امشب یه خانم ایرانی رو تو یه عصرونه ملاقات کردم که به طور محسوسی از من کناره می گرفت.
برام عجیب و ناراحت کننده بود که صرف ایرانی بودنم، اون هم در اولین ملاقات یک ایرانی دیگه ایقدر رفتارش باهم تدافعی باشه و ازم کناره بگیره.
برای جشن نوروز در نانت دعوتش کردم.
با صدای بلند گفت:
من هیچ تماسی با ایرانی ها ندارم و به این جمع ها نمیام.
جا خوردم.
اولش پرسیدم چرا ... بعد خیلی سریع خودم حرف رو عوض کردم و گفتم خوب مهم نیست ... هرجور راحتی .
رفتار تدافعی و کناره گیریش برام قابل هضم نبود.
خوب من هم آدمی نیستم که سئوال و دیواری رو تو ذهنم نگه دارم.
آخر عصرونه یه پرتقال پوست کندم و یه حبه اش رو یهو بردم طرف دهنش و گفتم:
هلو برو تو گلو!
یهو جا خورده بود و چاره ای نداشت جز اینکه دهنش رو باز کنه .
بعد با شونه زدم بهش و گفتم ... کوتاه بیا ...سخت نگیر!
گمونم دیوارش ترک برداشت. :)
********
حاشیه داستان :
حالا اون وسط یکی گیر داده که :
وای چه بامزه است وقتی فارسی حرف می زنین .... بگو ببینم چی بهش گفتی .
آب بیار و حوض پر کن.
آخه چه جوری می شه « هلو برو تو گلو» رو به یه زبون دیگه ترجمه کرد؟!
برام عجیب و ناراحت کننده بود که صرف ایرانی بودنم، اون هم در اولین ملاقات یک ایرانی دیگه ایقدر رفتارش باهم تدافعی باشه و ازم کناره بگیره.
برای جشن نوروز در نانت دعوتش کردم.
با صدای بلند گفت:
من هیچ تماسی با ایرانی ها ندارم و به این جمع ها نمیام.
جا خوردم.
اولش پرسیدم چرا ... بعد خیلی سریع خودم حرف رو عوض کردم و گفتم خوب مهم نیست ... هرجور راحتی .
رفتار تدافعی و کناره گیریش برام قابل هضم نبود.
خوب من هم آدمی نیستم که سئوال و دیواری رو تو ذهنم نگه دارم.
آخر عصرونه یه پرتقال پوست کندم و یه حبه اش رو یهو بردم طرف دهنش و گفتم:
هلو برو تو گلو!
یهو جا خورده بود و چاره ای نداشت جز اینکه دهنش رو باز کنه .
بعد با شونه زدم بهش و گفتم ... کوتاه بیا ...سخت نگیر!
گمونم دیوارش ترک برداشت. :)
********
حاشیه داستان :
حالا اون وسط یکی گیر داده که :
وای چه بامزه است وقتی فارسی حرف می زنین .... بگو ببینم چی بهش گفتی .
آب بیار و حوض پر کن.
آخه چه جوری می شه « هلو برو تو گلو» رو به یه زبون دیگه ترجمه کرد؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر