خواهرم هر از چند گاهی وصف خانه و خانواده رو برام می نویسه ... با سبک خودش ... تلخی جبر هستی ، آمیخته با طنز جان آدمی ! .... قسمتیش رو با شما درمیون می ذارم ... نمی دونم چرا .. شاید به این گمان که با اشتراک، تحمل جبر آسان تر می شه .. جبری که همه مون در چنگالش مشترک هستیم ... جبر ِ هستی و جان نحیف آدمی !
« پدر دچار نوعی فراموشی شده که اگه کنارش بشینی یک خاطره رو بافاصله ی چنددقیقه ، بارها وبارها تکراری تعریف میکنه اما همونا رو هم با توهمات و شاید خوابهایی که دیده ومیبینه قاطی میکنه و نتیجش میشه داستانهای شگفتی که ترکیبی از واقعیت و خیالاته!
پدرم به پادشاه بازنشسته ای میماند که بالاجبار از تاج و تخت خلع شده و با رقت و افسوس از گذشته یاد میکند . . دائما دنبال شنونده هایی ست که طولانی مدت کنارش بنشینند و به خاطرات و حرفهای دلش گوش کنند.
شعرهایی که میخونه همه حاکی از سوز و گداز درونیشه ...»
پدرم به پادشاه بازنشسته ای میماند که بالاجبار از تاج و تخت خلع شده و با رقت و افسوس از گذشته یاد میکند . . دائما دنبال شنونده هایی ست که طولانی مدت کنارش بنشینند و به خاطرات و حرفهای دلش گوش کنند.
شعرهایی که میخونه همه حاکی از سوز و گداز درونیشه ...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر