جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

یک اعتراف



دوست جوان ایتالیایی دارم  که از لحاظ ظاهری بسیار جذاب و خوش فرم است . بهره مند از یک زیبایی ظریف و ملیح زنانه. بسیار خوش پوش. با وجود چنین ظاهری آخرین چیزی که می شود در موردش فکر کرد این واقعیت است که :
او یک همجنسگراست.
و به گفته خودش کمترین کشش جنسی به مردها ندارد.

من از دوستی و گفتگو با او لذت می برم. اوقات خوش زیادی را به عنوان دو دوست با هم گذرانده ایم با این حال متوجه شدم از وقتی که طرح یک گل رز را به عنوان نشانی از همجنسگرایی روی بازویش خال کوبی کرده است، تمایلم را به همراهی با او در مکان های عمومی از دست داده ام!
اوج این تغییر رفتار ناخودآگاه من وقتی بود که او مرا به عنوان یک دوست صمیمی به یک گردهمایی ویژه همجنسگراها دعوت کرد و من همراهیش نکردم. در حالیکه از این رفتار خودم احساس شرم و آزردگی درونی می کردم از خودم پرسیدم :
-چرا؟
چه چیز تغییر کرده است؟
پاسخ خیلی روشن و ساده و سریع:
در او هیچ چیز جز اضافه شدن یک خالکوبی گل رز روی بازویش. این من بودم که ناگهان رفتارم تغییر کرده بود.
- چرا؟
چون می ترسم!
- از چی؟
از اینکه دیگران فکر کنند من هم یک همجنسگرا هستم!
- چرا این تو را نگران می کند؟ مگر در همجنسگرایی چه خصوصیتی ست که تو از آن می ترسی؟

اینحا بود که ناگهان با نقصانی ذهنی در خودم رو به رو شدم. یگ گره ذهنی علی رغم همه ی حرفها و تصدیق های کلامی و ظاهریم در باره حقوق همجنسگراها.
همجنسگرایی در ذهن من دارای یک نقصان ذاتی بود. نقصان ذاتی در کامل کردن . بارور کردن. زایش!
زایشی که در اعماق ذهن من با ماده و کالبد تعریف و ارزش گذاری شده بود. با تولد نوزاد.
آدم فاقد قدرت باروری در ناخودآگاه ذهن من مهر عیب ِ عقیم خورده بود. 

اینحا بود که ناگهان از مواجه شدن با مقیاس ِ مادی ِناحودآگاه ِ ذهنم شگفت زده شدم. اینکه چقدر مادی بودم و نمی دانستم. حیرت از ادراک سطحیم وقتی صدها و صدها بار با شور و شوق خوانده بودم:
«ای برادر تو همه اندیشه ای     مابقی تو استخوان و ریشه ای »

و فقط خوانده بودم ... لفظی ظاهری ... سر خوش از فرم آوایی ... بی بهره از جان کلام!
زایش فکر .. زایش حس ...زایش زیبایی در هزار هزار فرم و یک محتوی :
عشق!

امروز به لطف لینک دوستی فیس بوکی عکس هایی دیدم از عشق در فرم همجنسگرایانه آن و یاد دوست ایتالیایی افتادم وقتی دست در دست زن جوان سیاهپوستی در فروشگاهی شانه به شانه هم راه می رفتند. با لبخندهایی به غایت زیبا.
کانتراست جذاب رنگی همراه با ظرافت زنانه هر دو،  چشم ها را تسلیم می کرد.
هرچند همچنان با ناباوری!

می دانید،
ذهن ها گره خورده است هرچند که خیلی از زبان ها بر باز بودن ذهن ها ادعا می کنند اما ته ته ذهن ها، گره ها همچنان باقی ست. این را از نگاه ها می شود فهمید.  نگاه ها گره های ذهنی را فاش می کنن
د وقتی تعجب می کنند. وقتی جا می خورند. وقتی خیره می شوند.
حتی در کشوری مثل فرانسه!

مهد روشنگری که در آن هنوز هم نگاه ها خیره اند.
به دو زن که دست هم را گرفته اند یا دو مرد که یکدیگر را می بوسند.

نگاه ها این واقعیت دردناک را آشکار می کنند که چقدر گره های ذهنی عمیق اند. این گره ها با دیدن باز می شوند چرا که دیدن اولین قدم برای باور کردن و احترام گذاشتن به تنوع آفرینش است.
این باور که عشق در هر فرمی زیباست. در هر فرمی ممکن است و در هر فرمی کامل است.
عشق نمی تواند معلول و ناقص باشد این نگاه ها هستند که معلول و معیوبند.







۲ نظر:

  1. به نظر من روشنفکرترین انسان ها در درون خود با این پدیده مخالفت می کنند چون طبیعت این است

    پاسخحذف
  2. طبیعت چیست جز باورهایی که تمایل به تغییر ندارند

    پاسخحذف