جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

بنجامین کلمانتین

هر آدم یک رمانه .... و قسم می خورم که
در این حرف هیچ اغراقی نیست
.
رمان های منتشر نشده
.
مقابل چشم تو و فقط تو
.
می آن،
می بینی شون،
مقابل چشم هات
.
و پر می شی ..... لبریز می شی از
 احساسی دوگانه.
شور ِ نشون دادنشون به دیگران،
منتشر کردنشون مقابل همه چشم ها،
اما
 
ناتوانی ... درمانده ای .... کلمات سختن!
سخت تر از فولاد برای فرم دادن.
با این حال می نویسی و می بینی همه ی اونی نیستن که دیدی
.
لنزت بی کیفیته ... قلم موت زمخت
!
عکس ها رو تار ظاهر می کنی،
نقاشی ها رو زمخت می کشی
.

نه
!
این عکس که گرفتی،
این نقاشی که کشیدی،
اونی نیست که دیدی
.
و
رنج می کشیی!
از دیدن و نتوانستن .... برای نشان دادن به دیگران.
چشمهات تشنه اند،
درونت شوریده،
دست هات اما درمانده .... درمانده از نشان دادن
.
دست هات دیوانه می شن ... دیوانگی جای درماندگی رو می گیره
.
دوربین و قلم مو رو رها می کنی
.
دیوانگی زبانه می کشه از شدت درماندگی
.
و لمس می کنی .... لمس .... لمس .... لمس
.
بو می کشی ..... بو
.
من عطر تن ها رو می شناسم
!
*******************************
دیوانه وار بنجامین کلمانتین رو گذاشتم روی تکرار
.
و فکر می کنم کاش من هم می تونستم آدم ها ، این رمان های ناگفته رو اینقدر زیبا و موجز به تصویر بکشم
.
بنجامین، مردی که سال ها در متروهای پاریس می نواخت .... می خواند
.
مثل آواز پرنده ها در زمینه هر روزها .... روزمرگی ها ...
و گاهی سکه ای از رهگذری درست مثل خرده نانی مقابل پرنده ای .... در شتاب روزمرگی ... بدون نگاه عمیقی به خطوط صورتش ... خیره در چشم هاش ... و رمانی که در خود داشت
.
بنجامین کلمانتین رو از دست ندین
.
و این روایت زیبا و موجزش از زندگیش .... رمانش ... خودش
!
با زیر نویس فارسی 
https://www.youtube.com/watch?v=9P57W_NHgFg


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر