جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

لحظه های جادویی




لحظه هایی در زندگی هستند که انگار در سلول سلول وجود حک می شن .... تصویرشون همیشه با ادم هست ... همیشه!
از خودم می پرسم :
راز عمق و ماندگاری این لحظه ها در چیست ؟
پاسخ بلافاصله طنین پیدا می کنه ..... دیگری!

دیگری و عمق کیفیت حضورش 

من – دیگری و آن جریان جادویی حضور ... گاه امن و مملو از حس اعتماد و گاه مرموز و آکنده از رمز و راز

تصویر اول – دست های پدرم

دریای خزر ... من پنج یا شاید هم شش ساله ...  در حال بازی با امواج هستم ... ساحل زیر پایم ناگهان خالی می شود ... باور نکردنی و غیر منتظره است ... دردناک و وحشتناک ... پس مرگ این شکلی ست!
کوچکم و در ازدحام صدای امواج کسی صدایم را نمی شنود ... دوست ندارم بمیرم ... از مرگ می ترسم.
و ناگهان دستهای قوی پدرم ... امن و اعتماد بخش ... ترسیده ام و می خواهم به ساحل برگردم ... دریا دیگر برایم جذاب نیست، هولناک است .
پدر اما با شوخی و خنده اصرار به ادامه بازی دارد ... می گوید دلفین من است و بعد مرا روی پشت محکم و قویش سوار می کند .  دلفین قوی و بازیگوش من از موج های بلند و عصبانی سواری می گیرد.

کودک آکنده از شادی و شگفتی ، محکم و سفت روی پشت پدرش نشسته است،  با امواج بالا و پائین می روند و به عصبانیت دریا قهقه می زنند .
لحظه از بند زمان می رهد ... تصویر حکاکی می شود عمیق و عجیب  ... در جان کودک!
کودک، پدر ، دریا

تصویر دوم – دست های پسرم

استخر ارمغان  – مشهد
مسئول استخر: پسربچه ها اجازه ندارن بیان قسمت خانمها .
ص: این بچه فقط سه سالشه .  تنها که نمی شه بفرستمش قسمت آقایون.
مسئول: با پدرش بره خوب.
ص: پدرش اصلا شنا بلد نیست که بیاد استخر. حالا شما فکر کنین این دختره.
مسئول استخر ( با بی حوصلگی): همین یه بار فقط ... تکرار نشه!

اولین بار است که علی آب را تجربه می کند. می شود تعجب و کنجکاوی را در چشمهایش دید. دستش را گرفته ام و در استخر بچه ها تشویقش می کنم به راه رفتن در محیط لغزنده و سبک آب. پایش لیز می خورد و چند قولوپ آب می خورد. وحشت زده از آب به سمت من فرار می کند. به پاهایم چسبیده است و دوست ندارد ادامه دهد.
بغلش می کنم و به استخر عمیق می روم. سفت و محکم دست هایش را دور گردنم حلقه کرده است . می شود ترس را در فشار دستهایش حس کرد با اینحال انگار دوست ندارد آن را نشان دهد. در سکوت این پسر بچه سه ساله و وانمودیش به نترسیدن چیزی جذاب و مردانه حس می کنم . 
علی را  درآغوش گرفته ام و شنا می کنم. سخت است با این حال آکنده از لذتم. لذتی نو ... لذت دست های کوچکی که سفت و محکم دور گردنم حلقه شده است و به اعتماد من دنیای آب را تجربه می کند.
نمی دانم کدام مان بیشتر لذت می بریم. من که به او اعتماد می دهم یا او که به من اعتماد کرده است.
لحظه از بند زمان می رهد  ... اعتماد و لذت با  تصویری حکاکی می شود ... عمیق و عجیب و شادی بخش!
مادر ، کودک ، آب





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر