شاید احساس مالکیت به مردها احساس امنیت می
دهد.
و شاید مردی که احساس امنیت درونی می کند
کمتر سلطه گر باشد.
شاید ترس زن ها از اینکه مورد مالکیت قرار
گیرند ناخودآگاه باعث اسباب سلطه گری بیشتر مرد شود.
شان نزول این شایدها :
مکان : مترو پاریس
زمان : یکی از همین روزها
مقابل زوج جوان نشسته ام و هر سه باهم از
پنجره منظره بیرون را نگاه می کنیم. درخت ها که به سرعت از آنها گذر می کنیم.
قطار توقف می کند.
درخت ها ثابت می شوند.
زن جوان با حالتی متفکرانه می گوید:
تا وقتی به درخت نگاه می کنیم از آن ماست.
گویی چیزهایی ناگهان در ذهنش جرقه می زنند
و ردیف می شوند.
از زاویه دید می گوید، ثابت بودن درخت اما
متفاوت بودن زاویه دید ما سه نفر به پدیده ای ثابت و بنابراین مالکیت های جداگانه و
متفاوت ما از شئی ثابت.
حرف هایش فلسفی ست اما مرد جوان گویی در افسون
جمله اول باقی مانده است.
به زن خیره می شود و می گوید : پس تو هم از
آن من هستی!
زن لحظه ای سکوت می کند و بعد می گوید: بله
! از آن تو هستم. تا هر وقت بخواهی!
پاسخ زن برایم غیر منتظره است. سال هاست او
را می شناسم و می دانم چقدر برایش آزادی و استقلالش در زندگی مهم است. می دانم که تا
به امروز یکی از اصلی ترین دلایلش برای گریز از ازدواج واهمه از مخدوش شدن استقلالش
بوده است. روابطش در عین صادقانه بودن به بن بست می رسید. این اولین بار است که می
بینم در برابر حس مالکیت طرف مقابلش، مقابله نمی کند بلکه با آن همراه می شود.
مرد جوان خیره و عمیق زن را نگاه می کند.
چیزی آشکارا در احوالش عوض شده است. چیزی که بازتابی از آن را می توان در حالت صورت
و سکوت عجیبش مشاهده کرد.
زن متوجه تغییر حال مرد شده است. سایه ای
از لبخندی کم رنگ اما عمیق همه ی خطوط صورتش را فرا گرافته است. آرام به فلسفه بافی
هایش درباره زاویه دید و مالکیت ادامه می دهد. مرد ساکت است و خیره به زن، ظاهرا دارد
گوش می دهد .
من
اما غرق در تماشای آن بارقه های کوتاه نگاه، آن لبخندهای محو، انقباض های کوچک قرنیه
و انبساط نامحسوس عضلات صورت. حجمی ناگهانی
از احساس امنیت و آرامش را در صورت مرد مشاهده می کنم.
با خودم فکر می کنم شاید همانقدر که زن جوان همیشه از مالکیت مردها بر خودش هراس داشت و با آن مقابله
می کرد ، مردها در احساس مالکیت بر او به دنبال احساس امنیت و آرامشی درونی بوده اند.
آرامشی که این بار زن فارغ از هراس درونیش
به مرد داده بود.
با خودم فکر می کنم شاید
آن سلطه گری که زن جوان همیشه در مردها از
آن شاکی بود و گریزان نه از احساس مالکیت مردها
بر او بلکه از فقدان احساس امنیت در آنها ناشی می شد.
با خودم فکر می کنم شاید
سلطه گری نه با احساس مالکیت بلکه با احساس
عدم امنیت درونی یک مرد مرتبط است. شاید احساس
مالکیت به مرد احساس امنیت می دهد و مردی که احساس امنیت کند نیازی به سلطه گری ندارد.
شاید رفتارهای سلطه جویانه فقط ابزاری ست ناخودآگاه برای تامین احساس امنیتی که در
مردها با احساس مالکیت تامین می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر