جهان بیمار بود و آیینه معصوم!

۱۳۹۴ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

پرنده ماهی

اخیرا یه مستند درباره ماهی پرنده دیدم که مثل پریدن از تو سونای داغ به توی استخر آب یخ، حسم رو دچار تنش کرد.
مستند با صحنه های بیرون پریدن ماهی پرنده شروع شد.
گوینده می گفت وقتی باد مناسب باشه این گونه می تونه تا پنجاه متر هم رو هوا پرواز کنه.
دسته ِ ماهی ها همچین سبکبار هی می پریدن تو هوا و پرواز می کردن.
اولش به نظر مثل یه بازی  دسته جمعی می اومد.
غرق در حس  سرخوشی ِ ظاهری ماهی ها بودم ... با نوعی حسرت که ای کاش من هم یک ماهی پرنده بودم و همه عمرم در حال سر خوردن  بین آب و هوا که یهو دوربین رفت زیر آب.
یک گله ماهی درنده که شش برابر هیکل ماهی های پرنده هیکل داشتند، با دندون های گرازی ِ وحشتناک داشتند زیر آب دنبال ماهی های پرنده می کردن. 
اونها هم از ترس هی می پریدن رو هوا و پرواز می کردن که از شر درنده ماهی ها خلاص بشن.
نفسم یهو حبس شد . جای تمام اون حس سبکبالی رو وحشت گرفت. صدایی تو سرم گفت:
«صبا، 
کجای کاری! این بیچاره ها از دلخوشی و سرخوشی  نمی پرن که .... از ترس جان به چنین مهارتی رسیدن ... بازی کجا بود! همش تنازع بقایه.»
اما داستان به همین جا ختم نشد.
دوربین از زیر آب بالا اومد و یه خورده رفت بالاتر.
جایی که گله ی مرغ های ماهی خوار روی هوا منتظر بودن تا این ماهی های پرنده ی بینوا از آب بیرون بپرن و اونها رو روی هوا شکار کنن.
اینجا بود که حس وحشت به حزن تبدیل شد .... همون حزن همیشگی ... خدایا، اینجا کجاست؟!
جهانی چنین درنده و وحشتناک ... چرا و از کجا آمده است؟
چرا من اینجا؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر