یکی از مرموزترین و بلکه مهیب ترین خاطرات کودکی و نوجوانی من بر
می گرده به حمام های عمومی زنانه.
انقلاب
شده بود و بعدش هم جنگ و اینا ، نفت و گازوئیل گویا جیره بندی شده بود و حموم های
خونگی چراغ هاشون خاموش شده بود. اون
موقع ها هنوز کسب و کاری به نام حمام عمومی هم بود. مامانم
هفته ای یه بار از صبح بقچه بندیل می بست و من و می برد حمام. البته اغلب اوقات
حمام نمره می گرفت. یعنی حموم های خصوصی که فقط مال یه مشتری بود. اما گاهی هم
اتفاق می افتاد که حموم های نمره پر بودن و جا نداشتن و مامانم با اکراه مجبور می
شد به همون حموم عمومی رضایت بده .... و درست هم اونجا بود که عجیب ترین و بلکه
فجیع ترین خاطره های زندگیم از اندام انسان در مغزم ثبت شد.
زنان پیر و فرتوتی که پوست بدنشون روشون لایه لایه چروک خورده بود. اون هم مقابل بچه ای که همش از تو تلویزیون و مجله ها داشت تصویر و عکس آدم های خوشگل و خوش تیپ به خورد چشم هاش داده می شد. یادمه وامیستادم و با دو تا چشم گرد و یه دهن باز ، خیره خیره بهشون نگاه می کردم و تقلا می کردم در ذهنم تجسم کنم که اون دو تا عضو کیسه مانند که تا سر نافشون کش اومده بود احتمالا معادل همون دو عضو خوش فرم و برجسته و چشم نوازی بود که مدامتو تلویزیون دوربین ها روشون زوم می شد.ن
خیلی وقت ها غرق در همین تصورات ناگهان با یه پس گردنی به خودم میومدم. صدای عصبانی که می گفت : به چی زل زدی توله ی سر به هوا ... ننه ات کیه؟!
مامانم هم آروم میومد دستم رو می گرفت و می برد یه گوشه که یه وقت شر به پا نشه و آروم می گفت : بچه جان به مردم نگاه نکن بده!
چند شب پیش تلویزیون یه مستند از قبایل بدوی تو اندونزی گذاشته بود. از همون قبایلی که لباس شون منحصر و مختصر به یه برگ جلوشون هست. اندام های چروکیده پیرزن های قبیله دوباره من رو پرتاب کردن به خاطره هام از حمام عمومی .راستش موقع تماشای مستند خیلی زور می زدم سعی کنم فارغ از تعریف های زیبایی به اون آدم ها نگاه کنم اما هیچ جوری نتونستم قسمتی از ذهنم رو که مدام داشت می گفت:
«خدا رو شکر که مجبور نیستم در زندگی روزمره بدن های برهنه آدم ها رو تحمل کنم!»
آروم و خفه کنم.
می دونین،
شاید
عجیب و حتی احمقانه به نظر برسه اما متوجه شدم که نقصان وغیر معمولی بودن بدن ها
رو در خلوت راحت تر می تونم تحمل کنم تا در جمع .
شاید حتی احمقانه تر هم به نظر برسه اگه بگم برای من :
عشق با لباس شروع می شه و با برهنگی به اوج می رسه ... لباسی که به خاطر من با دقت انتخاب می شه .... پوشیده می شه و لباسی که با اعتماد به من و فقط به دست من کنده می شه .... از تن .... تنی که با لباس نقصانش رو در برابر همه ی چشم ها می پوشنه و بعد با اعتماد به من اونها رو به من و فقط به من هدیه می ده !
شاید حتی احمقانه تر هم به نظر برسه اگه بگم برای من :
عشق با لباس شروع می شه و با برهنگی به اوج می رسه ... لباسی که به خاطر من با دقت انتخاب می شه .... پوشیده می شه و لباسی که با اعتماد به من و فقط به دست من کنده می شه .... از تن .... تنی که با لباس نقصانش رو در برابر همه ی چشم ها می پوشنه و بعد با اعتماد به من اونها رو به من و فقط به من هدیه می ده !