قسم می خورم حتی تصورش رو هم نمی تونین بکنین در چه شرایطی کار می کنم.
در سرمای زیر هشت درجه ... فضای باز و پر از باد و طوفان.
منهای هشت درجه به اندازه کافی سرد هست وقتی با باد و طوفان همراه می شه فقط می تونم بگم جهنم ِ سرما می شه.
تازه می گن این اولشه ... یه موج سرما از سیبری داره میاد ... اوج سوز و سرما چهارشنبه است.
دوشنبه رو از سر گذروندم ... زنده ازش بیرون اومدم .
خدا به دادم برسه اما فردا و پس فردا!
تو همچین هوایی ، نصف شرکت ها تعطیل کردن غیر از ما ... می گن شرکت آمریکایی سنگ از آسمون بیاد کار رو تعطیل نمی کنه ... باورم نمی شد ... فکر می کردم این فرانسوی ها زیادی غلو می کنن ... امروز اما صابون فرهنگ کاری آمریکا خورد به تنم.
تو همچین سرمایی که انگشت ها قدرت حرکت ندارن ، پوشیدن دستکش کار هم اجباری هست. دستکش ها الیاف فلزی دارن وقتی می پوشی سرما رو بیشتر حس می کنی .
اگه فکر می کنین برای همچین شرایطی پوشش و تجهیزات خاصی برامون در نظر گرفتن ، اشتباه می کنین.
لباس و دستکش ، تابستون و زمستونمون یکیه .
تو تابستون از گرما تبخیر می شیم با این لباس ها ، تو زمستون از سرما سیاه و کبود می شیم.
امروز همکارم که یه مرد قوی هیکل هست تقریبا هیچ کاری از دستش بر نیومد.
انگشتهاش از سرما تکون نمی خوردن .... همش ابزار از دستش میفتاد.
بهش گفتم برو تو ماشین من انجام می دم.
با تعجب پرسید : سردت نیست؟
گفتم چرا اما وقتی سردم می شه یه آتیش درونم روشن می شه .
گمونم هیچی از حرفم نفهمید ... خوب حق هم داره.
می دونین،
از خودم حیرونم .... این سگ جونیم!
تو شرایط سخت ، یک خیره سری و سگ مصبی تو وجودم شعله ور می شه.
اصلن به خاطر همین چیزها هست که از اینجور کارها خوشم میاد.
کارهایی که تحمل تن رو به چالش می کشن ... شرایط سخت، درهای جدید به درون آدم باز می کنه .
تو رو مقابل خودت قرار می ده .... چیزهایی از خودت بهت نشون می ده که در شرایط معمول بروز نمی کنه و درنتیجه دیدنش ممکن نیست .
اگه تا پنج شنبه زنده بمونم مطمئن هستم که بهترین بهار زندگیم رو در پیش خواهم داشت ... وگرنه به دوستی وصیت کردم رو سنگ قبرم بنویسه :
فدای خودش شد ... کله خری های بی پایانش!
در سرمای زیر هشت درجه ... فضای باز و پر از باد و طوفان.
منهای هشت درجه به اندازه کافی سرد هست وقتی با باد و طوفان همراه می شه فقط می تونم بگم جهنم ِ سرما می شه.
تازه می گن این اولشه ... یه موج سرما از سیبری داره میاد ... اوج سوز و سرما چهارشنبه است.
دوشنبه رو از سر گذروندم ... زنده ازش بیرون اومدم .
خدا به دادم برسه اما فردا و پس فردا!
تو همچین هوایی ، نصف شرکت ها تعطیل کردن غیر از ما ... می گن شرکت آمریکایی سنگ از آسمون بیاد کار رو تعطیل نمی کنه ... باورم نمی شد ... فکر می کردم این فرانسوی ها زیادی غلو می کنن ... امروز اما صابون فرهنگ کاری آمریکا خورد به تنم.
تو همچین سرمایی که انگشت ها قدرت حرکت ندارن ، پوشیدن دستکش کار هم اجباری هست. دستکش ها الیاف فلزی دارن وقتی می پوشی سرما رو بیشتر حس می کنی .
اگه فکر می کنین برای همچین شرایطی پوشش و تجهیزات خاصی برامون در نظر گرفتن ، اشتباه می کنین.
لباس و دستکش ، تابستون و زمستونمون یکیه .
تو تابستون از گرما تبخیر می شیم با این لباس ها ، تو زمستون از سرما سیاه و کبود می شیم.
امروز همکارم که یه مرد قوی هیکل هست تقریبا هیچ کاری از دستش بر نیومد.
انگشتهاش از سرما تکون نمی خوردن .... همش ابزار از دستش میفتاد.
بهش گفتم برو تو ماشین من انجام می دم.
با تعجب پرسید : سردت نیست؟
گفتم چرا اما وقتی سردم می شه یه آتیش درونم روشن می شه .
گمونم هیچی از حرفم نفهمید ... خوب حق هم داره.
می دونین،
از خودم حیرونم .... این سگ جونیم!
تو شرایط سخت ، یک خیره سری و سگ مصبی تو وجودم شعله ور می شه.
اصلن به خاطر همین چیزها هست که از اینجور کارها خوشم میاد.
کارهایی که تحمل تن رو به چالش می کشن ... شرایط سخت، درهای جدید به درون آدم باز می کنه .
تو رو مقابل خودت قرار می ده .... چیزهایی از خودت بهت نشون می ده که در شرایط معمول بروز نمی کنه و درنتیجه دیدنش ممکن نیست .
اگه تا پنج شنبه زنده بمونم مطمئن هستم که بهترین بهار زندگیم رو در پیش خواهم داشت ... وگرنه به دوستی وصیت کردم رو سنگ قبرم بنویسه :
فدای خودش شد ... کله خری های بی پایانش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر