«بهرام بیضایی، هزار افسان کجاست؟»
هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو میکرد نژادپرست میخواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬
جز اینکه بزرگترین بودجهٔ خلاقیتهای فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهشها و خلاقیتهای ایرنشناختی میرفت.
*****************
هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو میکرد نژادپرست میخواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬
جز اینکه بزرگترین بودجهٔ خلاقیتهای فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهشها و خلاقیتهای ایرنشناختی میرفت.
*****************
-ما در اینجا چه کردیم؟
جز اینکه آن بالا مشغول تقسیم میزها و غنایم بودیم؛ مشغول دریغ کردن ابزار آفرینش فرهنگی از اهالی فرهنگ؛ و اهالی فرهنگ خود مشغول تقسیم مسئولیت شکستهای اجتماعی این قرن میان خود و دیگران.
چه کردیم جز اینکه در غارت و ویرانی آثار تاریخی و فرهنگی [یک نمونهاش چپاول تمدن جیرفت] و ویرانی محیط زیست [یک نمونهاش نابودی درختهای تهران و کشتزارها و جنگلهای شمال] - با چشم بستن و خاموش ماندن- همدستی کردیم؛
هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو میکرد نژادپرست میخواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬
جز اینکه بزرگترین بودجهٔ خلاقیتهای فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهشها و خلاقیتهای ایرنشناختی میرفت.
در حالی که کم مایه ترین سرزمینهای جهان٬ با پرداخت هزینههای گزاف٬ میکوشند صاحب فرهنگ جلوه کنندد٬ ما – مرعوب و محو سیادت فرهنگ بساز بفروش و دلالی – خود را سبک میکردیم از سرمایههای مادی و معنوی٬ از مفهوم و معنی و فرهنگ٬ تا در آینده-پنهان در برجکهای پیشرفت – مصرف کنندگانِ مُطیعی باشیم. خود ناشناسی٬ کین ورزی٬ و دانش گریزی تا آنجا پیش رانده است که آشکارا دیده میشود برخی هم میهنان خشمگین٬ حتی نام «ایران» را [که از باستان تا امروز هزاران گواه از آن داریم] بر ساخته پهلوی یکم گمان میبرند؛ و بسیاری دیگر مشتاقند همین چند سخنور و اندیشمند هنوز غنیمت نرفته را هم زودتر بدهیم بروند و همین چند یادگار تاریخی جان به دربرده را هم زودتر سر به نیست کنیم٬ تا با خیال راحت به کار و کاسبیمان برسیم.
در سایهٔ ترویج فرهنگ ریا، و تمسخر خودیابی، و بیاعتنایی به بازشناسی فرهنگ خلاقه است که سرانجام هزارافسان باستانی، با جای ارایهٔ هر نشانهای از اصل گمشدهٔ ایرانی آن -بنا به گزارشی مستند- در نمایشگاه اساکای ژاپن، با رقص شکم عربی به بینندگان معرفی میشود!
در گذشته، قابل فهم بود که چرا اغلب دستبردهای به ایرانیان خود ایرانیان نیز دست داشتند.
جدای از سود شخصی، احتمالا در عدهٔ بیشتری این تصور کلی - واقع بینی یا خودفریبی- وجود داشته است که اگر اثری به هر نام بماند، بهتر است تا آنکه چون ایرانی است، مهاجمان آن را در کینکشیها و کتابسوزیها نابود کنند. همچنان که بسیاری مردمان، در برخی فرازهای تاریخی، ناچار از تغییر عقاید و زبان - و انکار هویت خود شدند تنها برای ماندن.
در روزگار ما، دیگر این همدستی در انکار خود، قابل فهم نیست، مگر که فریب - یا خودفریبی- تازهای جای قبلیها نشسته باشد؛ یا شاید تهاجمی در درون!
جز اینکه آن بالا مشغول تقسیم میزها و غنایم بودیم؛ مشغول دریغ کردن ابزار آفرینش فرهنگی از اهالی فرهنگ؛ و اهالی فرهنگ خود مشغول تقسیم مسئولیت شکستهای اجتماعی این قرن میان خود و دیگران.
چه کردیم جز اینکه در غارت و ویرانی آثار تاریخی و فرهنگی [یک نمونهاش چپاول تمدن جیرفت] و ویرانی محیط زیست [یک نمونهاش نابودی درختهای تهران و کشتزارها و جنگلهای شمال] - با چشم بستن و خاموش ماندن- همدستی کردیم؛
هر کس را که ردی از فرهنگ خویش جستجو میکرد نژادپرست میخواندیم؛ تا خود را در چشم غربی مقبول، و در چهارچوب مدرنیزم عقب افتادهٔ وطنی، پیشرو نشان دهیم. و چه در برنامه داشتیم٬
جز اینکه بزرگترین بودجهٔ خلاقیتهای فرهنگی کشور را – با اعلام افتخار آمیز اولویت – صرف ساختن عربی بازیهای تلویزیونی و فیلمهای توراتی کنیم٬ که شگفت آور نبود اگر دیناری هم پای فرهنگ ملی و ﭘﮋوهشها و خلاقیتهای ایرنشناختی میرفت.
در حالی که کم مایه ترین سرزمینهای جهان٬ با پرداخت هزینههای گزاف٬ میکوشند صاحب فرهنگ جلوه کنندد٬ ما – مرعوب و محو سیادت فرهنگ بساز بفروش و دلالی – خود را سبک میکردیم از سرمایههای مادی و معنوی٬ از مفهوم و معنی و فرهنگ٬ تا در آینده-پنهان در برجکهای پیشرفت – مصرف کنندگانِ مُطیعی باشیم. خود ناشناسی٬ کین ورزی٬ و دانش گریزی تا آنجا پیش رانده است که آشکارا دیده میشود برخی هم میهنان خشمگین٬ حتی نام «ایران» را [که از باستان تا امروز هزاران گواه از آن داریم] بر ساخته پهلوی یکم گمان میبرند؛ و بسیاری دیگر مشتاقند همین چند سخنور و اندیشمند هنوز غنیمت نرفته را هم زودتر بدهیم بروند و همین چند یادگار تاریخی جان به دربرده را هم زودتر سر به نیست کنیم٬ تا با خیال راحت به کار و کاسبیمان برسیم.
در سایهٔ ترویج فرهنگ ریا، و تمسخر خودیابی، و بیاعتنایی به بازشناسی فرهنگ خلاقه است که سرانجام هزارافسان باستانی، با جای ارایهٔ هر نشانهای از اصل گمشدهٔ ایرانی آن -بنا به گزارشی مستند- در نمایشگاه اساکای ژاپن، با رقص شکم عربی به بینندگان معرفی میشود!
در گذشته، قابل فهم بود که چرا اغلب دستبردهای به ایرانیان خود ایرانیان نیز دست داشتند.
جدای از سود شخصی، احتمالا در عدهٔ بیشتری این تصور کلی - واقع بینی یا خودفریبی- وجود داشته است که اگر اثری به هر نام بماند، بهتر است تا آنکه چون ایرانی است، مهاجمان آن را در کینکشیها و کتابسوزیها نابود کنند. همچنان که بسیاری مردمان، در برخی فرازهای تاریخی، ناچار از تغییر عقاید و زبان - و انکار هویت خود شدند تنها برای ماندن.
در روزگار ما، دیگر این همدستی در انکار خود، قابل فهم نیست، مگر که فریب - یا خودفریبی- تازهای جای قبلیها نشسته باشد؛ یا شاید تهاجمی در درون!
بهرام بیضایی، هزار افسان کجاست؟، صفحهٔ ۱۱-۱۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر