جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۵ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

« آقا » و ترامپ!

همین که «آقا» ، ترامپ رو قابل دونسته و در سوم شخص ِ مفرد مخاطب قرار داده و داره یه جورایی باهش گپ می زنه، خودش در تاریخ سی ساله ایران بی نظیره .
ترامپ می تونه مفتخر باشه که اولین رئیس جمهور سی سال اخیر آمریکا ست  که بالاخره « آقا » یه گوشه چشمی بهش نشون داد.
 فقط مو مترسوم از عاقبت ای گوشه چشم ها ی پر ناز و اطفار مقابل همچی غول بی شاخ و دمی ... نزنه یک هو با یک بمب اتم کاسه کوزه ی ناز و نیاز های هفت هزار ساله مان ر ِ ورچوپه کنه .... ای خدا خودت عاقبت ما ر ِ بخیر کن!

۱۳۹۵ بهمن ۱۷, یکشنبه

آن نعره ی بی صدا

یعنی به پهنای صورت اشکم رو درآورد این صحنه پایانی پدرخوانده سه .... اون نعره ی بی صدای آل پاچینو ... اصلن همه فیلم یه طرف همین بخش پایانی فیلم ، ترکیب اپرا و سینما در رقم زدن فصل پایانی تراژدی یه طرف دیگه ... اوج تراژدی که از اپرا به سینما شیفت می شه .
 پدرخوانده سه همه ثقلش تو همین سکانس پایانیش هست و البته بازی آل پاچینو ... بقیه اش به گرد وخاک پدرخوانده یک هم نمی رسه.
بار فصل پایانی بر دل و دیده مان سنگین بود گفتیم به دردلی در خانهمجازی  بلکه سبک شود.به قول مادر جانم:
 آدم پیر که مِره، دلش نازک مِره ... پای فیلم هم اشکش سر مشکش مشه.

برشی کوتاه از یک کتاب

«بهرام بیضایی، هزار افسان کجاست؟»
 هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو می‌کرد نژادپرست می‌خواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬ 
 جز اینکه بزرگ‌ترین بودجهٔ خلاقیت‌های فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهش‌ها و خلاقیت‌های ایرن‌شناختی می‌رفت.
*****************

-ما در اینجا چه کردیم؟
جز اینکه آن بالا مشغول تقسیم میز‌ها و غنایم بودیم؛ مشغول دریغ کردن ابزار آفرینش فرهنگی از اهالی فرهنگ؛ و اهالی فرهنگ خود مشغول تقسیم مسئولیت شکست‌های اجتماعی این قرن میان خود و دیگران.
چه کردیم جز اینکه در غارت و ویرانی آثار تاریخی و فرهنگی [یک نمونه‌اش چپاول تمدن جیرفت] و ویرانی محیط زیست [یک نمونه‌اش نابودی درخت‌های تهران و کشتزار‌ها و جنگل‌های شمال] - با چشم بستن و خاموش ماندن- همدستی کردیم؛
 هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو می‌کرد نژادپرست می‌خواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬
 جز اینکه بزرگ‌ترین بودجهٔ خلاقیت‌های فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهش‌ها و خلاقیت‌های ایرن‌شناختی می‌رفت.
در حالی که کم مایه ‌ترین سرزمین‌های جهان٬ با پرداخت هزینه‌های گزاف٬ می‌کوشند صاحب فرهنگ جلوه کنندد٬ ما – مرعوب و محو سیادت فرهنگ بساز بفروش و دلالی – خود را سبک می‌کردیم از سرمایه‌های مادی و معنوی٬ از مفهوم و معنی و فرهنگ٬ تا در آینده-پنهان در برجک‌های پیشرفت – مصرف کنندگانِ مُطیعی باشیم. خود ناشناسی٬ کین ورزی٬ و دانش گریزی تا آنجا پیش رانده است که آشکارا دیده می‌شود برخی هم میهنان خشمگین٬ حتی نام «ایران» را [که از باستان تا امروز هزاران گواه از آن داریم] بر ساخته پهلوی یکم گمان می‌برند؛ و بسیاری دیگر مشتاقند همین چند سخنور و اندیشمند هنوز غنیمت نرفته را هم زود‌تر بدهیم بروند و همین چند یادگار تاریخی جان به دربرده را هم زود‌تر سر به نیست کنیم٬ تا با خیال راحت به کار و کاسبیمان برسیم.
در سایهٔ ترویج فرهنگ ریا، و تمسخر خودیابی، و بی‌اعتنایی به باز‌شناسی فرهنگ خلاقه است که سرانجام هزارافسان باستانی، با جای ارایهٔ هر نشانه‌ای از اصل گمشدهٔ ایرانی آن -بنا به گزارشی مستند- در نمایشگاه اساکای ژاپن، با رقص شکم عربی به بینندگان معرفی می‌شود!
در گذشته، قابل فهم بود که چرا اغلب دستبردهای به ایرانیان خود ایرانیان نیز دست داشتند.
 جدای از سود شخصی، احتمالا در عدهٔ بیشتری این تصور کلی - واقع بینی یا خودفریبی- وجود داشته است که اگر اثری به هر نام بماند، بهتر است تا آن‌‍که چون ایرانی است، مهاجمان آن را در کین‌کشی‌ها و کتابسوزی‌ها نابود کنند. همچنان که بسیاری مردمان، در برخی فرازهای تاریخی، ناچار از تغییر عقاید و زبان - و انکار هویت خود شدند تنها برای ماندن.
 در روزگار ما، دیگر این همدستی در انکار خود، قابل فهم نیست، مگر که فریب - یا خودفریبی- تازه‌ای جای قبلی‌ها نشسته باشد؛ یا شاید تهاجمی در درون!
بهرام بیضایی، هزار افسان کجاست؟، صفحهٔ ۱۱-۱۲

« کلیشه های اروپایی از آمریکا و آن حس رضایت رخوتناک از بودن در مرکز عقلانیت و فرهنگ عالم!»

همین اول بگم که این نوشته صرفا بر اساس مشاهدات شخصی منه.
 کمتر آدمی رو تا به امروز در زندگیم دیدم که نگاهی خالی از کلیشه ، بدون اغراق و بدون تعمیم دهی نسبت به آمریکا داشته باشه.
یا شیفته اش هستن و یا مدام در حال تحقیرش.
 به نظرم وجود همین دو نگاه کلیشه ای به آمریکا کافیه که متوجه بشیم اکثرمون چقدر کم راجع به آمریکا می دونیم و این مملکت تا چه حد پیچیده و چند بعدیه.
یادمه تو ایران اونها که نگاهی شیفته وار به آمریکا داشتن شناختشون محدود می شد به چند حوزه:
هالیود، ستاره های سینما، موسیقی پاپ، نیویورک، لوس آنجلس و البته دانشگاه هاش.
هاروارد، استنفورد، برکلی، ام آی تی، جان هاپکینز و ...
 اونهایی هم که ازش بیزار بودن و مدام تف و لعنتش می کردن آمریکا براشون خلاصه بود تو بمب اتم و جنگ ویتنام و سیاست خارجیش و بمب افکن هاش.
 خوب البته به نظر میاد هر دو گروه بیراه هم نمی گفتن ... یکی به خرطوم فیل دست کشیده بود و یکی دیگه به ما تحتش.
 فیل هم خرطوم داره و هم ما تحت اما جایی که حق نداشتن ، حق نداریم و بلکه بسیار آزار دهنده و دل زننده است اینه که بخوای اصرار کنی :
آی الله و به الله فیل همیه که من می گم.
 یک خرطوم دراز و جالب ، یا یک ماتحت گنده که وقتی قضای حاجت می کنه نصف طویله رو پهن می گیره.
برام جالبه که این نگاه کلیشه ای اینجا هم هست.
آمریکا برای خیلی ها خلاصه شده در یک کلیشه یک بعدی سیاسی به نام سرمایه داری.
انگار فراموش کردن  یا نمی خوان باور کنن و بپذیرین که اون مملکت یک اساس دموکراتیک هم داره مبتنی بر یک نگاه نو فلسفی و پیشرو در تعریف آزادی و دموکراسی.
 یا شاید هم این فراموش کاری و نادیده گرفتن در ناخودآگاه برخی یک روش تدافعی هست در برابر حس تحقیر و خود کم بینی.
شخصا برام بسیار کسالت بار ، دل آزار دهنده و مسخره است وقتی می بینم عده ای  مدام با درجا زدن روی کلیشه ها سعی می کنن براساس جغرافیا و ملیت برای خودشون وجهه ای از عقلانیت و فرهنگی بودن دست و پا کنن.
عقلانیتی که مبتنی بر محل زیست و ملیت آدم ها باشه با گم شدن شناسنامه و پاسپورت هم گم می شه.
 مضحک ترین قسمت داستان هم وقتیه که دور میز می شینن، آمریکا و آمریکایی ها رو مسخره می کنن که هیچی حالشون نیست و جامعه ی بی اطلاع و مصرفی و چاق و اینان بعد هم زمان دارن با آیفون هاشون اینترنت و گوگل و فیس بوک و تویتر و یوتیوب و تلگرام رو هم چک می کنن.
مردم آمریکا رو به خاطر سیستم سرمایه داری  و مصرف زدگی تحقیر می کنن و هم زمان خودشون دارن محصولات آمریکایی رومصرف می کنن ... به طور روزانه .
 از داشتن آیفون و اپل خوشحال و سربلندند و در عین حال از اینکه در آمریکا نیستن و بلکه در فرانسه ، مهد فلان و فلان و فلان هستن بهشون حسی از آزادگی و آزادیخواهی دست می ده.
اوووففففففففف ... دست بردارین به خاطر خدا!
 اما مضحک ترین صحنه ای که به کرات از این نوع فرانسوی های آزادیخواه و ضد کاپیتالیسم آمریکایی دیدم وقتیه که رو در رو با یک آمریکایی قرار می گیرن.
 کافیه طرف دهنش رو باز کنه به انگلیسی حرف زدن تا ببینید چطور دست و پاشون به لرزه می افته و خودشون رو می بازن.
آخه چرا؟!!!!
حرف آخر:
جون هرکی دوست دارین اون مملکت فیل پیکر رو در گذاره های ریزه پیزه و تک بعدی خلاصه نکنین.
 این تک گذاره ای کردن هیچ چیز نه به هیچکس اضافه می کنه و نه کم فقط اعتبار و قدرت استدلال خود آدم رو زیر سئوال می بره.
 فیل رو می خواید بشناسید باید همه هیکلش رو باهم ببینید ... از تو طویله تاریک ِ پر هیاهو، کسی فیل شناس بیرون نمی یاد.

۱۳۹۵ بهمن ۱۶, شنبه

«خر سی شی پالون دوزار»

«خر سی شی پالون دوزار» که می گن حکایت همین کارهای تعمیراتی تو اروپا ست.
طرف لوله خونه اش آب می ده ، رفته لوله کش آورده برای تعمیر .
لوله کش هم یه نگاه انداخته گفته اول بنا بیار اینجا رو بکنه بعد من یه ماه دیگه  میام لوله رو عوض می کنم. یه قیمت هم داده که دوستم تب کرده افتاده.
بهش گفتم ول کن بابا این ادا اصول و ناز آوردن های اینا رو .
تا یه ماه دیگه آب خونت رو می بره.

بیا خودمون با هم می کنیم و دو تا شاخه لوله رو می کشیم ... کاری نداره.
یادمه تو ایران یه بار لوله خونمون همینجور خراب شد.
اصلن هم نمی دونستیم از کجا آب می داد.
اصغرآقا لوله کش رو خبر کردیم اومد.
گوشش رو گذاشت رو زمین یه ده دقیقه ای هی اینور انور رو گوش داد بعد گفت:
اینجه ر ِ باس بکنوم حاج خانوم.
مامانم گفت : از کجا معلوم هم اینجاست ؟ ... اگه جای دیگه بود چی؟
گفت نه ایشاالله همینجیه حاج خانوم!
مامانم دوبار پرسید : اگه نبود چی ؟
اصغر آقا گفت :
 دلتان ر ِ صاف کنن حاج خانوم به امید خدا همینجیه ... فوقش گوش شیطون کر اینجه نبود ، اونجه ی دیگه ر ِ مکنوم.
ما رو بگی ! ... دیدیم چاره ای نیست ... یه ختم صلوات مامانم برداشت و اصغرآقا دست به کلنگ شد.
یه ساعت بعد دیدیم اصغر آقا با خوشحالی داره می گه:
حاج خانوم به خیر گذشت ... همینجه بود ... خدا رِ شکر شر از سرتان رد رفت.
مامانم هم گفت:
ای خیر ببینن به حق پنج تن ... الهی هزار مرتبه شکر.
 هیچی دیگه اصغر آقا لوله کش به یک نصف روز خودش تک و تنها زمین رو کند و لوله رو عوض کرد و بالاش هم سیمان کرد ، تموم . خلاص.
خلاصه لینو گفتم که قدر اون  خدمات تعمیراتی رو تو ایران بدونین ... با اون قیمت های مفت و روش های مبتکرانه شون . 

وقت خواندن

الان وقت وقتشه که این کتاب نه دوباره که چندین باره خونده باشه ... شاهکار از همون تیتر شروع می شه ... « ابتذال شر»
چقدر یک نگاه می تونه عمیق و رها از کلیشه ها و پیش فرض ها باشه.
چقدر یک نگاه می تونه در عین تفکرآمیز بودن با احساس و انسانی و زیبا باشه.
اصلن انگار کیفیتی ، کمالی در نگاه هست که عقل و احساس درهم آمیخته با هم به بالندگی می رسن . 
انگار سی سال اخیر در سراسر دنیا هر روزش و هر خبرش  آزمایشگاهی عملی بود برای فهم و درک این کتاب.
از آن تندروی های کور و جنایت خیز اوایل انقلاب ایران بگیر تا بهار عربی که هنوز به روز اول بهار دموکراسی هم نرسیده به زمهریر تندرویها افتاد و آشوب و ویرانی.
 از کشتی شکسته سوسیالیست های اروپایی با آن پرچم دورورو موذی حقوق بشرشون که پاره پاره شده تا این منجی جدید آمریکایی با اون شعار بزرگیش و این کارهای لودگیش.
تکان دهنده اینکه شر از تک تک افراد  شروع می شه ... تمامیت خواهی از تک تک آدم ها ... از فکر ... از فکرهایی که تفکر آمیز نیست .
 « فکر کردن به خودی خود امریست بسیار خطرناک ، اما حتی خطرناک تر از آن فکر کردن بدون خودانتقادگری ست »
تفکر از به پرسش کشیدن افکار ِ خود شروع می شه .... از  یافتن پیش فرض هایی که در عمق ذهن تبدیل به بدیهیات شدن و ازش بی خبریم.
شاهکار از تیتر شروع می شه .
تمامیت خواهی و ابتذال شر
« شر هرگز رادیکال نیست ، شر فقط تندرو ست.
 خیر ، رادیکال است و عمیق »


۱۳۹۵ بهمن ۱۴, پنجشنبه

« بهم بافتن - فکر کردن و هشدار هانا آرنت»

دو فعل در زبان فرانسه هست که هر دو در فارسی
(تا جایی که من می دونم)
 ، « فکر کردن» ترجمه می شه.
اما تفاوت اساسی با هم دارند.
توجه به این تفاوت اساسی می تونه  به هر فرد میزانی بده برای عیار ِ « تفکرآمیز » بودن یا « توهم آمیز » بودن فعالیت های ذهنیش.
این دو فعل عبارتند از :
Penser
Réfléchir
فعل اول به طور کلی برای هر نوع فعالیت ذهنی به کار برده می شه.
مثل « من تمام روز به تو فکر کردم
j'ai pensé à toi toute la journée

فعل دوم اما کلیت فعل اول را ندارد و شامل همه فعالیت های ذهنی نمی شود.
توجه به واژه شناسی فعل می تواند گویای تفاوت باشد.
در توضیح فعل دوم آمده است :

« renvoyer par réflexion »
«revenir sur sa pensée pour l'approfondir»
بازگشت حاصل از بازتاب.
بازگشت به فکر ِخود برای تعمیق دادن به آن.

چنانکه مشاهده می شود در فعل Réfléchir
یک فرایند رفت و برگشت ذهنی از درون به بیرون و مرور ذهنیات با دنیای بیرونی وجود دارد.
به عبارت دیگر نوعی خاص از فکر کردن که شرط آن بازتاب و تعامل است.
به زیر نگاه دوباره بردن فکر خود. به زیر سئوال بردن فکر خود.
چند مثال:

Les miroirs réfléchissent l’image des objets.
آینه ها ، تصویر اشیائ را بازتاب می دهند.

J’ai réfléchi à ce que vous m’avez dit.
درباره آنچه که گفتید (دوباره) فکر کردم.

همه ی این حرفها برای چه ؟
برای یادآوری هشدار عمیقا ضروری ِ هانا آرنت درباره  تفکر.
او منشائ شر را فکر ایزوله در برابر فکر انتقادی  می داند .  او در توصیف تفکر از صفت انتقادی استفاده می کند.
تنها فکری ، متفکرانه است که به روشی انتقادی باشد و نقطه آغازین تفکر انتقادی ، انتقاد بر فکر «خود» و قابلیت بازبینی افکار خود است.
 
هشدار تکان دهنده و به واقع قابل تامل او نه درباره  فکر نکردن بلکه فکر کردن به روشی ایزوله است. فکری که خود را به زیر سئوال نمی کشد. پیش فرض های ذهنی خود را پیدا نمی کند . نمی شکند . و اسیرشان میماند.. به این روش فکر کردن حتی از بی فکری هم خطرناک تر است نمی دانم در ترجمه فارسی ِ سخن او چطور میتوان این دو مفهوم را از هم تفکیک کرد. در ترجمه فرانسه اما به درستی از فعل Réfléchir دربرابر فعل کلی ِ Penser 
استفاده شده است.
 H. Arendt : « réfléchir cela signifie toujours penser de manière critique » ... le seul fait de penser est en lui-même une entreprise très dangereuse (…) mais ne pas réfléchir est encore plus dangereux »
تفکر فقط در فکر کردن به روش انتقادی ست که معنا پیدا می کند. فکر کردن به خودی خود کاری ست بسیار خطرناک اما خطرناک تر از آن  عدم بازبینی ِ افکار خود است.

حرف آخر:
ذهن همه ی ما ناخودآگاه و کم و بیش گرفتار پیش فرض هایی از «دیگری» و «پیرامون» است.
پیش فرض هایی که حتی خود از آن خبر نداریم.
برای رسیدن به نقطه ی شروع تفکر ، شرط لازم و ضروری  پیدا کردن پیش فرض های ذهنی خود ، شکستن آنها و رها شدن از آنها ست.
جز این هر آنچه در ذهن  گذرد بافتنی ست از خود بر خود
.