واقعه، وقت داره.
باید وقتش برسه.
بعضی کتاب ها ، بعضی فیلم ها در زندگی آدم یک واقعه هستن.
داگویل برای من یک واقعه بود.
ده سال پیش کسی که به عیار سنجی ادبی و هنریش ایمان داشتم، فیلم رو بهم داد و توصیه اکید کرد که ببینمش.
هیچ وقت فرصت نشد.
یعنی پیش نیومد.
تا دیشب.
دیشب، وقت ِ واقعه ی داگویل رسید ... در زندگی من.
یک اقتباس ِ خلاقانه، پیراسته و ظریف از کتاب مقدس.
اثری حیرت انگیز از لارنس فون تریه .
کارگردانی که برای تحقق خلاقیت های اعجاب انگیزِ ذهنیش از هیچی و هیچکس نمی ترسه.
چه کسی جز فون تریه بی باک و باهوش می تونست این نکته ظریف رو درک کنه که برای اقتباسی عمیق از روایت ِ مسیح، داستان و فضا باید در پیراسته ترین حد ممکن باشه؟
نیازی به روایت های مذهبی نیست ...نیازی به آرایش و شکوه وزرق و برق های خاص سینمای تاریخی نیست.
جاذبه داستان مسیح نه در اسرار پنهان ِ تاریخ که در لایه های پنهان آدمیزاد است .
جاودانگی این داستان نه مرهون قداست ِ مذهب که مرهون واقعی و ملموس بودن آن است.
داستان مسیح ، داستان ِ جامع ِ آدمیزاد است ... در همه ادوار .
نکته ای که فون تریه به خوبی آن را درک کرده است و در یکی از هنرمندانه ترین و خلاقانه ترین اقتباس های سینمایی از داستان مسیح به پیراسته ترین فرم ممکن بیننده را به عمق آن می برد.
فرای تاریخ و فارغ از مذهب.
ماجرا مهم نیست.
مهم آدمیزاد است و بازی هایش.
گریس، بازی می کند هر آنچه که پیش بیاد. برای ماندن در میان دیگران. ساختن جایی درمیان دیگران.
تام واهالی شهر داگویل بازی می کنند، نه برای ساختن جایی در میان دیگران بلکه برای گرفتن جایی بیشتر از یکدیگر.
بازی کردن یا بازی دادن، مسئله این است!
تام در دقایق آغازین فیلم وقتی نگران جان ِ گریس هست ازش می پرسه:
«نجات زندگیت به یک بازی نمی ارزه؟»
یک پیشنهاد:
به این پرسش پاسخ بدین .... به خودتون.
هیچکس صدای شما رو نمی شنوه ... هیچکس شما رو قضاوت نمی کنه ... شهامت داشته باشین!
با خودتون روراست باشید و پاسخ این پرسش رو در خودتون پیدا کنید ... در عمیق ترین و پنهان ترین لایه های وجودتون.
باعث شرمندگی نیست اگه پاسختون به این پرسش بله باشه.
سرزنش وقتیه که وجود «گریس» رو که می تونه به این پرسش، پاسخ نه بده رو باور نکنید!
می دونین،
مهم نیست اگه مثل گریس نباشید اما مهمه که گریس رو باور داشته باشید.
چرا که باور به گریس، باور به پتانسیل های نهفته در نهاد ِ انسانی خودتون هست.
**********
از وقتی فیلم تمام شده تا همین الان، جمله ای مدام تو سرم داره تکرار می شه.
این جمله:
چه چیز بیشتر از این می شه دید و شنید؟!
همه ی قصه ها زیر مجموعه ای از این قصه هستند.
*******************
یک توصیه:
اگر زبان انگلیسی تان در حد متوسط و نه عالی ست، به دانش زبانی خود اکتفا نکنید!
فیلم را حتما با زیرنویس فارسی ببینید.
از آن فیلم ها ست که درک جزئیات کلامی در حظ هنری بردن از آن نقش کلیدی دارد.
**********
راستی چقدر انتخاب نیکول کیدمن برای نقش گریس مناسب بوده.
معصومیت میمیک صورتش از یک طرف و نفوذ چشم ها و نگاه های عمیق و حسیش از سوی دیگه، خاطره ای فراموش نشدنی از کیدمن در ذهن بیننده باقی می ذاره.
باید وقتش برسه.
بعضی کتاب ها ، بعضی فیلم ها در زندگی آدم یک واقعه هستن.
داگویل برای من یک واقعه بود.
ده سال پیش کسی که به عیار سنجی ادبی و هنریش ایمان داشتم، فیلم رو بهم داد و توصیه اکید کرد که ببینمش.
هیچ وقت فرصت نشد.
یعنی پیش نیومد.
تا دیشب.
دیشب، وقت ِ واقعه ی داگویل رسید ... در زندگی من.
یک اقتباس ِ خلاقانه، پیراسته و ظریف از کتاب مقدس.
اثری حیرت انگیز از لارنس فون تریه .
کارگردانی که برای تحقق خلاقیت های اعجاب انگیزِ ذهنیش از هیچی و هیچکس نمی ترسه.
چه کسی جز فون تریه بی باک و باهوش می تونست این نکته ظریف رو درک کنه که برای اقتباسی عمیق از روایت ِ مسیح، داستان و فضا باید در پیراسته ترین حد ممکن باشه؟
نیازی به روایت های مذهبی نیست ...نیازی به آرایش و شکوه وزرق و برق های خاص سینمای تاریخی نیست.
جاذبه داستان مسیح نه در اسرار پنهان ِ تاریخ که در لایه های پنهان آدمیزاد است .
جاودانگی این داستان نه مرهون قداست ِ مذهب که مرهون واقعی و ملموس بودن آن است.
داستان مسیح ، داستان ِ جامع ِ آدمیزاد است ... در همه ادوار .
نکته ای که فون تریه به خوبی آن را درک کرده است و در یکی از هنرمندانه ترین و خلاقانه ترین اقتباس های سینمایی از داستان مسیح به پیراسته ترین فرم ممکن بیننده را به عمق آن می برد.
فرای تاریخ و فارغ از مذهب.
ماجرا مهم نیست.
مهم آدمیزاد است و بازی هایش.
گریس، بازی می کند هر آنچه که پیش بیاد. برای ماندن در میان دیگران. ساختن جایی درمیان دیگران.
تام واهالی شهر داگویل بازی می کنند، نه برای ساختن جایی در میان دیگران بلکه برای گرفتن جایی بیشتر از یکدیگر.
بازی کردن یا بازی دادن، مسئله این است!
تام در دقایق آغازین فیلم وقتی نگران جان ِ گریس هست ازش می پرسه:
«نجات زندگیت به یک بازی نمی ارزه؟»
یک پیشنهاد:
به این پرسش پاسخ بدین .... به خودتون.
هیچکس صدای شما رو نمی شنوه ... هیچکس شما رو قضاوت نمی کنه ... شهامت داشته باشین!
با خودتون روراست باشید و پاسخ این پرسش رو در خودتون پیدا کنید ... در عمیق ترین و پنهان ترین لایه های وجودتون.
باعث شرمندگی نیست اگه پاسختون به این پرسش بله باشه.
سرزنش وقتیه که وجود «گریس» رو که می تونه به این پرسش، پاسخ نه بده رو باور نکنید!
می دونین،
مهم نیست اگه مثل گریس نباشید اما مهمه که گریس رو باور داشته باشید.
چرا که باور به گریس، باور به پتانسیل های نهفته در نهاد ِ انسانی خودتون هست.
**********
از وقتی فیلم تمام شده تا همین الان، جمله ای مدام تو سرم داره تکرار می شه.
این جمله:
چه چیز بیشتر از این می شه دید و شنید؟!
همه ی قصه ها زیر مجموعه ای از این قصه هستند.
*******************
یک توصیه:
اگر زبان انگلیسی تان در حد متوسط و نه عالی ست، به دانش زبانی خود اکتفا نکنید!
فیلم را حتما با زیرنویس فارسی ببینید.
از آن فیلم ها ست که درک جزئیات کلامی در حظ هنری بردن از آن نقش کلیدی دارد.
**********
راستی چقدر انتخاب نیکول کیدمن برای نقش گریس مناسب بوده.
معصومیت میمیک صورتش از یک طرف و نفوذ چشم ها و نگاه های عمیق و حسیش از سوی دیگه، خاطره ای فراموش نشدنی از کیدمن در ذهن بیننده باقی می ذاره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر