نوروز رو در سنت اتین با خانواده ای جشن گرفتم که هیچی از نوروز نمی دونستن.
حالا می دونن!
با هم باقلوا خوردیم و رقص ایرانی نگاه کردیم.
درها شون باز بود و پذیرنده .
نوروز رو بهشون هدیه دادم .
موقع خداحافظی عید پاک شون رو بهم هدیه دادن ... با شکلات سنتی پاک.
از سنت اتین به کلرمون برگشتم.
یک راست رفتم احوال پرسی صاحب خونم شکلات های عید پاک رو که هدیه گرفته بودم بهش هدیه دادم .. به زنی از اهالی بروتنی ... ساکن کلرمون!
گفت: یه ماهه رفتی ... هر روز از پنجره نگاه می کردم کی بر می گردی.
گفتم رفته بودم اما بهتون فکر می کردم.... پاک پیشاپیش مبارک ... براتون از سنت اتین شکلات عید اوردم.
یه دسته گل رز بهم داد و گفت:
نوروز مبارک.
می دونین،
من به این می گم عصاره و اصل زندگی.
زندگی رو باس مواج کرد ... به احساس ... همدلی ... شفقت .. اشتراک.
مرزها رو باید درنوردید ... شهرها رو باس بهم گره زد ... ادم ها رو در هم تنید ... این زیباترین راه اشتی و دوستی و صلح هست که من یاد گرفتم ... در برابر جوکر جنگ و توحش.
زیادی حرف نزنم.
اصلش همونه که ان عزیز برزیلی گفت:
زندگی، هنر ملاقات است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر