ساعت یازده شب در حالیکه بیرون طوفان و باران بود، مرد صاحب خانه
به مستاجر ِ جوان ، دانشجو و خارجی خود یادآور شد که اتاق را به یک نفر اجاره داده
است و این یعنی که باید دوست پسرش خانه را ترک کند.
دختر برآشفته شده بود.
سه ماه تمام اتاقش خالی بود اما اجاره را پرداخته بود.
هرگز در خانه نه مهمانی گرفته بود و نه مزاحمتی ایجاد کرده بود.
می دانست این کار صاحب خانه از روی شیطنتی غیر عادی ست.
چه در چشم ها ی سرخ شده و عضلات منقبض شده صورت مرد هم می توانست ، خشمی دیوانه وار را ببیند که با چنین درخواستی سعی در تسکین خود دارد.
دختر به مرد صاحب خانه یادآور شد که همیشه رعایت حال ساکنان خانه را کرده است.
اجاره ها را سر وقت پرداخته است و در ضمن او یک راهبه نیست!
مرد اما با لحنی سرد و خشک دوباره قرار داد را یادآوری کرده بود.
اتاق به یک نفر اجاره داده شده است و نه دو نفر!
دختر دلیل خشم و شیطنت مرد را می دانست.
حسادت!
مرد صاحب خانه سن و سال پدرش را داشت.
همسر داشت. فرزند و نوه با این همه مدت ها قبل به دختر اظهار عشق کرده بود.
دختر، ساده و واضح به مرد یادآور شده بود که در اصول اخلاقی او هیچ جایی برای رابطه با یک مرد متاهل وجود ندارد.
او را دوست دارد اما فقط به عنوان یک دوست ِ فکری و نه هیچ چیز بیشتر.
مرد به شوخی گفته بود :
پس یعنی باید آرزوی مرگ زنم را بکنم تا یک چیزهای بیشتر هم بتواند پیش بیاید؟
دختر پاسخ داده بود:
نه!
من جای شما بودم هرگز آرزوی مرگ کسی را نمی کردم.
اما آرزوی شعور و پابندی به پرنسیب اخلاقی ام را همیشه برای خود دارم!
مرد با خنده و شوخی گفته بود:
شما و پرنسیپ اخلاقی!!!
شما که خوره ی مرد داری، خانم جوان و اخلاقی!
دختر با خودش فکر کرده بود:
چه اشتباه تکراری و کسالت باری .... مثل خیلی های دیگر دارد خودش را در من توصیف می کند.
خوره های جنسی خودش را در من می بینید.
با این حال مماشات کرده بود ... سکوت و فقط یک لبخند.
برای ختم مجادله.
دختر از مصاحبت مرد لذت می برد.
هوش سرشار، نکته بینی های ظریف عقلی، سواد علمی فوق العاده و تجربه های جهان گردی بسیارش، برای دختر سرگرم کننده و جالب بود.
آنقدر که می توانست زخم های کوچک اما مداومی را که اعضای این خانواده با خود برتر بینی اروپاییشان می زدند تحمل کند.
از زیر سئوال بردن استانداردهای بهداشتی مردمان خاورمیانه تا بیان تصورات مدیا زده اشان از نا امنی، بلبشو و توحشی که به تصور آنها در ذات و دی ان ای انسان خاورمیانه ای ست.
با همه اینها او یاد گرفته بود که بلند نظر باشد و دوستی را دوست داشته باشد.
او دوست داشت ، دوستی با این خانواده را همیشه نگه دارد.
برای همین اظهار عشق مرد میان سال را جدی نگرفته بود.
بیشتر به حساب بازی ای کلامی گذاشته بود.
ضمن اینکه صریح و رک اصول خودش را برای مرد توضیح داده بود و فکر می کرد داستان برای مرد واضح و تمام شده است اما نبود!
این را همان شب فهمید.
در چشمان سرخ، عضلات منقبض و صدای سرد و خشک مرد.
اول جا خورده بود، عصبانی شده بود می خواست واکنشی تند و آنی نشان دهد تا آرام گیرد اما بلافاصله یاد روشی افتاده بود که اینجا در فرانسه و بیشتر از همه در همین خانه و از همین خانواده دیده بود!
روش های غیر مستقیم .... موذیانه!
به یاد آورد که بعضی روزها مرد فقط با ادای یک جمله ، یک کلمه ، که خیلی هم آرام و خونسرد می گفت، چطور باعث انفجار هستریک عصبانیت در زنش می شد.
درست مثل یک زودپز غیر استاندارد که ناگهان منفجر می شود.
اما دختر در یک لحظه تصمیم گرفت غیر استاندارد نباشد.
تصمیم گرفت مطابق با استانداردهای همین خانه و خانواده بورژوای اصیل فرانسوی رفتار کند.
آرام، غیر مستقیم و سوزنده!
لبخند زد و گفت:
بله حق با شماست. فعلا!
رفت توی اتاقش.
به دوست پسرش ماجرا را گفت.
و نقشه اش را.
به کمکش احتیاج داشت.
در را بست .
پنجره ها را باز کرد و بعد پر سر و صداترین سکس همه ی عمرش را انجام داد.
ساعت دوازده ِ نیمه شب بود.
قاعدتا این وقت شب باید پیر مرد و پیر زن هفت پادشاه را هم خواب دیده باشند اما حتم داشت که خواب نیستند.
نمی توانستند خواب باشند!
دوست پسرش رفت.
در حالیکه او تصمیمی تازه گرفته بود.
پس دادن درس هایی که از این خانواده ی اصیل ِ فرانسوی ِ بورژوا ی از خود راضی گرفته بود.
با استانداردهای برتر اروپاییشان!
نه برای مقابله.
نه برای تسکین خودش بلکه برای ایجاد یک تضاد و در نتیجه یک آینه.
آینه ای که آنها را به خودشان نشان دهد در تغییر استانداردهای رفتاری او از کیفیت خودش به کیفیت آنها!
به جای ِ سازگاری، مقابله از نوع غیر مستقیم.
به جای دست و دلبازی، حسابگری از نوع دقیق فرانسوی .. تا شمردن سانتیم ها.
به جای رعایت حال دیگری، خود را مرکز احوال دنیا قرار دادن یا حداقل خود را مرکز حال ِ آن خانه قرار دادن!
دختر برآشفته شده بود.
سه ماه تمام اتاقش خالی بود اما اجاره را پرداخته بود.
هرگز در خانه نه مهمانی گرفته بود و نه مزاحمتی ایجاد کرده بود.
می دانست این کار صاحب خانه از روی شیطنتی غیر عادی ست.
چه در چشم ها ی سرخ شده و عضلات منقبض شده صورت مرد هم می توانست ، خشمی دیوانه وار را ببیند که با چنین درخواستی سعی در تسکین خود دارد.
دختر به مرد صاحب خانه یادآور شد که همیشه رعایت حال ساکنان خانه را کرده است.
اجاره ها را سر وقت پرداخته است و در ضمن او یک راهبه نیست!
مرد اما با لحنی سرد و خشک دوباره قرار داد را یادآوری کرده بود.
اتاق به یک نفر اجاره داده شده است و نه دو نفر!
دختر دلیل خشم و شیطنت مرد را می دانست.
حسادت!
مرد صاحب خانه سن و سال پدرش را داشت.
همسر داشت. فرزند و نوه با این همه مدت ها قبل به دختر اظهار عشق کرده بود.
دختر، ساده و واضح به مرد یادآور شده بود که در اصول اخلاقی او هیچ جایی برای رابطه با یک مرد متاهل وجود ندارد.
او را دوست دارد اما فقط به عنوان یک دوست ِ فکری و نه هیچ چیز بیشتر.
مرد به شوخی گفته بود :
پس یعنی باید آرزوی مرگ زنم را بکنم تا یک چیزهای بیشتر هم بتواند پیش بیاید؟
دختر پاسخ داده بود:
نه!
من جای شما بودم هرگز آرزوی مرگ کسی را نمی کردم.
اما آرزوی شعور و پابندی به پرنسیب اخلاقی ام را همیشه برای خود دارم!
مرد با خنده و شوخی گفته بود:
شما و پرنسیپ اخلاقی!!!
شما که خوره ی مرد داری، خانم جوان و اخلاقی!
دختر با خودش فکر کرده بود:
چه اشتباه تکراری و کسالت باری .... مثل خیلی های دیگر دارد خودش را در من توصیف می کند.
خوره های جنسی خودش را در من می بینید.
با این حال مماشات کرده بود ... سکوت و فقط یک لبخند.
برای ختم مجادله.
دختر از مصاحبت مرد لذت می برد.
هوش سرشار، نکته بینی های ظریف عقلی، سواد علمی فوق العاده و تجربه های جهان گردی بسیارش، برای دختر سرگرم کننده و جالب بود.
آنقدر که می توانست زخم های کوچک اما مداومی را که اعضای این خانواده با خود برتر بینی اروپاییشان می زدند تحمل کند.
از زیر سئوال بردن استانداردهای بهداشتی مردمان خاورمیانه تا بیان تصورات مدیا زده اشان از نا امنی، بلبشو و توحشی که به تصور آنها در ذات و دی ان ای انسان خاورمیانه ای ست.
با همه اینها او یاد گرفته بود که بلند نظر باشد و دوستی را دوست داشته باشد.
او دوست داشت ، دوستی با این خانواده را همیشه نگه دارد.
برای همین اظهار عشق مرد میان سال را جدی نگرفته بود.
بیشتر به حساب بازی ای کلامی گذاشته بود.
ضمن اینکه صریح و رک اصول خودش را برای مرد توضیح داده بود و فکر می کرد داستان برای مرد واضح و تمام شده است اما نبود!
این را همان شب فهمید.
در چشمان سرخ، عضلات منقبض و صدای سرد و خشک مرد.
اول جا خورده بود، عصبانی شده بود می خواست واکنشی تند و آنی نشان دهد تا آرام گیرد اما بلافاصله یاد روشی افتاده بود که اینجا در فرانسه و بیشتر از همه در همین خانه و از همین خانواده دیده بود!
روش های غیر مستقیم .... موذیانه!
به یاد آورد که بعضی روزها مرد فقط با ادای یک جمله ، یک کلمه ، که خیلی هم آرام و خونسرد می گفت، چطور باعث انفجار هستریک عصبانیت در زنش می شد.
درست مثل یک زودپز غیر استاندارد که ناگهان منفجر می شود.
اما دختر در یک لحظه تصمیم گرفت غیر استاندارد نباشد.
تصمیم گرفت مطابق با استانداردهای همین خانه و خانواده بورژوای اصیل فرانسوی رفتار کند.
آرام، غیر مستقیم و سوزنده!
لبخند زد و گفت:
بله حق با شماست. فعلا!
رفت توی اتاقش.
به دوست پسرش ماجرا را گفت.
و نقشه اش را.
به کمکش احتیاج داشت.
در را بست .
پنجره ها را باز کرد و بعد پر سر و صداترین سکس همه ی عمرش را انجام داد.
ساعت دوازده ِ نیمه شب بود.
قاعدتا این وقت شب باید پیر مرد و پیر زن هفت پادشاه را هم خواب دیده باشند اما حتم داشت که خواب نیستند.
نمی توانستند خواب باشند!
دوست پسرش رفت.
در حالیکه او تصمیمی تازه گرفته بود.
پس دادن درس هایی که از این خانواده ی اصیل ِ فرانسوی ِ بورژوا ی از خود راضی گرفته بود.
با استانداردهای برتر اروپاییشان!
نه برای مقابله.
نه برای تسکین خودش بلکه برای ایجاد یک تضاد و در نتیجه یک آینه.
آینه ای که آنها را به خودشان نشان دهد در تغییر استانداردهای رفتاری او از کیفیت خودش به کیفیت آنها!
به جای ِ سازگاری، مقابله از نوع غیر مستقیم.
به جای دست و دلبازی، حسابگری از نوع دقیق فرانسوی .. تا شمردن سانتیم ها.
به جای رعایت حال دیگری، خود را مرکز احوال دنیا قرار دادن یا حداقل خود را مرکز حال ِ آن خانه قرار دادن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر