جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

احساسات غلیانی زنانه، سوئ تفاهم های عاطفی مردانه!


سر میز نشسته ایم. سه نفر.
زوج جوان و من.
مرد جوان می رود و بعد از دقایقی با یک بسته کوچک  بر می گردد و با لبخند به زن جوان تقدیم می کند.
زن جوان بسته را باز می کند. شیرینی مورد علاقه اوست.
ناگهان از جا می پرد و مرد جوان را به گرمی غرق بوسه و کلمات عاشقانه می کند
در چشم های مرد جوان می توان شادی و رضایتی عمیق دید.

 در راه برگشت زن همچنان در حال سرخوشی و بازیگوشی ست. از دست و گردن مرد بوسه می گیرد. موهایش را نوازش می کند. می شود در چشم های مرد حالتی از افسون شده گی .... تسخیر شده گی را دید
!
شاید در این حال حرف های زن را نمی تواند بشنود. زن صادقانه دارد می گوید:
من عاشق این شیرینی هستم. کسی رو که چنین شیرینی رو برام بخره هرگز فراموش نمی کنم

سه ماه بعد زن جوان خبر می دهد که دوست ندارد رابطه اش را با مرد جوان ادامه دهد. می گوید ناگهان خالی از احساس شده است و رابطه اش با مرد جوان برایش هیچ مفهومی جز یک دوستی ساده ندارد

به مرد جوان فکر می کنم و روزهای سختی که با خاطرات پر شورش از غلیان احساسات لحظه ای زن جوان در پیش دارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر