جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

آدم های کلاسیک در دوران هنر معاصر!



عزیزی مدام می فرمایند:
عکس های خوب ازخودت بگیر. خوش حال باش. تو فرم باش. به خودت برس.
بله البته که به خودم می رسم!
برای زندگی کردن لازم است قبل از هر چیز زنده بود و برای زنده ماندن لازم است قبل از هر چیز آدم به خودش و آن توده گوشتی ِ فساد پذیر قابل تعفن بدنش برسد.
اما من دوست ندارم جنبه های تاریک و بو گندوی  وجودم را انکار کنم و یا حتی مخفی.
هرچند که هیچ اصراری به نمایش شان به طور مشدد هم ندارم اما سئوالی در ذهنم هست:
عکس های پروفایل ما چقدر به واقعیت ما نزدیکند؟
عکس هایی که همیشه در زیباترین حالت گرفته شده اند و همیشه می خندند چقدر از واقعیت ما هستند؟
آیا این همه نمایش شادی، امید، موفقیت، زیبایی، اسارت در معنای زیبایی نیست؟
اعتیاد به معنای امید، شادی و زیبایی نیست؟
تکان دهنده ست وقتی یادمان بیاید که:
 اعتیاد به یک چیز بازتاب دهنده محرومیت از معنایی ست که  آن چیز در ذهن ما ایجاد می کند.
شاید که :
آدم هایی که مدام شادند، یا شاید بهترست گفت تلاش می کنند که همیشه شاد باشند یا شاد دیده بشوند و امیدوار و موفق، آدم های هستند که به شدت از فقدان شادی درونی در رنج اند که چنین یک بعدی و کسالت بار چنگ می اندازند به ظواهر شادی گرچه وارونه این حالت هم صادق است.  اعتیاد به اندوه و نا امیدی هم شاید تلاشی ست برای پر جلوه دادن درونی خالی از معنا. چراکه  ادبیات وعرفان توجه ی ویژه به غم اندوه داشته و دارد و ناخودآگاه  غم، صورت و مقیاسی حجیم تر  نسبت به شادی یافته است.
اما
چطور می شود بدون تجربه اندوه شادی را تجربه کرد؟
چطور می شود بدون دیدن زشتی، زیبایی را دید ؟
چطور می شود بدون تجربه لحظه های سیاه نا امیدی قابلیت حرف زدن از امید را پیدا کرد؟
وقتی نگاه می کنم می بینم که:
برای من آنچه که هستم، در هر لحظه، از همه چیز مهم ترست  حتی از معنای شادی و زیبایی.
به قول ویرجینیا وولف:

“No need to hurry. No need to sparkle. No need to be anybody but oneself.”
و گمانم عجیب نیست که این جمله من را یاد هنر معاصر می اندازد.
هنر کلاسیک، زیبا و باشکوه و درخشان است اما واقعیت این است که واقعیت ما به هنر معاصر نزدیک تر است!
می شنوم که صدایی در ذهنم می گوید:
ما، آدم هایی با اذهان کلاسیک در دوره ای معاصر!
و یادم می آید که چقدر هنر معاصر را دوست دارم.
هنر معاصر را دوست دارم چرا که
لحظه لحظه های دنیای آدمیزاد را نمایش می دهد بدون اعتقاد به آن رسالت ها، تعهدها و قیدهای تعریف شده و کسالت بار برای هنر و هنرمند یا انسان و انسانیت.
هنر معاصر را دوست دارم چرا که
به مخاطبش احساس رعیتی در برابر کدخدایی که رسالت خلق زیبایی و روشنگری دارد نمی دهد هرچند که هنر معاصر به جرات روشنگر ترین هنر در تاریخ هنر هم هست.
هنر معاصر را دوست دارم چرا که
رها شده است ... از همه قیدها ... حتی زیبایی!
جرات می کنم و اضافه می کنم که:
هنر معاصر بازتابیست از آن رهایی بی قید و شرطی که آدمیزاد همیشه به دنبالش بوده است.
دوست دارم به آن عزیز بگویم و او درک کند که :
البته که دوست دارم  زیبا باشم اما نه به قیمت پنهان ماندن واقعیت خودم از خودم و حتی از دیگری!
***********************
و درست همین الان یاد این اثر تکان دهنده هنرمند معاصر چینی
Yue Minjun
افتادم. نقاشی ای که وقتی دیدم بلافاصله این عبارت در ذهنم تداعی شد:
تکلیف به شادی!
عجیب نیست که این اثر کار یک هنرمند چینی ست. در جوامع تک بعدی با ساختارهای توتالیته این نوع اعتیادهای روانی همیشه پر رنگ تر هستند و می شوند.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر