنا گذر می کنن ... تنگنای تن ، زمان ، مکان .... گذر می کنن از حدود مادی بی آنکه شاید هرگز چنین سودایی داشته باشن.
و شگفت تر از همه اینها ، جبر ... جبر مرگ در دل زندگی ... که فرود میاد .... و بر رفتگان و ماندگان هیچ چاره باقی نمی گذارد جز سر نهادن .... بر این چرخه شگفت !
هر چه می گذره ... هر چه تماشا در این باغ ِ زیبای ِِ وحشت انگیز، هستی، بر من طولانی تر می شه، احساس می کنم روز به روز تنوع احساسیم کمتر می شه ... تمام احساسات انسانیم تحت الشعاع یک حس دارن محو می شن.
حس ِ حیرت ! .. حیرتی که داره تبدیل به منگی و ملنگی می شه!
من این زن رو بی آنکه باهش چایی نوشیده باشم دوست دارم .... عمیقا!
و هنوز هم نفهمیدم چرا!
شاید به خاطر همون کیفیت .... می دونین،
یه نگاه هایی ، یه جمله هایی، یه سکوت هایی کوتاه هستن اما جان رو حکاکی می کنن.
از چی حرف می زنم؟
یه گزارش تلویزیونی بود ... از تیم المپیاد ریاضی ایران ... حدود بیست سال پیش.
مریم با نمره کامل ، طلای طلاها رو گرفته بود.
گزارشگر سئوال های احمقانه می کرد.
احساساتون چیه؟
الگوتون کیه؟
پیامتون واس جونا چیه؟
مریم فقط لبخند می زد و تقریبا هیچی نمی گفت.
یکی تو جمع گفت:
ای بابا این نابغه ها همشون مثل خل و چلا هستن.
طرف این حرف رو درباره مریم گفت اما من عصبانی شده بودم ... به نظرم ابلهانه و زننده بود.
بهش گفتم:
خل و چل اون گزارشگر و شما هستین ...
کیفیت ، عزیز است ... با ارزش .... از دست دادنش حسرت برانگیز.
Maryam Mirzakhani
باید بخودمون تسلیت بگیم...بزرگی بعضی آدمها رو حتی در نگاهشون میشه خوند و میرزاخانی از اون جمله آدمها ست. (دوست دارم بگم هست نه بود.)
پاسخحذفوقتی داشتم این متن رو می نوشتم ناخودآگاه نوشتم :
حذف« من این زن رو بی آنکه باهش چایی نوشیده باشم دوست دارم .... عمیقا!»
فعل دوست داشتن رو در زمان حال استفاده کردم. بعد فکرکردم اون درگذشته و از نظر گرامری شاید درست تر این باشه که فعل رو در زمان گذشته بنویسم اما بعد متوجه شدم زمان فعل برای کسانی چون «او» همیشه «حال» باقی می مونه و این خیلی جالبه.
تا جایی که می دونم حتی برای عزیزترین هامون هم وقتی درمی گذرند زمان افعالی چون «دوست داشتن» در گذشته ثابت می مونه اما کسانی هستند که همیشه حال باقی می مونن ... همیشه ... مثل مریم.
چه خوب که اینطوره ، فکر کنم توی این گرامر مراعات حال آدمهایی چون ما در نبود اونی که میره و جاش بدجور خالی میشه شده. میتونه به همون جنبه های رمانتیک و ظریف زبان فارسی مربوط باشه.
پاسخحذفبی شک اما حتی اگر این امکان هم نبود همچنان برای خیلی ها میرزاخانی زمان حال باقی میمونه تو دلهاشون.