جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

سفرنامه ایران - قسمت ششم: پدر و شعرهای سر صبح

پدر هر روز صبح قبل از رفتن سر کار شعر می خونه. گاهی با چهچه و آواز گاهی با لحنی اندرزگونه. 
با صدایی نسبتا بلند که گمونم به جای زنگ ساعت برای بیدار کردن اهل خانه است.
اغلب این شعرها برای من ناشناخته اند.  ببینین این ابیات چقدر جالب هستن :

اگر بیضه زاغ ظلمت سرشت
 نهی زیر طاوس باغ بهشت
 بهنگام آن بیضه پروردنش
 زانجیر جنت دهی ارزنش
دهی آبش از چشمه سلسبیل
در آن بیضه دم در دمد جبرئیل
 شود عاقبت بیضه زاغ، زاغ
 برد رنج بیهوده طاوس باغ
 امروز یه سرچ کوچولو رو این ابیات  انجام دادم و به سایتی رسیدم که مطالبش برام جالب بود. شاید برای شما هم باشه :)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر