جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

چرا خاطره ها مطبوع تر از واقعیت شون هستند؟

چشمهام رو که می بندم، روی تپه های شاندیز هستم.
قبرستان دراویش.
سنگ قبرهایی بی نام که فقط نشان از بودن کسی دارند.
کسی، زمانی، اینجا!
سنگ ها طبیعی هستند. 
بی تراش.
بی نام.
با این حال چیدمان شان آشکارا نشان از دستی دارد و کسی ... کسانی.
کسی زیر خاک و کسانی روی خاک.
راز آلود .... اثیری ... خیال انگیز.
درخت توت پیر.
سنگ قبر بزرگ سرباز شهید ، گنبد کوچک و سبز درویش.
صدای نسیم .
نور آفتاب.
اما بی آزار سرما یا گرمایی.
چه مشقت تن رو در نانت گذاشتم.
سبکی خیال و خاطره رو به شاندیز آوردم.

و ناگهان دوباره یادم میاد که:
اینه راز مطبوع شدن خاطرات!
خاطره ها از مشقت تن خالی شدن.
طعم خاطره ها واقعی نیستند!
چرا که از واقعیت تن پیراسته شدن.
نوستالژی مطبوع خاطره ها می تونه گول زننده باشه!

به نانت بر می گردم.
این لحظه سنگین هم بی گمان روزی خاطره ای سبک خواهد شد ....
دلم پیشاپیش برای نانت تنگه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر