جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ آبان ۲۰, چهارشنبه

ازدواج، فرم های متفاوت، چالش های مشابه

بعد از مدت ها بالاخره یک فیلم خوب! :)
خوب اعتراف می کنم چند دقیقه اول فیلم در گیجی ِ هضم ِ ظاهر ِ ماجرا بودم.
یک خانواده هم جنس که دو تا بچه نوجوان هم دارند.
فرمی جدید از خانواده که عمر قانونی شدن و ظهورشون به یک دهه هم نمی رسه.
خوب، طبیعیه که  می تونه دیدن چنین فرمی از خانواده در واقعیت برامون عجیب و غیره منتظره باشه.
با این همه اگه با چلنج های درونی خودتون کنار بیاید و به ظاهر ماجرا گیر ندین خیلی زود می تونید از  تماشای ِ فیلمی مفرح، روان و نکته بین لذت ببرید.

فیلمی درباره ازدواج، تشکیل خانواده، مشکلات و مشقت هاش، قدرش و صد البته راه حل های گذر از مشقت هاش برای نگه داشتن آن قدر و ارزش منحصر به فردی که در نهاد خانواده وجود داره.
خانواده در هر فرمی.
نکته بینی ِ ظریف فیلم هم همینه.
زمان به پیش می ره، فرم ها ی جدید ظهور می کنند، قانون ها ی جدید تصویب می شن با این همه چالش های اصلی چندان تغییری نمی کنند.
خانواده ی هم جنس ِ فیلم با یکی از هم آن چالش هایی رو به رو هستند که یک خانواده غیر هم جنس ِ متداول.
یکنواختی.
مشقتی که ناگزیر برای حفظ آن ارزش ِ یکتای خانواده، انسجام و با هم ماندن، باید پرداخت.

دو فرزند نوجوان خانواده پرونده ی مربوط به دهنده ی اسپرم به مادرهایشان را پیدا می کنند.
پدر بیولوژیک شان، به قول ِ آنت بنینگ.
راه پای نفر سوم به خانواده باز می شود.
مردی مجرد که شخصیتی سرزنده و شاد دارد.
یک اتفاق جدید و سرگرم کننده  میان کسالت ِ یکنواختی.
نه تنها برای بچه ها بلکه حتی برای یکی از زن ها.
مرد با خودش چیزهایی می آورد که قبلا در چارچوب خانواده ممنوع بوده است.
هیجان موتور برای بچه ها.
هیجان ِ کار برای یکی از دو زن که از کارش گذشته است تا در تقسیم منطقی ِ امور خانواده، مسئولیتِ  موثرتری را به عهده بگیرد.
خانه داری.
و خوب می توان حدس زد که در خلال این رفت و آمدها، این هیجان تازه و سرگرم کننده ، حس های خفته ای در درون زن، جولیان مور،  بیدار می شود.
کنجکاوی های سرکش ِ تن برای تجربه های نو، هیجان های جدید.
شوریدگی های ناگهانی تن در برابر تنی دیگر، از جنسی دیگر با لذت هایی دیگر.
ناگزیر آن جاذبه ی افسونگر  اما ویرانگر ِ هیجان در میان روزمرگی ِ کسالت بار اما امن و با ثبات خانواده شکل می گیرد.

زن تجربه ی جنسی جدید و لذت بخشی را می چشد.
مرد مجرد، برای اولین بار از نزدیک طعم داشتن فرزند را می چشد.
آن هم دو نوجوان شیرین و از آب و گل درآمده.
طعم داشتن زن و فرزند و خانواده.
آن هم خانواده ای حاضر و آماده.
خانواده ای که برای ساختنش زحمتی نکشیده است.
فقط در قبال چند دلار اسپرم هایش را به آن فروخته است.
زحمت را کسی دیگر کشیده است.
زن دیگر، آنت بنینگ، خطر را خیلی پیش از این حس کرده است اما ناخرسندی درونیش از حضور مرد و رفتارهای کنترلی اش برای از چشم انداختن مرد در برابر پارتنرش، نه تنها کمکی نکرده است  بلکه نتیجه معکوس به بار می آورد.
خانواده در آستانه از هم فروپاشی ست.

جایی مرد به زن، جولین مور، اظهار عشق می کند.
اما انگار او بهتر از همه می داند که این ماجرا، یک  شوریدگی ِ موقتی ست  که ارزش ِ ویران کردن ِ خانواده ای که با عشق و زحمتت ساخته است را ندارد.
جولین مور در سکانسی تاثیر گذار ضمن اعتراف و عذرخواهی برای کاری که کرده است توصیف ِ صادقانه و نکته بینانه ای از شرایط ِ ازدواج را به خانواده و بیننده ارائه می دهد.
ازدواج سخته.
روزهای زیادی می گذره و تو با هیچی و هیچکس جز مسئولیت هات تکراری و کارهای روزمره در تماس نیستی.
باید همیشه برای دیگری باشی.
خسته می شی.
کسل می شی.
کم میاری.
اشتباه می کنی.
ازدواج مثل یک دوی ماراتنه.
باید توش استقامت داشته باشی.

آدم های فیلم میان سال هستند و به نظر همین میان سالی و سرد و گرم چشیدگی به کمکشان می آید تا انتخاب ها و تصمیم های شان بر محور ثبات و تداوم باشد نه هیجان و شوریدگی.
آنها می توانند،
اشتباه کنند، اعتراف کنند، ببخشند و با هم بمانند!
چرا که ازدواج یعنی با هم ماندن.
و انتخاب آنها با هم ماندن است.

در سراسر فیلم جمله ای از داوکینز تو سرم طنین داشت.
نقل به مضمون:
ما می تونیم  طراح و سازنده اخلاقیات خود باشیم.
ترس برای از دست دادن اخلاقیات مذهبی یا سنتی نباید مانعی برای مواجه انسان امروز با خودش، شناخت خودش و بروز فرم های جدید باشه.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر