آفتاب
شده بود ... بعد از ماه ها.
هوا حدود بیست درجه.
رفته بودم دیدن دوستی.
دیدم داره چمن های شرکتش رو می زنه.
گفتم بده من انجام بدم.
کت وکلاه رو کندم و با رکابی و شلوارک افتادم تو چمن ها.
سوزش مطبوع پرتوهای آفتاب روی پوست ... عطر ِ علف ... گاهی خنکای نسیمی.
مصداقی کامل از «خر در چمن».
اون نهان ِ غریزی آدمیزاد در بطن ِ طبیعت ... در طبیعی ترین حالت ممکنش.
طعم ناب زندگی ..... ناااااااااب.
می دونین؛
شاید احمقانه به نظر برسه ولی اون چیزی که من از زندگی بعد از 46 سال دریافتم اینه:
طعم ناب ِ زندگی در پیش پا افتاده ترین چیزهاست.
یا شاید بهتره بگم در چیزهایی که پیش پا افتاده به نظر می رسن.
لمس آفتاب ... باد ... بارون ... عطر علف ... مزه آب .
می دونم درکش برای خیلی از مردها سخته اما اینو باید از زن ایرانی بپرسی.
زن ایرانی که از تجربه ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مواهب زندگی محرومه.
نه فقط به خاطر حجاب اجباری بلکه به خاطر عدم حس امنیت.
حس امنیتی که مرد ایرانی در ایران به زن ایرانی نداده ... نمی ده.
خواهش می کنم به خودتون بر ندارین . البته که قصد تعمیم دادن ندارم ولی خدای من،
آیا می تونیم اون فضای مهاجم و محق ِ نرینه گی رو انکار کنیم؟
به هر دلیلی ... سنتی، مذهبی ، فرهنگی ، تاریخی .... دلایلش الان مهم نیست ، مهم اینه که اون فضای تهاجمی ِ نرینه یه تجربه مشترک بین زن های ایرانی ست.
تجربه ای که به سختی می شه برای یه مرد توصیفش کرد.
البته هستن کسانی که عمیقا درک می کنن اما یکی از بزرگترین چالش های ادراکی که من به طور خاص در بین عموم زنان ومردان ایرانی می بینم همینه.
عدم یا نقصان ادراکی مردان ایرانی از محرومیت هایی که به زن ایرانی تحمیل شده .
تاکید می کنم نه فقط با حجاب اجباری بلکه با یک عدم احساس امنیت ناشی از یک فرهنگ ِ فراگیر، ناخودآگاه ، پنهان و زیرپوستی در محق بودن مرد برای تهاجم به خاطر ذات ِ نیازمند جنسی اش.
نگاهی که نهایتا از مرد یه حیوان جنسی غیرقابل کنترل میسازه.
نگاهی که نهایتا اطمینان و اعتماد به مرد ایرانی رو برای زن ایرانی سخت می کنه.
آی خانم ها !
آیا بیراه می گم یا این یه حس مشترکه؟
آیا در برخورد اول با یه مرد آمریکایی، فرانسوی ، آلمانی، ژاپنی ، ... شما همون حس امنیتی رو تجربه می کنید که در کنار یک مرد هم وطن و هم زبون ایرانی؟
شرکت دوستم تو یه منطقه کارگریه.
دورتا دورش گاراژ و کامیون و راننده و شاگرد شوفر.
یه محیط مردونه .... به ندرت زنی اونجا دیده می شه.
با این همه من احساس امنیت داشتم .... حالا به هر دلیل منطقی یا غیر منطقی ....مهم این بود که اون مردها به من حس عدم امنیت نمی دادن.
گاهی راننده ای از پشت کامیون دست بلند می کرد و با لبخند و تحسین می گفت:
چه روز خوبیه خانم!
من هم میگفتم: بله عالیه.
حتی یکیشون گفت: چقدر موهاتون قشنگه!
نگاه می کردن اما در نگاهشون تهاجم نبود .
تحسین و ذوق زدگی بود.
خوب البته که باز هم نمی شه تعمیم داد. اما حرف از تعمیم نیست. حرف از فضای غالب هست.
فضای غالبی که در اون مرد، همچنان مرده اما مهاجم نیست. بیشتر یک هم بازیه ... حتی برای چند لحظه .
دیدن ، ذوق کردن .... تحسین کردن به جای دید زدن، تمسخرکردن ، توهین و تهاجم.
می دونین،
اون روز، اون مردهای رهگذر با لبخند ها و حرف هاشون منو همش یاد بچگی هام انداختن.
زمانی که با پسرهای محلمون توپ بازی و دوچرخه سواری می کردم.
تفاوت های جنسی ما در یه تعامل طبیعی بود نه در یه تقابل آموزشی - فرهنگی ِ جنسیت زده.
اونها دوست داشتن منو سوار دوچرخه هاشون کنن ، تک چرخ بزنن .
اونها از خوشحال کردن من ، خوشحال می شدن.
بزرگتر که شدیم اما همه چیز خراب شد.
موحنایی شد، صبا خانم و حبیب چاقه شد ، آقای برزگر.
بازی کردن که جای خود، حرف زدن هم حتی عملی غیرضروری و ناپسند شد.
من ملزم شدم به رعایت حیا و اونها ملزم شدن به جنگی دائم با خود و چشم هاشون.
گمونم خودشون هم باورشون شده بود که یه حیون وحشی ِ دیوانه تو خودشون دارن که از راه چشمهاشون می تونه بپره بیرون و مکافات به بار بیاره.
عالم و آدم هم شده بود انتر منتر همون حیون وحشی.
حیوون وحشی که از سویی ذهن مرد ایرانی رو در یک کلنجار دائمی و درونی با جنس زن محدود و بیمار کرده و از سوی دیگه حس امنیت رو از زن ایرانی گرفته .
هوا حدود بیست درجه.
رفته بودم دیدن دوستی.
دیدم داره چمن های شرکتش رو می زنه.
گفتم بده من انجام بدم.
کت وکلاه رو کندم و با رکابی و شلوارک افتادم تو چمن ها.
سوزش مطبوع پرتوهای آفتاب روی پوست ... عطر ِ علف ... گاهی خنکای نسیمی.
مصداقی کامل از «خر در چمن».
اون نهان ِ غریزی آدمیزاد در بطن ِ طبیعت ... در طبیعی ترین حالت ممکنش.
طعم ناب زندگی ..... ناااااااااب.
می دونین؛
شاید احمقانه به نظر برسه ولی اون چیزی که من از زندگی بعد از 46 سال دریافتم اینه:
طعم ناب ِ زندگی در پیش پا افتاده ترین چیزهاست.
یا شاید بهتره بگم در چیزهایی که پیش پا افتاده به نظر می رسن.
لمس آفتاب ... باد ... بارون ... عطر علف ... مزه آب .
می دونم درکش برای خیلی از مردها سخته اما اینو باید از زن ایرانی بپرسی.
زن ایرانی که از تجربه ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مواهب زندگی محرومه.
نه فقط به خاطر حجاب اجباری بلکه به خاطر عدم حس امنیت.
حس امنیتی که مرد ایرانی در ایران به زن ایرانی نداده ... نمی ده.
خواهش می کنم به خودتون بر ندارین . البته که قصد تعمیم دادن ندارم ولی خدای من،
آیا می تونیم اون فضای مهاجم و محق ِ نرینه گی رو انکار کنیم؟
به هر دلیلی ... سنتی، مذهبی ، فرهنگی ، تاریخی .... دلایلش الان مهم نیست ، مهم اینه که اون فضای تهاجمی ِ نرینه یه تجربه مشترک بین زن های ایرانی ست.
تجربه ای که به سختی می شه برای یه مرد توصیفش کرد.
البته هستن کسانی که عمیقا درک می کنن اما یکی از بزرگترین چالش های ادراکی که من به طور خاص در بین عموم زنان ومردان ایرانی می بینم همینه.
عدم یا نقصان ادراکی مردان ایرانی از محرومیت هایی که به زن ایرانی تحمیل شده .
تاکید می کنم نه فقط با حجاب اجباری بلکه با یک عدم احساس امنیت ناشی از یک فرهنگ ِ فراگیر، ناخودآگاه ، پنهان و زیرپوستی در محق بودن مرد برای تهاجم به خاطر ذات ِ نیازمند جنسی اش.
نگاهی که نهایتا از مرد یه حیوان جنسی غیرقابل کنترل میسازه.
نگاهی که نهایتا اطمینان و اعتماد به مرد ایرانی رو برای زن ایرانی سخت می کنه.
آی خانم ها !
آیا بیراه می گم یا این یه حس مشترکه؟
آیا در برخورد اول با یه مرد آمریکایی، فرانسوی ، آلمانی، ژاپنی ، ... شما همون حس امنیتی رو تجربه می کنید که در کنار یک مرد هم وطن و هم زبون ایرانی؟
شرکت دوستم تو یه منطقه کارگریه.
دورتا دورش گاراژ و کامیون و راننده و شاگرد شوفر.
یه محیط مردونه .... به ندرت زنی اونجا دیده می شه.
با این همه من احساس امنیت داشتم .... حالا به هر دلیل منطقی یا غیر منطقی ....مهم این بود که اون مردها به من حس عدم امنیت نمی دادن.
گاهی راننده ای از پشت کامیون دست بلند می کرد و با لبخند و تحسین می گفت:
چه روز خوبیه خانم!
من هم میگفتم: بله عالیه.
حتی یکیشون گفت: چقدر موهاتون قشنگه!
نگاه می کردن اما در نگاهشون تهاجم نبود .
تحسین و ذوق زدگی بود.
خوب البته که باز هم نمی شه تعمیم داد. اما حرف از تعمیم نیست. حرف از فضای غالب هست.
فضای غالبی که در اون مرد، همچنان مرده اما مهاجم نیست. بیشتر یک هم بازیه ... حتی برای چند لحظه .
دیدن ، ذوق کردن .... تحسین کردن به جای دید زدن، تمسخرکردن ، توهین و تهاجم.
می دونین،
اون روز، اون مردهای رهگذر با لبخند ها و حرف هاشون منو همش یاد بچگی هام انداختن.
زمانی که با پسرهای محلمون توپ بازی و دوچرخه سواری می کردم.
تفاوت های جنسی ما در یه تعامل طبیعی بود نه در یه تقابل آموزشی - فرهنگی ِ جنسیت زده.
اونها دوست داشتن منو سوار دوچرخه هاشون کنن ، تک چرخ بزنن .
اونها از خوشحال کردن من ، خوشحال می شدن.
بزرگتر که شدیم اما همه چیز خراب شد.
موحنایی شد، صبا خانم و حبیب چاقه شد ، آقای برزگر.
بازی کردن که جای خود، حرف زدن هم حتی عملی غیرضروری و ناپسند شد.
من ملزم شدم به رعایت حیا و اونها ملزم شدن به جنگی دائم با خود و چشم هاشون.
گمونم خودشون هم باورشون شده بود که یه حیون وحشی ِ دیوانه تو خودشون دارن که از راه چشمهاشون می تونه بپره بیرون و مکافات به بار بیاره.
عالم و آدم هم شده بود انتر منتر همون حیون وحشی.
حیوون وحشی که از سویی ذهن مرد ایرانی رو در یک کلنجار دائمی و درونی با جنس زن محدود و بیمار کرده و از سوی دیگه حس امنیت رو از زن ایرانی گرفته .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر