جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

«برخورد از نوع ایرانی - قسمت دوم: مریم»

مریم خوشگل است.
این را خودش هم می داند.
او از خوشگل بودن خودش خوشحال است و حتی دوست دارد خوشگل تر هم باشد.
با این همه از وقتی که به ایتالیا آمده است نسبت به خوشگل بودن خودش احساسی متضاد پیدا کرده است.
او هم خوشحال است و هم عصبانی.
وقتی مردهای ایتالیایی با تحسین نگاهش می کنند و ساده و بی آزار از خوشگلیش تعریف می کنند، قند توی دلش آب می شود با این همه عصبانی هم می شود.
دیروز توی سوپر مارکت وقتی داشت با موبایلش به فارسی حرف می زد، مردی ایتالیایی آمد و پرسید:
ایرانی هستید؟
مریم گفت بله .
مرد با مهربانی گفت:
خیلی خوشگلید.
مریم دوباره، هم زمان هم قند توی دلش آب شد و هم عصبانی شد.
مریم با سردی به مرد ایتالیایی گفت:
خودم می دونم!
مرد بیشتر لبخند زد و به مرد دیگری که شنونده مکالمه آنها بود گفت:
می بینی! کله شقن ... نگاه نکن اینقدر خوشگله، همه شون کله شقن.
خانم من هم ایرانی بود اما از هم جدا شدیم.
مریم با سردی گفته بود:
بله هستیم! ... کله شق هستیم!
و از آنها دور شده بود.
او خودش هم از دست خودش گیج بود.
از عصبانیت هایش در عین خوشحالی!
عصبانیتش را گاهی با بدوبیراه گفتن به ایتالیایی ها تخلیه می کرد.
سادگی و رک و مستقیم بودن مردهای ایتالیایی به نظرش سطحی و احمقانه و نچسب می آمد.
«چرا این احمق ها فقط ظاهرم را تحسین می کنند؟
چرا هیچکس عاشق خودم نمی شود؟»
مریم احساس می کرد در ایتالیا تبدیل به یک شیئ عتیقه و کمیاب و خوشگل شده است که مناسبت خوبی برای تحریک و ارضائ حس دلسوزی آدم ها پیدا کرده است.
زنی زیبا اما مظلوم که آن رگ ِ شوالیه وار ایتالیایی ها را خوب تحریک و ارضا می کرد.
مهربانیشان همراه با دلسوزی بود. دلسوزی و ترحم به یک قربانی ِ زیبا.
هر چه باشد، زیبارویان احساسات ِ خفیفه و لطیفه ی انسانی را بیشتر تحریک می کنند.
مریم اما حالش از این نوع مهربانی بهم می خورد.
او هیچ وقت یک قربانی نبوده است ... نیست و نخواهد بود.
مریم زنی نبود که به خاطر ایرانی بودنش نیاز به دلسوزی و ترحم داشته باشد.
او همیشه برای دفاع از آنچه که بود جنگیده بود. 
یک زن زیبا در خیابان های وحشی ِ تهران.
کوتاه نیامده بود . بهایش را پرداخته بود . با اعصاب و روانش وقتی در مواجهه با لات و الوات های توی خیابان های تهران صدایش را به سرش گذاشته بود و با مشت و لگد به جانشان افتاده بود. وقتی با تک تک ِ سلول های عصبی اش فشار ِ ناشی از نُچ و نُچ و سرزنش ِ زن های میانسال و پیر را موقع دعوا با لات ها تحمل کرده بود .
«دختره ی بی حیا و بی آبرو. خوب خودت رو جمع و جور کن و مثل فاحشه ها نیا تو خیابون تا حواس جوون های مردم رو پرت نکنی و مزاحمت نشن!»
اصلن اگر لات ها درد بودند، پیرزن ها با آن حرف هایشان اسید بودند.
مریم هیچ وقت در ایران مقابل آن لات های وحشی و آن پیرزن های احمق کوتاه نیامده بود. بلد بود از خودش دفاع کند حالا هم نیازی به دلسوزی شوالیه های ایتالیایی نداشت.
همه ی اینها البته خیلی او را حساس کرده بود.
حساس ، شکاک و همیشه عصبانی.
عصبانی از ایتالیا که همه اش دوست داشت از او قربانی ِ زیبارویی بسازد برای ارضای حس انسان دوستی ِ شوالیه وارش.
عصبانی از ایران که مدام توی سر زیبایی او زده بود.
از آن آتش جهنم و بدبختی و فساد ساخته بود برای مردها.
مردهایی که وقتی عاشقش می شدند بلافاصله می خواستند یا او را به نام خود سند مالکیت بزنند و یا با او حس ِ انسانیشان را ارضا کنند.
مریم خیلی خسته است. از مردها. همه ی مردها.
چه این شوالیه های ایتالیایی و چه آن آقا بالاسرهای ایرانی .
مردهایی که هنوز به زندگیش نیامده او را زخمی و خسته و فرسوده کرده بودند.
مریم نه دوست دارد در ایتالیا بماند و نه دوست دارد به ایران برگردد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر