حاج خانم ( صاحب خونم) تیپ زده بیا و ببین.
دامن کوتاه قهوه ای ، شومیز نخودی، پالتوی پوست قهوه ای. با کلی زیور آلات آویز .... انگار از تو سالن مد کوکو شنل پریده بیرون.
با شیطنت یه نگاه خریدار سر تا پاش رو می کنم و می گم:
اووووف مردها رو بیچاره می کنین اینجوری مادام.
خوشش اومده اما بهم رو نمی ده. با یه لبخند ملیح می گه:
دارم میرم شهر شام بخورم میای؟
می گم : با کمال میل . فقط پنج دقیقه فرصت بدین من هم لباس عوض کنم یه کمی با کلاس شما هنماهنگ بشم.
دو تا خانم خوشگل بریم شهر رو بیچاره کنیم.
لبخندش پر رنگ تر می شه ولی بازهم روم نمی ده مبادا از حد و حدود خارج بشم .
می گه تو ماشین منتظرتم.
راه می افتیم .
خانم هشتاد و سه ساله یه رانندگی می کنه، بیا و ببین.
ماشاالله پا به گاز و دست به ویراژش خوبه.
دهنم سرویس شده.
با شیطنت هی می پرسه:
چیه! ترسیدی؟
می گم نه نه فقط خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
رانندگیتون خیلی جوانانه و اسپرته.
می گه:
جونی هام عاشق رانندگی و ماشین های اسپرت بودم.
مسافتی که طی کردم در مجموع چهار دور دور زمین می شه.
همیشه ماشین های اسپرت می گرفتم.
یه جگوار اسپرت داشتم باهش تمام اروپا رو تنها چرخیدم.
دوست دارم همچنان سربه سرش بذارم ... پوسته ی بیرونی آداب وادوب طبقه ی الیتش رو ترک بندازم و رابطه رو خودمونی کنم.
می گم:
اوووف یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و بیچاره اروپا!
می گه آره جونی هام خیلی خوشگل بودم.
می گم هنوز هم خوشگلین ... زیبایی هشتاد سالگی رو دارین.
از تو مبایلش عکس عروسیش رو نشون می ده کنار حاج آقای مرحومشون.
عینهو هنرپیشه های هالیود .... با اون کلاه های لبه دار که کج می ذاشتن رو سرشون.
می گم: لورن باکالی بودنین مادام ... یه چشمکی می زنم و ادامه می دم.
تو مهمونی ها مردها رو بیچاره می کردین.
می گه:
آره همش دورم می چرخیدن.
با شیطونی می گم:
طفلی شوهرتون.
می گه شوهرم مرد خوشبختی بود.
سی سال بیمار بود و من پرستارش.
زندگیم رو صرف بچه ها کردم و پرستاری شوهرم و شرکتم ... شرکتی که مرکز زندگی منه.
شما خانم جوان، نمی تونین تصور کنین که عشق به یه شرکت چقدر می تونه آدم رو اغنا کنه.
هیچ وقت ، هیچ مردی رو پس از شوهرم جایگیزین شرکتم نکردم.
بهش نگاه می کنم و فقط می گم:
تحسینتون می کنم.
بهش نمی گم عمیقا عشق به کار رو درک می کنم.
دامن کوتاه قهوه ای ، شومیز نخودی، پالتوی پوست قهوه ای. با کلی زیور آلات آویز .... انگار از تو سالن مد کوکو شنل پریده بیرون.
با شیطنت یه نگاه خریدار سر تا پاش رو می کنم و می گم:
اووووف مردها رو بیچاره می کنین اینجوری مادام.
خوشش اومده اما بهم رو نمی ده. با یه لبخند ملیح می گه:
دارم میرم شهر شام بخورم میای؟
می گم : با کمال میل . فقط پنج دقیقه فرصت بدین من هم لباس عوض کنم یه کمی با کلاس شما هنماهنگ بشم.
دو تا خانم خوشگل بریم شهر رو بیچاره کنیم.
لبخندش پر رنگ تر می شه ولی بازهم روم نمی ده مبادا از حد و حدود خارج بشم .
می گه تو ماشین منتظرتم.
راه می افتیم .
خانم هشتاد و سه ساله یه رانندگی می کنه، بیا و ببین.
ماشاالله پا به گاز و دست به ویراژش خوبه.
دهنم سرویس شده.
با شیطنت هی می پرسه:
چیه! ترسیدی؟
می گم نه نه فقط خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
رانندگیتون خیلی جوانانه و اسپرته.
می گه:
جونی هام عاشق رانندگی و ماشین های اسپرت بودم.
مسافتی که طی کردم در مجموع چهار دور دور زمین می شه.
همیشه ماشین های اسپرت می گرفتم.
یه جگوار اسپرت داشتم باهش تمام اروپا رو تنها چرخیدم.
دوست دارم همچنان سربه سرش بذارم ... پوسته ی بیرونی آداب وادوب طبقه ی الیتش رو ترک بندازم و رابطه رو خودمونی کنم.
می گم:
اوووف یه خانم خوشگل تنها و یه جگوار اسپرت و بیچاره اروپا!
می گه آره جونی هام خیلی خوشگل بودم.
می گم هنوز هم خوشگلین ... زیبایی هشتاد سالگی رو دارین.
از تو مبایلش عکس عروسیش رو نشون می ده کنار حاج آقای مرحومشون.
عینهو هنرپیشه های هالیود .... با اون کلاه های لبه دار که کج می ذاشتن رو سرشون.
می گم: لورن باکالی بودنین مادام ... یه چشمکی می زنم و ادامه می دم.
تو مهمونی ها مردها رو بیچاره می کردین.
می گه:
آره همش دورم می چرخیدن.
با شیطونی می گم:
طفلی شوهرتون.
می گه شوهرم مرد خوشبختی بود.
سی سال بیمار بود و من پرستارش.
زندگیم رو صرف بچه ها کردم و پرستاری شوهرم و شرکتم ... شرکتی که مرکز زندگی منه.
شما خانم جوان، نمی تونین تصور کنین که عشق به یه شرکت چقدر می تونه آدم رو اغنا کنه.
هیچ وقت ، هیچ مردی رو پس از شوهرم جایگیزین شرکتم نکردم.
بهش نگاه می کنم و فقط می گم:
تحسینتون می کنم.
بهش نمی گم عمیقا عشق به کار رو درک می کنم.
عالی
پاسخحذف