همه چیز به طور حیرت انگیزی خیال انگیزه ..... انگار در هر چیزی پیامی نهفته .... پیامی متناسب و موزون با وضعیت و شرایط شخصی هر آدم .
فقط کافیه نگاه کرد و دید .... و برای رسیدن به «دیدن» شرط ِ ضروری شکیباییه. پرهیز از شتاب.
چی دارم می گم؟
خوب بذارین براتون تعریف کنم.
امروز داشتم سعی می کردم برای یکی از عکس هام تابلو درست کنم.
آخرین مرحله چسبوندن عکس روی بوم بود.
مرحله ای که باید خوب انجام می شد در غیر اینصورت همه زحمت ها به هدر می رفت.
من تو چسبوندن عکس روی بوم تجربه ای نداشتم.
فکر می کردم کار خیلی ساده ای هست اما بعد از اینکه عکس رو روی بوم چسبوندم با ناامیدی متوجه شدم پر از چین وچروک شده.
یک نتیجه ی کاملا مایوس کننده.
داشتم فکر می کردم دوباره باید تمام هزینه های پرینت و زحمت برش رو تکرار کنم و یه تابلو دیگه درست کنم.
با این همه حسی درونی بهم می گفت تابلو رو بذار تو آفتاب و هوای آزاد شاید چروک های کاغذ خودشون رو بعد از خشک شدن جمع کنن .
گذاشتم و رفتم سراغ کارهای دیگم.
برگشتم و از دیدن اتفاقی که افتاده حیرت زده شدم.
انگار آفتاب و هوا چروک ها رو اتوکردن.
برام خیلی جالب و خیال انگیز بود.
انگار تو چروک های مایوس کننده و اعصاب خوردکن ِ این تابلو خلاصه ای از زندگی خودم رو می دیدم.
وقتی که همه چیز تباه شده به نظر می رسید،
وقتی از هر طرف توصیه هایی می شد برای جنگیدن، رها نکردن، این کار رو کردن و اون کار و کردن،
حسی درونی و عمیق به من می گفت:
صبر کن!
گاهی وقتا بهترین کار اینه که به کارهای دیگه برسی.
هیچوقت جنگیدن رو دوست نداشتم.
من نجنگیدم ..... اما نجنگیدنم هیچوقت به معنی رها کردن موضوع نبوده.
اوضاع رو به آفتاب و روزها و زمان سپردم با سر زدن هایی بی صدا ... بی های و هوی ... بی جنگ و دعوا ... فقط گاهی سلامی در برابر ناسزاهایی که پایان ناپذیر به نظر می رسیدن.
و امروز ، درست در همون لحظاتی که چروک های تابلو به آرامی و معجزه آمیز مقابل چشم هام آرام آرام محو می شدن بالاخره پس از دو سال ِ سخت ناسزا ها به سلام تبدیل شدن.
که سلام هام همیشه از عمق جان بوده و نه از تکلف عادت و آداب!
و من سوگند می خورم به راستی و درستی این آیه :
«سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ»
سلام گفتاری ست از پروردگار مهربان.
یس - 58
فقط کافیه نگاه کرد و دید .... و برای رسیدن به «دیدن» شرط ِ ضروری شکیباییه. پرهیز از شتاب.
چی دارم می گم؟
خوب بذارین براتون تعریف کنم.
امروز داشتم سعی می کردم برای یکی از عکس هام تابلو درست کنم.
آخرین مرحله چسبوندن عکس روی بوم بود.
مرحله ای که باید خوب انجام می شد در غیر اینصورت همه زحمت ها به هدر می رفت.
من تو چسبوندن عکس روی بوم تجربه ای نداشتم.
فکر می کردم کار خیلی ساده ای هست اما بعد از اینکه عکس رو روی بوم چسبوندم با ناامیدی متوجه شدم پر از چین وچروک شده.
یک نتیجه ی کاملا مایوس کننده.
داشتم فکر می کردم دوباره باید تمام هزینه های پرینت و زحمت برش رو تکرار کنم و یه تابلو دیگه درست کنم.
با این همه حسی درونی بهم می گفت تابلو رو بذار تو آفتاب و هوای آزاد شاید چروک های کاغذ خودشون رو بعد از خشک شدن جمع کنن .
گذاشتم و رفتم سراغ کارهای دیگم.
برگشتم و از دیدن اتفاقی که افتاده حیرت زده شدم.
انگار آفتاب و هوا چروک ها رو اتوکردن.
برام خیلی جالب و خیال انگیز بود.
انگار تو چروک های مایوس کننده و اعصاب خوردکن ِ این تابلو خلاصه ای از زندگی خودم رو می دیدم.
وقتی که همه چیز تباه شده به نظر می رسید،
وقتی از هر طرف توصیه هایی می شد برای جنگیدن، رها نکردن، این کار رو کردن و اون کار و کردن،
حسی درونی و عمیق به من می گفت:
صبر کن!
گاهی وقتا بهترین کار اینه که به کارهای دیگه برسی.
هیچوقت جنگیدن رو دوست نداشتم.
من نجنگیدم ..... اما نجنگیدنم هیچوقت به معنی رها کردن موضوع نبوده.
اوضاع رو به آفتاب و روزها و زمان سپردم با سر زدن هایی بی صدا ... بی های و هوی ... بی جنگ و دعوا ... فقط گاهی سلامی در برابر ناسزاهایی که پایان ناپذیر به نظر می رسیدن.
و امروز ، درست در همون لحظاتی که چروک های تابلو به آرامی و معجزه آمیز مقابل چشم هام آرام آرام محو می شدن بالاخره پس از دو سال ِ سخت ناسزا ها به سلام تبدیل شدن.
که سلام هام همیشه از عمق جان بوده و نه از تکلف عادت و آداب!
و من سوگند می خورم به راستی و درستی این آیه :
«سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ»
سلام گفتاری ست از پروردگار مهربان.
یس - 58
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر