یره
بعد از دو روز خانه نشینی ده دقیقه آمدوم بیرون بروم مرکز شهر سیگار بخروم.
قدم به قدم ماجرا داشتوم.
اصلن شهر بهم ریخته و غیر عادیه.
از ای سربازای خوفناک با اسلحه های سنگین دور تا دور کلیسای محلمان واستاده بودن.
چندتا ماشین پارک شده تو مسیر دیدوم با شیشه های شکسته.
زنگ زدوم به یکی از دوستان گفت گویا دیروز ترک های نانت ریختن یک مرکز فرهنگی کردها رو خراب کردن.
امروز هم کردها ریختن تو خیابون تظاهرات.
خلاصه شهر یک جور بهم ریخته ای بود.
حالا وسط ای فضای عجیب هی رهگذرهای عتیقه هم به تور ما مخورن.
یک آقایی که مخورد یک ماه حموم نرفته باشه لق لق کنان آمده سمتوم مگه:
خانم مو خیلی تنهایوم مین یک آبجو دعوتوم کنن با هم بخورم؟
مو هم عینکوم رو از رو چشم هام برداشتوم و گذاشتوم رو سروم، یک ابروم ر انداختوم بالا و با حالتی ملکوتی بهش گفتوم:
برادرم بروید و با مسیح آبجو بنشوید که او بهترین دوستان است .... پاک بر شما مبارک!
یک صلیب هم برش کشیدوم.
یارو در رفت.
دو قدم پایین تر باز یک خانمی آمده مگه:
عزیزم آیا شما از لاءوس می آیید؟
ما ر بگی! ... یا امام هشتم لائوس کجایه حالا.
گفتوم : نه عزیزم ... لاءوس کجا هست؟!
گفت پس حتما کره ای هستن.
گفتوم نه
گفت چینی
گفتوم نه
گفت ژاپنی
گفتوم نه
کم هم نمیاورد.
گفت پس این سیمای دلنشین از کجا می آید ؟!!!
ما ر بگی.
گفتوم از ایران.
تا گفتوم ایران، گفت مو ر ببخشن ولی احتمالا دیگرانی هم گمان کرده اند شما لاءوسی باشید.
( ول کن لائوس نبود.)
گفتوم لاءوسی که نه ولی چینی و ژاپنی و ویتنامی بهم گفتن.
گفت
زندگی سخته ... روزی خوش را برای شما آرزومندم و با شما خداحافظی می کنم،
بعدش هم دستش رو برد بالا و با حالتی ملکوتی بای بای کرد.
ما ر بگی ! .... آمدوم یک بسته سیگار بخروم ها
احساس می کنم تو فضای کتاب های چارلز دیکنز دارم قدم می زنم ... اون فضاهای اغراق آمیز با آدم های عتیقه .
بامزه ان خدایی
بعد از دو روز خانه نشینی ده دقیقه آمدوم بیرون بروم مرکز شهر سیگار بخروم.
قدم به قدم ماجرا داشتوم.
اصلن شهر بهم ریخته و غیر عادیه.
از ای سربازای خوفناک با اسلحه های سنگین دور تا دور کلیسای محلمان واستاده بودن.
چندتا ماشین پارک شده تو مسیر دیدوم با شیشه های شکسته.
زنگ زدوم به یکی از دوستان گفت گویا دیروز ترک های نانت ریختن یک مرکز فرهنگی کردها رو خراب کردن.
امروز هم کردها ریختن تو خیابون تظاهرات.
خلاصه شهر یک جور بهم ریخته ای بود.
حالا وسط ای فضای عجیب هی رهگذرهای عتیقه هم به تور ما مخورن.
یک آقایی که مخورد یک ماه حموم نرفته باشه لق لق کنان آمده سمتوم مگه:
خانم مو خیلی تنهایوم مین یک آبجو دعوتوم کنن با هم بخورم؟
مو هم عینکوم رو از رو چشم هام برداشتوم و گذاشتوم رو سروم، یک ابروم ر انداختوم بالا و با حالتی ملکوتی بهش گفتوم:
برادرم بروید و با مسیح آبجو بنشوید که او بهترین دوستان است .... پاک بر شما مبارک!
یک صلیب هم برش کشیدوم.
یارو در رفت.
دو قدم پایین تر باز یک خانمی آمده مگه:
عزیزم آیا شما از لاءوس می آیید؟
ما ر بگی! ... یا امام هشتم لائوس کجایه حالا.
گفتوم : نه عزیزم ... لاءوس کجا هست؟!
گفت پس حتما کره ای هستن.
گفتوم نه
گفت چینی
گفتوم نه
گفت ژاپنی
گفتوم نه
کم هم نمیاورد.
گفت پس این سیمای دلنشین از کجا می آید ؟!!!
ما ر بگی.
گفتوم از ایران.
تا گفتوم ایران، گفت مو ر ببخشن ولی احتمالا دیگرانی هم گمان کرده اند شما لاءوسی باشید.
( ول کن لائوس نبود.)
گفتوم لاءوسی که نه ولی چینی و ژاپنی و ویتنامی بهم گفتن.
گفت
زندگی سخته ... روزی خوش را برای شما آرزومندم و با شما خداحافظی می کنم،
بعدش هم دستش رو برد بالا و با حالتی ملکوتی بای بای کرد.
ما ر بگی ! .... آمدوم یک بسته سیگار بخروم ها
احساس می کنم تو فضای کتاب های چارلز دیکنز دارم قدم می زنم ... اون فضاهای اغراق آمیز با آدم های عتیقه .
بامزه ان خدایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر