جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

گفتن و شنیدن، مسئله این است!



 یه چیزی می خوام تعریف کنم نمی دونم تعریف کنم یا نه ... آخه یه خورده آبروریزیه :)
اما خوب دارم فکر می کنم آبرو کیلو چند ... گور پدر آبرو .. اصلن یکی از چیزهایی که باعث شده آدم ها تکراری و کسالت بار باشن همین تعریف های مربوط به آبرو هست ... نمی خوام بگم همه ی معیارهای قراردادی نقص و کمال کشک هستند و گور باباشون ... نه! به هیچ وجه! فقط می خوام بگم رعایت این معیارها نباید باعث چنان ترسی بشه که آدم رو از گفتن و شنیدن باز داره ... نباید باعث ایزوله شدن در خود بشه.
 البته که باید سعی بشه قواعد رعایت بشن اما نه به قیمت ترسیدن و خفه خون گرفتن و درجا زدن ... یه مثال خیلی ملموس از این کمال گرایی های بازدارنده در یادگیری زبان جدید هست:
اگه بخواید بی نقص حرف بزنید هیچوقت نمی تونید حرف بزنید!

حالا بگذریم.  همه ی اینها رو گفتم برای یک اعتراف ... اعتراف بر نقصی ... لکنت در گفتار و نوشتار ... نقص در املا و انشا ... اما چرا اصرار دارم این نقص رو تعریف کنم؟ برای اینکه دوست دارم نشون بدم با عبور از هولوگرام  کمال گرایی هیچ اتفاق هولناک نمی افته ... در واقع همین الان متوجه شدم که  پذیرش نقص ها می تونه حتی باعث صمیمیت بیشتر هم بشه .. من این نقص رو دارم، کمکم کنید در همین روند گفتگوهای ساده ذره ذره رفعش کنم. باشه؟  :)
********************
می دونین،
بچه که بودم از مدرسه بیزار بودم ... همش هم توی لیست تنبل های کلاس بودم . یادمه حتی یکی از معلم های دوران مدرسه ام اومده بود کلاس رو به سه قسمت تقسیم کرده بود. زرنگ ها ، متوسط ها ، تنبل ها
من تو ردیف  تنبل ها بودم .. اون هم تازه آخرین نیمکت!
دیکته ام هم از همه درس هام بدتر بود ... بعدش هم انشا
حالا فکر کنین انشا درسی که همه ازش حداقل هفده - هجده رو می گرفتن معلم دفترم رو می زد تو سرم می گفت این دری وری ها چیه می نویسی تو !!!
نمی دونین چه شکنجه ای رو تحمل کردم تا به دبیرستان رسیدم ... دبیرستان اما یهو انگار درهای آسمان به روم باز شد ... تو کلاس فیزیک و هندسه  پادشاهی می کردم. متغییرها جای حروف و کلمات رو گرفته بودن و توابع و معادله ها جای جملات. با شش هفت تا متغییر ساده (به جای سی و دو حرف پیچیده ی الفبا) زبانی و جهانی ساخته شده بود که من با آغوش باز ازش استقبال کردم  ... زبان ریاضی و جهان فیزیک 
ساده و روشن و گویا ... بی پیچیدگی ... بی واهمه ی دسته های ط و ظ ... بی واهمه ی شکل ق و غ ... بی واهمه ی تفاوت واژه های تصویر و تصور ، خیال و وهم.

دنیا ناگهان در نظرم روشن شده بود.

اما با نهایت شگفتی متوجه شدم دنیایی که برای من امن و گویا ست برای اکثر دوستام گنگ و خشک و نامطبوعه ... متوجه شدم در این دنیا با متغییرها می شه سرگرم شد، لذت برد و از احساس خوشایند حرکت بین فرض و حکم سرشار شد اما در تنهایی و سکوت.
می دونین،
تنهایی و سکوتهای طولانی و پیوسته با متغییرها حتی عضلات حنجره و زبانم رو هم انگار ضعیف کرده بود (کرده). خیلی از کلمات رو اشتباه تلفظ می کردم و گاهی دچار لکنت می شدم (هنوز هم گاهی).
در دنیای واژه ها برای حرف زدن انرژی زیاد مصرف می کردم (می کنم) ... با لکنت حرف می زنم ... در گفتار و نوشتار ... هر دو!
با این حال و با وجود آگاهی بر این نقص حرف می زنم چون به ضرورت حرف زدن پی بردم. حرف زدن ، حرف شنیدن .. تبادل با پیرامون حتی با لکنت ... برای گریز از ایزوله شدن.

اگه قرار باشه موقع حرف زدن همش به اِ و اَ و اُ فکر کنم یا موقع نوشتن همش به دسته ط و و ض و ظ و ز و ذ  اونوقت اصلا هیچ حرفی نباید بزنم . شما هستین و برای من اصلاح می کنید! مگه نه ؟
:)
دوستانی آروم و یواشکی میان تو مسیج بهم می گن اینجا رو اشتباه نوشتی. دوستان دیگه ای با حس مطبوع طنز از هر اشتباه یک موقعیت خوشایند و خلاقانه برای خنده و صمیمیت بیشتر می سازن ... اما در این میان هستن برخی هم که برای انکار یک فکر به جای استدلال در محتوی آن فکر بر صورت ها و صرف و نحو های بیانی پنجه می کشن.

من حرف می زنم ... می نویسم ... ممکنه شما از حرف ها یا نوشته های من خوشتون نیاد اما خواهش می کنم نقص های املایی و انشایی رو جای خودش اصلاح کنید و نقص های استدلالی رو جای خودش ... مرسی :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر