جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۴۰۳ مهر ۱, یکشنبه

دو سال پیش ...

  یه عزیز فیس بوکی نوشته بود :

« دو سال پیش ده سال جوانتر بودم.»
قبل از مهسا .. بعد از مهسا ... همه مون کم و بیش آدم های دیگه ای بودیم ... آدم های دیگه ای شدیم ....
مهسا یه اتفاق نبود ... یه حس مشترک بود که بهش می گن «وطن» ... « درد » ...
« انسان » ....
یه پرده از قصه ی آدمیزاد معاصر ایرانی بود که رسید به سکانس باز شدن گره ها .... گره های سیمای واقعی « انقلاب اسلامی » ای که با گره های دار باز شدن ... صبح ها .... با صدای اذون ...
هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کردم روزی برسه که از صدای اذان موذن اردبیلی هم حالم بد بشه .... فوبی اذون پیدا کنم ...
قبل از مهسا صدای اذون برام دلنشین بود .... مخصوصا موذن اردبیلی ... یه حزنی داشت که به نظرم زیبا می اومد ... اما حالا ... بعد از مهسا .... بعد از اون همه چوبه ی دار ... صدای اذان ، وحشتناک ترین کابوسی هست که باهش تو مشهد از خواب می پریدم ....
از آدم هایی که با اذون صبح پا می شن و نماز می خونن ، می ترسم ... نماز و دار آخه ؟!
چطوری کسی می تونه در لحظه ای نماز بخونه که تو مذهبش به حکمِ شرعش ، اعدام اجرا می شه؟
یا شریعت «تو» جانی ست .... یا حاکم شرع ِ شریعت ِ «تو» جانی .... مخرج مشترک در هر دو حالت ، « تو » و شریعت ِ « تو » ، عزیزم !
یا خودت رو از این شریعتی که با اذون و نمازش خون می ریزن نجات بده .... یا شریعتت رو از این سبعیت ِ پلید نجات بده .
نمی دونم این دو سال بر شما چند سال گذشت .... نمی دونم تونستید خودتون رو جمع و جور کنید یا نه .....
من پیر نشدم .... یه آدم دیگه شدم .... قبل از اون دارها ، مراعات اعتقادات بزرگترها رو می کردم ، هرچند خودم اعتقادی نداشتم اما انزجاری هم نداشتم..
حالا اما حالم از اعتقادات شون بهم می خوره ..... اونقدر که دیگه نه توانی برای مراعات حال شون دارم و نه خواستی ....
عزیزم،
آبرو و احترام ِ اعتقادات تو به عهده خودت هست ، نه من!
اعتقاداتت رو از این پرده ی خونی که باهش ساختن نجات بده ... به من گیر بی ادبی و بی مبالاتی نده.
بی مبالات، شما مومنانی بودید که گذاشتید با دین تون چنین پرده ی خونی از جان و چشم جوانان وطن بسازند ... بی مبالات شمایی بودید که چشم هاتون رو بستید به روی شلیک به چشم های زنده و اما از اون پرده های سورئالیستی سربریده تون ، چشم بر نداشتید و اشک ِ خدازده گی و گدایی آخرت و نوحه و ناله و نفرین ریختید و می ریزید.
دو سال گذشت .... دو سال پرده ی خونی که با حکم شریعت شما ساخته شد و همه ی پرده های بین ما و اون شریعت ِ جانی شما رو پاره کرد .
چشم هایی با تخلیه آن زیباترین چشم ها باز شدند و از اشک خشک شدند ..... و چشم هایی همچنان خیره بر آن پرده های تعزیه ، نشئه در سورئالیسم سربریده، ناهیان حقیقت شده اند و آمران ِ به تداوم ِ نشئه در اوهام ِ آن بهشت پلشت ِ مستهجن..
دو سال است که با فوبی اذان زندگی می کنم ... کابوس ِ اذان صبح .... دو سال است که دیگر نه تعویض عینک افاقه می کند و نه قطره چشم ...... دو سال است که بدون اشک، گریه می کنم .....
es personnes

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر