(مشهد - شبی از شب های اردیبهست 1390)
می گویند صاحب
کراماتی ست. متبحر در علم تعبیر خواب. دستورات و دعاهایش گره گشا هستند. وصف
استخاره هایش را شنیده ام. می گویند رد خور ندارد. گویا شگفتی استخاره هایش در
توضیحات مبسوطی ست که متناسب با موضوع استخاره می دهد بی آنکه موضوع استخاره
را بپرسد یا بداند. ساکن قم است و اما چند روزی به مشهد آمده است و گویا شب ها
جلسات پرسش وپاسخی برای عموم گذاشته ست.
با اوصافی که شنیده ام ، من هم دوست دارم ایشان را از نزدیک ببینم. علاقه ام به حضور در چنین جلساتی با پیش زمینه ای بدبینانه و انتقادی نیست برعکس با روحیه ای مشتاق می روم.
برای " دیدن " می روم!
و نه استخراج دلایلی برای رد نگرشی که از پیش بر بی اعتباری آن حکمی داده باشم.
برای من واژه "خرافه" تا حد زیادی کارکرد خود را از دست داده است چرا که در بازه ی اجتماعی که از نزدیک آن را مشاهده و لمس می کنم ، شاهد رواج استعمال سطحی و تنگ نظرانه این واژه برای رد هر نوع نگرشی که متفاوت با نگرش های به روز و غالب ست، بوده ام. گویی "خرافه " کلمه ای شده است برای بی اعتبار کردن هر آنچه مورد پسند نیست ... بی زحمت عیارسنجی ..... کلمه ای برای کیش مات کردن دیگری بی آنکه بازی به موقعیت کیش مات رسیده باشد.
جلسات به مدت یک هفته هر شب از ساعت 8 الی 12 شب برگزار می شود. می دانم طاقت 4 ساعت یک جا نشستن را ندارم ... به همان یک ساعت آخر اکتفا می کنم.
آدرس، خانه ایست هم کف و یک طبقه در یکی از مناطق رو به گسترش مشهد که بافتی عموما مهاجر نشین با ساخت و ساز های بی نظم و پر تراکم دارد ... با این حال خانه ی مورد نظر قدیمی ست و یک طبقه با حیاط و باغچه که به ندرت در چنین محله های پر تراکم و آپارتمان نشینی پیدا می شود. خانه گویا متعلق به زوج جوانی ست از ارادتمندان حاج آقا که میزبان جلسات ایشان شده اند.
برای رفتن به جلسه ، چادر سرم می کنم. اگرچه ظاهرا اجباری در این کار نیست اما برای رعایت یک دستی فضای محیط این کار را می کنم. دوست ندارم حضورم مثل یک جیغ بنفش، یک دستی و همرنگی جماعتی را مخدوش کند.
نه اینجا و نه حتی در جزیره لختی ها
با این حال به نظر می رسد که رعایت فضای اینجا قدری از جزیره لختی ها سخت تر است. احساس می کنم چادر نوعی معلولیت را به من تحمیل کرده است .... دستانم عملا از کار افتاده اند.
ساعت ده و نیم شب به محل مورد نظر می رسم.
در باز است و عده ای حدود 6 – 7 نفر که پیداست اعضای یک خانواده هستند در حال خداحافظی و ترک جلسه .
داخل منزل حدود 15 – 16 نفرروی زمین نشسته اند. تعداد زنان اندکی بیشتر به نظر می رسد و البته کاملا جدا از مردان نشسته اند. با این حال همچنان سفت ومحکم صورت هایشان را زیر چادر ها پنهان کرده اند .... دو نفر روبنده دارند. بازه سنی افراد حاضر از دهه 20 تا دهه 60 سالگی به نظر می رسد.
حاج آقا در حال صحبت است با این حال متوجه ورود و سلام آرام من می شود و پاسخ می دهد. کنترل چادر برایم سخت است برای همین در اولین مکان ممکن می نشینم ... بسیار نزدیک به حاج آقا ..... خانم های اطرافم به آهستگی و خوش رویی سلام می کنند و خوشامد می گویند. خیلی زود آقای جوانی که به نظر صاحب خانه می آید یک پیش دستی حاوی آب میوه ، کیک و میوه مقابلم می گذارد بی کلامی و نگاهی
نوعی خاص از ادب و توجه را می شود به وضوح در محیط مشاهده کرد. ادبی که کاملا متاثر از تفاوت های جنسیتی رعایت می شود. این تا حدی مرا دستپاچه و معذب می کند و بخشی از ذهنم را تا انتهای جلسه در گیر. نگرانم مبادا چادرم از سرم بیفتد یا به اندازه کافی با وقار به نظر نرسم !!!
بعد از ادب و احترام خاص ، چیدمان منزل دومین موضوعی ست که توجه ام را جلب میکند. البته به موازات صحبتهای جالب حاج آقا
بنای منزل قدیمی و به اصطلاح کلنگی ست با تزئیناتی که فاقد هر گونه تناسب و هماهنگی ست. از پرنده ی تاکسیدرمی شده روی طاقچه تا برچسب های مرد عنکبوتی روی در اتاق کودک ..... از تابلوی ناشیانه ی رنگ و روغنی که روی دیوار نصب شده است - و قاب منبت کاری شده اش تنها قسمت با ارزش آن است- تا پارچه سبز بزرگ سوزن دوزی "یا ابوالفضل العباس" که به نظر از سو غات کربلاست و فاقد کمترین ظرافت و زیبایی در دوخت و تناسب رنگی نخ ها یش.
عدم تناسب و هماهنگی در چیدمان اشیا چشمگیر ترین وجه تزئینی منزل است به طوریکه مرا به یاد نقاشی های سبک کوبیسم می اندازد. اشیا به واقع بر پیکره منزل سنگینی می کنند. هر چقدر تزئینات و چیدمان خانه نامتناسب و حتی آزار دهنده است برعکس حرفهای حاج آقا جالب است. با بیانی جذاب که متناسب با حرفها یش اوج و فرود می گیرد .
بیانی پر فراز و نشیب
پر شور .... شوری طبیعی .... بی تصنع .... حتی کودکانه .. نه به معنی ساده لوحانه بلکه معصومانه
موضوع صحبت حاج آقا مواجهه با گرفتاریها و مقابله با افسردگیها با توجه به روح و معنای ادعیه است .... دعای مورد بحث دعای نماز صبح است که شامل آیات بسیار زیبایی از قرآن است.
با اوصافی که شنیده ام ، من هم دوست دارم ایشان را از نزدیک ببینم. علاقه ام به حضور در چنین جلساتی با پیش زمینه ای بدبینانه و انتقادی نیست برعکس با روحیه ای مشتاق می روم.
برای " دیدن " می روم!
و نه استخراج دلایلی برای رد نگرشی که از پیش بر بی اعتباری آن حکمی داده باشم.
برای من واژه "خرافه" تا حد زیادی کارکرد خود را از دست داده است چرا که در بازه ی اجتماعی که از نزدیک آن را مشاهده و لمس می کنم ، شاهد رواج استعمال سطحی و تنگ نظرانه این واژه برای رد هر نوع نگرشی که متفاوت با نگرش های به روز و غالب ست، بوده ام. گویی "خرافه " کلمه ای شده است برای بی اعتبار کردن هر آنچه مورد پسند نیست ... بی زحمت عیارسنجی ..... کلمه ای برای کیش مات کردن دیگری بی آنکه بازی به موقعیت کیش مات رسیده باشد.
جلسات به مدت یک هفته هر شب از ساعت 8 الی 12 شب برگزار می شود. می دانم طاقت 4 ساعت یک جا نشستن را ندارم ... به همان یک ساعت آخر اکتفا می کنم.
آدرس، خانه ایست هم کف و یک طبقه در یکی از مناطق رو به گسترش مشهد که بافتی عموما مهاجر نشین با ساخت و ساز های بی نظم و پر تراکم دارد ... با این حال خانه ی مورد نظر قدیمی ست و یک طبقه با حیاط و باغچه که به ندرت در چنین محله های پر تراکم و آپارتمان نشینی پیدا می شود. خانه گویا متعلق به زوج جوانی ست از ارادتمندان حاج آقا که میزبان جلسات ایشان شده اند.
برای رفتن به جلسه ، چادر سرم می کنم. اگرچه ظاهرا اجباری در این کار نیست اما برای رعایت یک دستی فضای محیط این کار را می کنم. دوست ندارم حضورم مثل یک جیغ بنفش، یک دستی و همرنگی جماعتی را مخدوش کند.
نه اینجا و نه حتی در جزیره لختی ها
با این حال به نظر می رسد که رعایت فضای اینجا قدری از جزیره لختی ها سخت تر است. احساس می کنم چادر نوعی معلولیت را به من تحمیل کرده است .... دستانم عملا از کار افتاده اند.
ساعت ده و نیم شب به محل مورد نظر می رسم.
در باز است و عده ای حدود 6 – 7 نفر که پیداست اعضای یک خانواده هستند در حال خداحافظی و ترک جلسه .
داخل منزل حدود 15 – 16 نفرروی زمین نشسته اند. تعداد زنان اندکی بیشتر به نظر می رسد و البته کاملا جدا از مردان نشسته اند. با این حال همچنان سفت ومحکم صورت هایشان را زیر چادر ها پنهان کرده اند .... دو نفر روبنده دارند. بازه سنی افراد حاضر از دهه 20 تا دهه 60 سالگی به نظر می رسد.
حاج آقا در حال صحبت است با این حال متوجه ورود و سلام آرام من می شود و پاسخ می دهد. کنترل چادر برایم سخت است برای همین در اولین مکان ممکن می نشینم ... بسیار نزدیک به حاج آقا ..... خانم های اطرافم به آهستگی و خوش رویی سلام می کنند و خوشامد می گویند. خیلی زود آقای جوانی که به نظر صاحب خانه می آید یک پیش دستی حاوی آب میوه ، کیک و میوه مقابلم می گذارد بی کلامی و نگاهی
نوعی خاص از ادب و توجه را می شود به وضوح در محیط مشاهده کرد. ادبی که کاملا متاثر از تفاوت های جنسیتی رعایت می شود. این تا حدی مرا دستپاچه و معذب می کند و بخشی از ذهنم را تا انتهای جلسه در گیر. نگرانم مبادا چادرم از سرم بیفتد یا به اندازه کافی با وقار به نظر نرسم !!!
بعد از ادب و احترام خاص ، چیدمان منزل دومین موضوعی ست که توجه ام را جلب میکند. البته به موازات صحبتهای جالب حاج آقا
بنای منزل قدیمی و به اصطلاح کلنگی ست با تزئیناتی که فاقد هر گونه تناسب و هماهنگی ست. از پرنده ی تاکسیدرمی شده روی طاقچه تا برچسب های مرد عنکبوتی روی در اتاق کودک ..... از تابلوی ناشیانه ی رنگ و روغنی که روی دیوار نصب شده است - و قاب منبت کاری شده اش تنها قسمت با ارزش آن است- تا پارچه سبز بزرگ سوزن دوزی "یا ابوالفضل العباس" که به نظر از سو غات کربلاست و فاقد کمترین ظرافت و زیبایی در دوخت و تناسب رنگی نخ ها یش.
عدم تناسب و هماهنگی در چیدمان اشیا چشمگیر ترین وجه تزئینی منزل است به طوریکه مرا به یاد نقاشی های سبک کوبیسم می اندازد. اشیا به واقع بر پیکره منزل سنگینی می کنند. هر چقدر تزئینات و چیدمان خانه نامتناسب و حتی آزار دهنده است برعکس حرفهای حاج آقا جالب است. با بیانی جذاب که متناسب با حرفها یش اوج و فرود می گیرد .
بیانی پر فراز و نشیب
پر شور .... شوری طبیعی .... بی تصنع .... حتی کودکانه .. نه به معنی ساده لوحانه بلکه معصومانه
موضوع صحبت حاج آقا مواجهه با گرفتاریها و مقابله با افسردگیها با توجه به روح و معنای ادعیه است .... دعای مورد بحث دعای نماز صبح است که شامل آیات بسیار زیبایی از قرآن است.
....... ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر