جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۲, شنبه

«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»

« همون انگلیسی ها یک ضرب المثل دارن که می گه :
به مردی که سیگار نمی کشه و عرق نمی خوره اعتماد نکن
.
مردی که یه پنچری کوچیک نداره شاید یه پنچری بزرگ داشته باشه
.
اینجور آدما که می خوان زیادی خوب باشن خیلی خطرناکن
.
از آدم بودن خودشون خجالت می کشن
.
از دندون نیش خودشون شرمنده ان
.
و
...»

این بخش هایی از حرف های پرویز دیوان بیگی به دخترش آذر هست در فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» که به لطف چشم اندازی زیبا از طبیعت دماوند
در عین دیدنی بودن، شنیدنی و قابل تامل هم شده است.

 فیلم بر اساس داستانی از مرجان شیر محمدی ساخته شده است.
اضافه شدن صدای راوی  که گاهی بخش هایی از رمان را روی صحنه های فیلم می خواند، جذاب و دوست داشتنی ست آنقدر که آدم راغب می شود کتاب را هم بخواند
.
جمله ها ساده اند
.
توصیف ها عینی و ماجراهای قصه ملموس و آشنا
.
چالش تمام نشدنی رابطه در دنیای آدمیزاد ... از نوع زندگی مشترک
.

حسادت مرد هنرپیشه به موفقیت سینمایی همسرش،
زنی که پس از سالها چشم باز می کند و می بیند آنچه برای حفظ ارزشی مشترک با چشم پوشیدن از علائق خودش پرداخته است نه تنها از طرف مقابل دیده نشده است بلکه  باعث گم ماندن بیش از پیش خود او هم شده است
.
در تاریکی
!
یا رابطه شکست خورده  دختر با همسر دو جنس گرایش
.
این واقعیت که درون آدم ها خیلی خیلی متنوع تر، پیچیده تر و پنهان تر از آن چیزیست که حتی خودمان درباره خودمان تصور می کنیم
.
آنقدر که حتی پیشنهاد زندگی سه نفره مشترک هم می تواند در این روزگار قابل مطرح و تامل باشد
.

«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»
یک فیلم خوب، چشم نواز و مفرح با شروعی جذاب ، پایانی زیبا و میانه هایی ست که گرچه گاهی کشدار و خسته کننده می شوند اما پر است از دیالوگ ها ی ساده، که در عین بامزهگی جالب و  تامل برانگیز اند
.
فیلمی که ادم را ترغیب می کند رمان آن را هم بخواند
.
برای یک بعد از ظهر کسالت بار تعطیل انتخاب خوبی ست با موسیقی دوست داشتنی در پایان
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر