جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

وحشت، زادگاه خداست!

دیشب به مرزی از وحشت رسیدم که پیش از این هرگز تجربه نکرده بودم.
چیزی منو تهدید نمی کرد. در امنیت و آسایش کامل بودم با این حال به مرزی از وحشت رسیدم که حتی بدنم رو مختل کرد.
 با انقباض دردناکی در ستون فقراتم .

درماندگی محض !

وحشت از بودن  ....  هستی ... ظلمت هولناک شقاوت ... درماندگی من!
و درست همون لحظه بود که خدا زاده شد.

می دونین،

وحشت، زادگاه خداست. 

از آن درماندگی بی حد تنیده شده با هستی آدمیزاد .... آن شقاوت تنیده شده با تن آدمیزاد هیچ گریزی نیست جز خدا!

می دونین،
مرزهایی از احساس هست که زادگاه معانی و دریافت های نو هستند.
معانی رو به دو گونه می شه کسب کرد:
1. آموزش و پرورش
2. دریافت مستقیم  حسی

دریافت های عقلی همیشه نسبی و شکننده هستند چون قابلیت بحث و جدل دارند اما دریافت های حسی ، آن ها که ناگهان در مرزی از احساس و درماندگی محض عقل و استدلال  بر آدم وارد می شن از عقل و استدلال هم بی نیاز می شن.
زاده می شن و می مانند. درست مثل قلب که با آدم زاده می شه و می مانه.

دیشب خدا در مرزی از وحشت در من زاده شد.
وحشت رو به رو شدن با ظلمت ِ شقاوت آدمیزاد .... معصومیت از حدقه بیرون زده ی چشم های یک کودک و درماندگی من در این وحشت خانه!

چشمهاش رو به خدایی می سپارم که در من زاده شد !



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر