جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ آذر ۹, یکشنبه

بازی مدت هاست یک نفره شده است!

ما خام بودیم ... جوان و خام! 
خامی مان به خریت می زد از بس که نمی دانستیم.
از بس که کتاب نمی خواندیم الا برای لالایی قبل از خواب آن هم فقط با قسمت های اروتیکش ... اصلا از کتاب بیزار شده بودیم از بس که معلم با کتاب زده بود توی سرمان و از رویش جریمه داده بود و انگشت های مان را قلم کرده بود.
رمان ها برایمان نه راوی لایه های پنهان آدمیزاد که راوی لایه های پنهان رختخواب ها بود. بیچاره آن نویسنده هایی که من و تو خواننده رمان هایشان شده بودیم. 

در گذر زمان خامی مان به نخراشیدگی رسید و معصومیت جوانی مان به رذالت تجربه های معاش در میان سالی
. دو تا آدم گنده ی خر ِ خام که با بزرگتر شدن فقط سایز لباس گنده کردیم و مارک لباس هایمان را گران کردیم ... لابد برای پوشاندن نخراشیدگی های مان.
و درست وقتی که خامی و نخراشیدگی با مزه پول و قدرت خرید همراه شد حریص هم شدیم ... حریص و شقی برای پول گرفتن از دست مردم به هر قیمتی ... هر بهانه ای .... هر وعده ای و هیچ تعهدی!
دو تا خام ِ خر ِ نخراشیده ی شقی که دیگر هیچ مارک و برند و زرق و برقی هم نمی توانست صورت دلقک وارش را بپوشاند
.


آقای دکتر،
دست بردار! .... دست بردار از این بازی رقت انگیز ِ دلقک وار .... من مدت هاست ست از این بازی بیرون آمده ام. سکوت من به معنی نفهمیدن و ندیدن تو نیست ... سکوت من، آن لحظه ی ساکت ِ و ساکن ِ قبل از تهوع است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر