و اگر از من بپرسید می گم :
و یا شاید آینه ... عشق مثل آینه است ... ما نیازمند دیدن خودمون هستیم قست های زیبای خودمون ... این کاریه که عشق می کنه .
عاشق در معشوق در واقع خودش رو می بینه و معشوق در عاشق نیز .
حتی وقتی آینه ای در برابر جشمانمون می شکنه باز« نیاز به آینه» باقی می مونه.
نیاز به آینه هرگز نمی شکنه .... مختل و مخدوش می شیم حتی ممکنه عاصی و «ضدآینه» اما حتی همون «ضدآینه » شدن هم خودش دلیلی ست بر اهمیت و نیاز بنیادی ِ آدمیزاد به آینه.
«بودن» و « ماندن» در دنیای سخت و نخراشیده ماده به خودی خود امریست دشوار.
برای ماندن در این نخراشیدگی نیازمند یافتن و داشتن «معنا و حسی» از «خود» هستیم.
معنایی که دیگری یا حتی یک موضوع به ما می ده.
در دیگری ، اعم از انسان یا موضوع، هست که بازتاب پبدا می کنیم و در این بازتاب «معنا» متولد می شه ... «معنای ِ بودن ... ماندن».
از این وجه تعبیر آینه از نیم ی گمشده ، ملموس تره .
قاعدتا نیم ی گمشده یکی بیشتر نیست اما می بینیم که در واقع عشق بارها تکرار می شه ... در مقیاس های متفاوت ... فرم های متفاوت ... تجربه های متعدد!
آینه ها می شکنند و ما همچنان نیازمند دیدن خود، منتظر و مشتاق عشق.
تکرر تجربه های انتظار و اشتیاق و شکسته شدن آینه ها، از سویی نزدیک به پرتگاه «عصیان و نفرت» است و از سویی دیگر نزدیک به برکه ی آرام نارسیسم.
برکه ی بی نیازی از دیگری و اما نه بی نیازی از «دیدن خود» .
و در میانه ی پرتگاه و برکه ، دشتی ست از آینه .
اجزای جهان به سان تکه های آینه ، پراکنده و در هر قدم ... هر نفس ... در این دشت.
نیاز به دیدن خود، نیازی ست که به سه تجربه ختم می شه.
عصیان و نفرت از دیگری ( واگرایی)
نارسیسم ( وهم گرایی)
جهان شمولی ( همگرایی).
مقاله مرد روز درباره عشق در مهمانی افلاطون:
http://marde-rooz.com/62592/
و یا شاید آینه ... عشق مثل آینه است ... ما نیازمند دیدن خودمون هستیم قست های زیبای خودمون ... این کاریه که عشق می کنه .
عاشق در معشوق در واقع خودش رو می بینه و معشوق در عاشق نیز .
حتی وقتی آینه ای در برابر جشمانمون می شکنه باز« نیاز به آینه» باقی می مونه.
نیاز به آینه هرگز نمی شکنه .... مختل و مخدوش می شیم حتی ممکنه عاصی و «ضدآینه» اما حتی همون «ضدآینه » شدن هم خودش دلیلی ست بر اهمیت و نیاز بنیادی ِ آدمیزاد به آینه.
«بودن» و « ماندن» در دنیای سخت و نخراشیده ماده به خودی خود امریست دشوار.
برای ماندن در این نخراشیدگی نیازمند یافتن و داشتن «معنا و حسی» از «خود» هستیم.
معنایی که دیگری یا حتی یک موضوع به ما می ده.
در دیگری ، اعم از انسان یا موضوع، هست که بازتاب پبدا می کنیم و در این بازتاب «معنا» متولد می شه ... «معنای ِ بودن ... ماندن».
از این وجه تعبیر آینه از نیم ی گمشده ، ملموس تره .
قاعدتا نیم ی گمشده یکی بیشتر نیست اما می بینیم که در واقع عشق بارها تکرار می شه ... در مقیاس های متفاوت ... فرم های متفاوت ... تجربه های متعدد!
آینه ها می شکنند و ما همچنان نیازمند دیدن خود، منتظر و مشتاق عشق.
تکرر تجربه های انتظار و اشتیاق و شکسته شدن آینه ها، از سویی نزدیک به پرتگاه «عصیان و نفرت» است و از سویی دیگر نزدیک به برکه ی آرام نارسیسم.
برکه ی بی نیازی از دیگری و اما نه بی نیازی از «دیدن خود» .
و در میانه ی پرتگاه و برکه ، دشتی ست از آینه .
اجزای جهان به سان تکه های آینه ، پراکنده و در هر قدم ... هر نفس ... در این دشت.
نیاز به دیدن خود، نیازی ست که به سه تجربه ختم می شه.
عصیان و نفرت از دیگری ( واگرایی)
نارسیسم ( وهم گرایی)
جهان شمولی ( همگرایی).
مقاله مرد روز درباره عشق در مهمانی افلاطون:
http://marde-rooz.com/62592/
خب با قبول این مطلب به طور منطقی میشه نتیجه گرفت که در عشق انسان هرگز گامی فراتر از خودش بر نمیداره و همچنان در محاصره نفس قرار داره...ممکنه اما من بیشتر عشق رو شبیه دریچه ای میبینم که بنا به معادلاتی به یک باره باز میشه برای دیدن و درک "آن دیگری خاص و متفاوت" نه خود، درست خلاف معادلات دنیای خشک مادی. در عین حال شاید بشه گفت اشتیاقی که عشق بر می انگیزه ناشی از تداوم همون حس خوبیه که دیگری به واسطه ی بودنش در ما ایجاد میکنه. مطلب از اون جایی سخت میشه که بخوایم از زوایای دیگه ای بهش نگاه کنیم مثل علم پزشکی. اون وقت بحث ترشح هورمون ها و شیمی مغز به کل تعریف دیگه ای ارائه میده متفاوت از علوم انسانی.
پاسخحذفخود ثابت و ساکن نیست ... مدام در مشاهده و سیلان و حرکت و انبساطه.
پاسخحذفدریچه چیست؟
واسطه ای میان درون خانه(خود) و بیرون خانه(دیگری) .... واسطه ای که نور و صدا رو به درون میاره ... درون، بیرون رو جذب و درک میکنه و ماحصل چیزی میشه فراتر ازپیش.
آمیزه ای از درون و بیرون .
از این وجه تمثیل دریچه با آینه درتضاد نیست.
خود، دارای همه ی آن جوهره ایست که قابلیت جذب و درک و بازتابش رو از بیرون داره.
یک جوهره که در دو سوی دریچه و در دو فرم واقع شده اند.
آنچه خود از دیگری درک و جذب و بازتاب می کنه در واقع خودش هست که به واسطه دیگری از ناخودآگاه به خودآگاه شکوفا می شه.