جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

عفت و عصمت

مادر چادر به کمر زده و راه افتاده است به در و کوچه که برای پسرش دختر نجیب پیدا کند مبادا به معصیت افتد.
عصر به عصر بعد از نماز مغرب و عشا پای منبر شیخ محل چهار ستون بدنش از ترس و دلواپسی می لرزد و به خود می پیچد و آب می شود مبادا آنچنان که شیخ می گوید در این دوره و زمانه خراب پسرش از راه به در رود و آخرتش پای منقل فریبکار دنیا دود شود و به باد رود و سر پل صراط گریبانش را بگیرند که چرا امانت ذریه فاطمه زهرا را نگه نداشته  و با اهمال به باد داده است.

هنوز یک ماه نمی شود که پسر از خدمت برگشته که مادر به تکاپوی زن گرفتن برای پسر افتاده است. پسر به چشم مادر عزب است و به قول شیخ مسجد محل خوبیت ندارد در این دوره زمانه ی آخرالزمان که دخترها بی صاحب و بی حیا شده اند و خیابان گرد، جوانش تنها و عزب در خیابان ها بگردد و چشمش به حرام افتاد.
صبح به صبح قابلمه غذا را بار می گذارد و راه می افتاد به قصد مجلس های روضه و دعا بلکه هم فیضی ببرد و هم از جمع متدینین و معتمدین مجلس آدرس و تلفن دخترهای با صاحب و آبرومند را بگیرد.

در مجالس روضه اغلب حاج خانم های خیر و آبرومندی پیدا می شوند که یک دفترچه پر از شماره تلفن خانواده های دختر دار و متدین را دارند.
 بعد از روضه آقا و گریه حضار، مجالس معمولا رنگ و بویی دیگر می گیرد.
رنگ عمل خیر و قدم ثواب. آن هم در این دوره و زمانه خراب که همه قصد فساد جوانان را پیدا کرده اند.

از خانه که پا به بیرون می گذارد دلش به آشوب می افتد از سر و وضع دخترها.
از این بی حیایی که شهر را گرفته و قصد تباه کردن آخرت پسرش را کرده است.
خودش را تنها و درمانده و در خطر می بیند.
آخر این دخترها از او و پسرش چه می خواهند؟
چرا رعایت عفت و حیا را نمی کنند؟
چرا می خواهند پسرش، این امانت فاطمه ی زهرا را، به راه خراب و فساد بکشند؟
مگر او چه بدی به مردم کرده بود؟ چه آزاری به کسی رسانده بود که حالا  مردم دخترهایشان را اینطور و با این سر ووضع  توی خیابان ول کرده اند به قصد عفت و عصمت جوان عزبش ؟

از ترس خجالت فاطمه زهرا، زانو دردش را فراموش کرده ست. به مشقت می رود و می آید و شماره می گیرد  و زنگ می زند و صدای بوق قطع می شنود.
دخترها مادی و پر توقع شده اند.
حتی همان خانواده های آبرومند که حاج خانم های آبرومند شماره هایشان را می دهند. حجابشان الحمد الله خوب است. نمازشان به وقت است اما توقع های زیادی دارند. همه اش چشمشان به مادیات و ظواهر است.
توقع تحصیلات و کار و خانه و ماشین دارند.
کور ند. عصمت پسرش را نمی بینند. آبروی ذریه فاطمه زهرا را نمی بینند.
پسری که سربازیش را خدمت کرده است. چشمش به نامحرم نیفتاده است.
یک روز نماز و روزه اش قضا نشده است. از دیوار کسی بالا نرفته است. آدم نکشته است. معتاد نیست. دهه محرم سر چهار راه محل خدمت امام حسین می کند و چای می ریزد. تاسوعا عاشورا سینه می زند. آخر چه چیز دیگر می شود از یک جوان انتظار داشت؟!

انشاالله خیالش از عفت و عصمت  عروسش هم که راحت شود، می رود با محمدآقا بقالی محل  حرف می زند پسر را به شاگردی قبول کند.
عفت و عصمت که داشته باشی بقیه چیزها هم به برکت ذریه فاطمه زهرا درست می شود.
اما دریغ!
مردم بی ایمان شده اند. این چیزها را نمی فهمند.
قدر  عفت و عصمت را نمی دانند.

روزهایش بین کابوس های سر و سینه های لخت دخترهای بی صاحب خیابان گرد می گذرد،
عصرهایش پای هشدارهای رعب آور شیخ محل،
شب هایش پشت بوق ممتد تلفن ها که قطع می شوند.

زن تنهاست. در وحشت.
فریادهای حاج آقای محل را انگار کسی نمی شنود.
مسئولین فکری بر نمی دارند. 
مگر فاطمه زهرا خودش به فریاد برسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر