جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

«غواصی درون آدمیزاد»

رفتم خونه عزیزی .
یهویی ... سورپرایزی.
به شادباش سال نو.
به شادی در رو باز کرد.
به مهربانی میزبانی کرد.
با شراب و شمع و موسیقی.
خوش احوالی داشت، به مستی و راستی.
وقت پرسیدن بود.
پرسش با شعر، موثرتر .
چه چیدمان واژه ها در شعر ظریف تر ... رعایت فرم و محتوی هم زمان!

خواندم و پرسیدم.
«درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟
درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟
تو ترجمان جهانی ، بگو چه می بینی ؟
تویی برابر تو
چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟
بگو! چه می بینی؟»

و یکی از تکان دهنده ترین پاسخ ها رو شنیدم.
بدون تامل زیاد ... با صدایی که طنینی از اندوه و ناباوری داشت، گفت:
«صبا،
 آینه شکسته!»
*****************************
پی نوشت:
این شعر منزوی، مثل لباس غواصی ست. برای شیرجه رفتن به درون آدم ها.
دنیای سوبژکتیو آدم ها.
تصور خودشون از خودشون.
فرای تصور و تصویری که ما از اونها داریم.
نقب زدن به اعماق ذهن ها ... درست مثل دنیای پنهان ته اقیانوس ها.
پاسخ ها شبیه نیستند.
گاه شگفت انگیزند،
گاه ترسناک و
بسیار اوقات تکان دهنده.

گرچه که گرفتن پاسخ درست، سخت مشروط به یافتن لحظه مناسب برای پرسش است.
لحظه ای که «ناخودآگاه» در دسترس قرار می گیره.
همین!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر